جدول جو
جدول جو

معنی کرین - جستجوی لغت در جدول جو

کرین
جرثقیل یا کرین (Crane) وسیله ای متحرک، چهار چرخه و مجهز به بازوی تاشویی که در انتهای آن سکویی قرار دارد. روی سکو دوربین قرار می گیرد و فیلم بردار، مدیر فیلم برداری و گاه حتی کارگردان هم پشت آن می نشینند. جرثقیل می تواند به جلو و عقب حرکت کند و بازو هم قادر به بالا و پایین رفتن است. عموما این دستگاه ها، برقی یا هیدرولیکی هستند، برخی از انواع آنها هم با دست راه می افتند. حرکت این وسیله نرم و روان است و میدان عمل وسیعی را در اختیار می گذارد. انواع کوچک این جرثقیل ها را تولیپ می نامند. تولیپ برای فیلم برداری در خارج از استودیو بسیار مفید است
تصویری از کرین
تصویر کرین
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
کرین
(کِ / کُ)
جمع واژۀ کره به معنی گوی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کرین
(کُ)
دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد. کوهستانی است و 653 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کرین
جمع کره، گوی ها
تصویری از کرین
تصویر کرین
فرهنگ لغت هوشیار
کرین
از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برین
تصویر برین
(پسرانه)
پیشین، عریض، پهناور (نگارش کردی: بهرین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
(دخترانه)
(به کسر شین) شکر (سنسکریت) + ین (فارسی) هر چیز شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرین
تصویر آرین
(پسرانه)
سفید پوست آریائی، آریایی نژاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرین
تصویر پرین
(دخترانه)
نرم و لطیف چون پر، نام بانوی دانشمند ایرانی، دختر گبادشاه که یک نسخه از اوستا را به زبان پهلوی برای دستوران و موبدان هندی رونویسی کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرین
تصویر زرین
(دخترانه)
طلائی رنگ، منصوب به زر، از جنس زر، به رنگ زر، طلایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شرین
تصویر شرین
(دخترانه)
در گویش سمنان شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرین
تصویر فرین
(دخترانه)
ستوده، یگانه، شکوه دین، با شکوه، شکوهمند، مخفف فروردین ماه اول بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرین
تصویر زرین
آنچه مانند زر یا به رنگ زر باشد، از جنس زر، طلایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرجن
تصویر کرجن
کرکرانک، استخوان نرم، غضروف، کرجن، کرکرک، کرکری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرین
تصویر سرین
مقابل پایین، بالای سر، طرف سر، جانب سر در بستر، بالش و متکا که زیر سر بگذارند، برای مثال گه ریخت سرشک بر سرینش / گه روی نهاد بر جبینش (نظامی۳ - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکین
تصویر رکین
محکم و استوار، پابرجا، ثابت و برقرار، باوقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کران
تصویر کران
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کورنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرین
تصویر قرین
نزدیک، همدم، همسر، یار، مصاحب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرین
تصویر هرین
بانگ مهیب، بانگ جانور درنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکن
تصویر کرکن
غلۀ نیم رس بریان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برین
تصویر برین
تکۀ بریده شده از خربزه، هندوانه یا میوۀ دیگر، قاچ، برای مثال چون برید و داد او را یک برین / همچو شکّر خوردش و چون انگبین (مولوی - ۲۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
شکردار، شیرین
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ / شَکْ کَ)
منسوب به شکر. (ناظم الاطباء). شکری. از شکر. شکرآلود. (یادداشت مؤلف) ، هر چیز شیرین. (ناظم الاطباء). شیرین. (آنندراج) :
مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را
لبهای شکّرینت غم خوشگوار کرده.
خاقانی.
مانا همه لبت خورد آن خون که غمزه ریخت
کاینک نشان خون ز لب شکّرین اوست.
خاقانی.
لب اوست لعل و شکّر من اگر نه شوربختم
شکرین چراست بر من سخنان چون شرنگش.
خاقانی.
ساقی آرد گه خمارشکن
فقع شکّرین ز دانۀ نار.
خاقانی.
مه گر شکرین بود تو ماهی
شه گر به دو رخ بود تو شاهی.
نظامی.
جوابی شکّرینش داد شکّر
که پارم بود یاری چون تو در بر.
نظامی.
نخستین پیک بود آن شکّرین جام
که از خسرو به شیرین برد پیغام.
نظامی.
شکّرین پسته دهانی به تنعم بگذشت
که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود.
نظامی.
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش لعل شکرینت سر انگشت بخاید.
سعدی.
هرچه زآن تلختر نخواهی گفت
شکرین است زآن دهان گفتن.
سعدی.
گر به کاشانۀ رندان قدمی خواهی زد
نقل شعر شکرین و می بیغش دارم.
حافظ.
در نظرها میکند شیرین تر از تنگ شکر
کلک صائب از حدیث شکّرین آئینه را.
صائب تبریزی (از آنندراج).
- اشک شکرین، اشک شادی. اشک شیرین. اشکی که از غایت فرح و شادی بریزند. (آنندراج) :
بس اشک شکّرین که فروبارم از نیاز
بس آه عنبرین که به عمدا برآورم.
خاقانی.
- شکرین انجام، که عاقبتی شیرین و خوش داشته باشد. که پایان شیرینی داشته باشد:
راست زهری است شکّرین انجام
کج نباتی که تلخ دارد کام.
اوحدی.
- شکرین ساز، سازندۀ هر چیز شیرین. شیرین سازنده:
به شیرین خنده های شکّرین ساز
درآمد شکّر شیرین به آواز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نشستگاه آدمی، ران و کفل چیزی که هنگام خواب و راحت به جهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند وآنرا از پشم و پنبه آکنده باشند، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
شکرآلود، هر چیز شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برین
تصویر برین
برتر، بالاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترین
تصویر ترین
علامت صفت تفضیلی که در آخر بعضی کلمات در میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرین
تصویر جرین
آرد و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرین
تصویر زرین
طلائی، به زر آب داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکین
تصویر رکین
پابرجا، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرین
تصویر شکرین
((شَ کَ))
منسوب به شکر، شکری، شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرین
تصویر زرین
طلایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کران
تصویر کران
افق، حد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برین
تصویر برین
متعالی
فرهنگ واژه فارسی سره
شکربار، شکرینه، شهد، شهدآلود، شهدآمیز، شیرین، قندآمیز
متضاد: تلخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد