- کساد
- بی رواجی، بی رونقی، بی رواج، کساد
معنی کساد - جستجوی لغت در جدول جو
- کساد
- ناروائی متاع و جز آن، بی رواجی اشیا و عدم خریداری آن
- کساد ((کَ))
- بی رواج شدن، بی رونق شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مندک مندگی وازنش سرد بازاری کساد: (چو زلف لیلیم آشفتگی است حاصل عمر بضعف طالع مجنون کسادی بازار)، (واله هروی)
بی رونقی
بازار سردی
بازار سردی
پوسیدگی، تباهی
افراد
اکسیر
کند و کاو، تیزنگری، پرماسیدن (به دست سودن) کور کوم کرکم جساد پارسی است و آن را به تازی زعفران گویند، خون خشک زعفران
حسودان، حاسدان
حاسدها، حسودها، جمع واژۀ حاسد
زعفران، گیاهی علفی، پایا و از خانوادۀ زنبق که گل های بنفش دارد، پرچم معطر و خشک شده و قرمز رنگ گل این گیاه که برای معطر و رنگ کردن غذاها به کار می رود و مصرف دارویی نیز دارد، قمحه
تباه شدن، تباهی، پوسیدگی، فتنه، آشوب، ظلم، لهو ولعب
تباه شدن، تباهی، بستم گرفتن مال کسی را
جگر درد درد جگر ترنج از گیاهان نارنج
بی رواگ بی خریدار ناروا نارایج بی رونق مقابل روا رواج: (بازار حکمت کاسد و مزاج اهل شریعت فاسد) (جامع الحکمتین) یا کالای (متاع) کاسد. متاعی که از آن استقبال نکنند کالای ناروان
جامه کهنه و پاره
مندک بی خریدار، پست
خلق، مردم، مردمان
پاره ای از جامه پاره ای پارچه
کساره خرده ها ریزه ها شکننده
الفنجگر به دست آوردنده
عبا، جامه، لباس، گلیم، گلیم که آنرا پوشند عباءجمع اکسیه
گشاد
کوفتگی جامه در گذشته گازران جامه را در شست و شوی میکوفتند، درد شکم، لته گرم بر اندام دردناک نهند داغلت درد شکم، پارچه ای که گرم کنند و بر عضو درد ناک نهند
ناسپاس کبوتر صحرایی
فریبکار ترفندگر
خیک روغن، خیک انگبین، استواری
مخده بالش، بستر خوابگاه، مسند اورنگ (اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسده سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست)، جمع وسادات
((فَ یا فِ))
فرهنگ فارسی معین
تباه شدن، متلاشی شدن، از بین رفتن، تباهی، خرابی، نابودی، فتنه، آشوب، لهو و لعب، کینه، دشمنی