جدول جو
جدول جو

معنی کریدوح - جستجوی لغت در جدول جو

کریدوح(کُ غَ)
از رستاق طبرش است. (تاریخ قم ص 120)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریدون
تصویر فریدون
(پسرانه)
دارای شکوهی اینچنین، پادشاه پیشداری که بر ضحاک ماردوش غلبه کرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کریدور
تصویر کریدور
راهروی باریک و دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریدوش
تصویر پریدوش
پریشب، شب پیش از دیشب، دو شب پیش، شب گذشته، پرندوش، پردوش، پرند، پرندوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریون
تصویر کریون
گل گندم، گیاهی با ساقه های بلند، شاخه های بسیار، برگ های باریک، گل های سرمه ای رنگ و ریشۀ دراز، ستبر و سرخ رنگ که بیشتر در جاهای آفتابی، کوه ها، تل ها و کشتزارهای گندم می روید و میوۀ آن دارای اثر مسهلی است، قنطوریون
فرهنگ فارسی عمید
(کِ مِ)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. کوهستانی و معتدل است و 644 تن سکنه دارد. محصول آن پنبه و زعفران و زیره و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کرادیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پهلوانی ایرانی است. (فهرست شاهنامۀولف). در شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 6 ص 1578 گرگوی آمده و در ذیل صفحه ضبط یکی از نسخه بدلها را کردوی آورده و آن را غلط دانسته است. رجوع به گرگوی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کپی دفزک بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از شهرهای قدیم شنعار در جنوب عراق عرب کنونی، در دهنۀ فرات، که مردم آن ائه رب النوع آب و دریا را ستایش میکردند. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 118)
لغت نامه دهخدا
پسر بخت نصر بروایت مؤلف مجمل التواریخ و القصص که بیست ودو سال پادشاهی کرد. (مجمل التواریخ ص 145). و حمزۀ اصفهانی گوید: ((ابن بخت نصراو کردوج.)) (مجمل التواریخ همان صفحه، حاشیۀ 5)
لغت نامه دهخدا
(کْری / کِ تُنْ)
یکی از توانگران آتن و از جملۀ شاگردان سقراط بود و چون سقراط را به نوشیدن شوکران محکوم ساختند، وسایل فرار وی را فراهم ساخت، لکن سقراطبه رعایت و حفظ احترام قوانین به فرار تن درنداد
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
خیانت است و آن ودیعت و امانت را خیانت کردن و انکار نمودن باشد. (برهان) (آنندراج). خیانت و شکستن عهد و شرط و قول. (ناظم الاطباء). کلمه ساختۀ فرقۀ آذر کیوان است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
یکی از بلاد قدیم آسیای صغیر در ناحیه دریس بوده است، (اعلام تمدن قدیم فوستل دوکلانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی)، یکی از شهرهای باستانی کاری است که مستعمرۀ لاسدمونیها و مختص ونوس بود، (از لاروس)، و رجوع به یسنا ج 1 ص 81 و 82 و 92 شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
در زبان پهلوی فرتن، یکی از بزرگان داستانی مشترک اقوام هند و ایرانی است. (از حاشیۀ برهان چ معین). پادشاهی است معروف که ضحاک را دربند کرد. (برهان). مطابق شاهنامۀ فردوسی او پسر آتبین و از نسل جمشید است که پس از مشاهدۀ ستمگریهای ضحاک تازی علیه او قیام میکند و با دستیاری کاوۀ آهنگر، ضحاک را دستگیر و در کوه دماوند زندانی میکند و خود به پادشاهی ایران می رسد. سپس در پایان عمر سرزمین وسیع قلمرو خود را میان پسرانش سلم و تور و ایرج تقسیم میکند و ایران را به ایرج می سپارد. سرانجام سلم و تور توطئه میکنند و ایرج را به قتل میرسانند. و جنازه ایرج را نزد پدر می آوردند و فریدون پس از زاری و نالۀ بسیار مقام او را به پسرش منوچهر میدهد و منوچهر به جنگ عموهای خود میرود و بنیاد جنگهای ایران و توارن نهاده میشود. فریدون در پایان سلطنت پانصدسالۀ خود تاج شاهی را بر سر منوچهر میگذارد و از این جهان رخت برمی بندد. فریدون در ادبیات فارسی بعنوان مظهر قدرت و پیروزی مورد تشبیه قرار گرفته است، چنانکه فردوسی در ستایش سلطان محمود میگوید:
فریدون بیداردل زنده شد
زمین و زمان پیش او بنده شد.
فردوسی.
در اشعار شاعران دیگر نیز نام او با همین تعبیر دیده میشود:
جشن سده آیین جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.
عنصری.
فریدون وزیری پسندیده داشت
که روشندل و دوربین دیده داشت.
سعدی.
ترکیب ها:
- فریدون صفت. فریدون علم. فریدون فر. فریدونکار. فریدون کمر. فریدون نسب. فریدون وار. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 45هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد، سر راه مالرو اسحاق آباد به گوئین. ناحیه ای است واقع در جلگه، سردسیر و دارای 209 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام عقل فلک هشتم باشد که فلک البروج است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کردوک هارا بعض محققین با کردها تطبیق کرده اند. گزنفون گویداین مردم بسیار رشیدند و هنوز تابع پادشاهان پارس نشده اند. از نوشتۀ گزنفون برمی آید که مسکن آنان در سرزمین کوهستانی و صعب بوده است و با ارمنستان سرحد مشترک داشته اند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1073). رجوع به تاریخ ایران باستان، کرد و پیوستگی نژادی وتاریخی او ص 91، کرد و کردو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شب پیش از دوش. پریشب. این لفظ قیاساً باید چنین باشد. مرکب از دو جزء پری و دوش اما در فرهنگها پرندوش است و پریدوش دیده نشده است. مرحوم ادیب پیشاوری راست:
پریدوش چون جنبش چرخ سنج
بود پنجمین نوبت از هفت و پنج
لغت نامه دهخدا
تصویری از کریدور
تصویر کریدور
دالان: (در کریدور های وزارت خارجه چنین گفته شده. . ، {سرسرا غلام گردشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریدوش
تصویر پریدوش
شب پیش از دوش پریشب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوریدور
تصویر کوریدور
راهرو، دالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیموح
تصویر کیموح
خاک، بلند بر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریدر
تصویر کریدر
ایتالیایی دالان سر سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردوس
تصویر کردوس
گله بزرگ از اسبان، جمع کرادیس، دسته ای از سواران کتیبه: (بسحر گاهان نا گاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر در کردوسی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردوح
تصویر قردوح
کپی بزرگ سگسر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریدو
تصویر پریدو
لاتینی ک زبر جد (جواهرات سلطنتی ایران) از گوهرهای گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوریدور
تصویر کوریدور
((کُ دُ))
دهلیز، سرسرا، راهرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریوه
تصویر کریوه
((کَ وَ یا وِ))
زمین بلند، تپه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریون
تصویر کریون
((کَ))
قنطوریون، دارویی است تلخ، مفید برای زهر گزندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریدوش
تصویر پریدوش
((پَ))
پرندوش، پریشب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریدور
تصویر کریدور
((کُ دُ))
دالان، سرسرا، غلام گردشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کردوس
تصویر کردوس
((کُ دُ))
گله بزرگ اسبان
فرهنگ فارسی معین
دالان، سرسرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فریدون
فرهنگ گویش مازندرانی
نامی معمول در مازندران برگرفته از نام فریدون از پادشاهان
فرهنگ گویش مازندرانی