جدول جو
جدول جو

معنی کرک - جستجوی لغت در جدول جو

کرک
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمان، ورتیج، وشم، سلویٰ، کراک، بدبده، سمانه
تصویری از کرک
تصویر کرک
فرهنگ فارسی عمید
کرک
پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گلغر، پت، تبت، تبد، بزشم، بزوشم، بزوش، تفتیک
در علم زیست شناسی از اجزای رو پوست گیاهان که عمل آن جذب مواد یا تخفیف عمل تعرق است
ویژگی مرغ خانگی ای که بر روی تخم خوابیده است، کرچ
تصویری از کرک
تصویر کرک
فرهنگ فارسی عمید
کرک
(کَ رَ / کَرْ رَ)
مرغی است از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی و به ترکی بلدرچین گویندش. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ورتیج. سمانه. بدبده. بودنه. سلوی. سمانات. سمانی. قتیل الرعد. (یادداشت مؤلف). کراک. (فرهنگ جهانگیری). اغبس. (بحر الجواهر) :
تا نباشد همچو عنقا خاصه در عزلت غراب
تا نباشد همچو شاهین خاصه در قدرت کرک
جان خصم از تیر سیمرغ افکنت بر شاخ عمر
بادلرزان در برش چون جان گنجشک از تفک.
انوری (از فرهنگ جهانگیری).
، نامی است که در کلاک به کلک دهند. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلک شود، به زبان بخارا سقف خانه را گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کرک
(کَ)
مرغ خانگی و ماکیان باشد. (برهان) (از آنندراج). ماکیان را گویند. (فرهنگ جهانگیری). در مازندران، دیلمان و گیلان مطلق مرغ خانگی را گویند. (یادداشت مؤلف) :
از شیر تا به روبه و از یوز تا پلنگ
از کبک تا به کرکس و از کرک تا کرک.
کمال غیاث (از فرهنگ جهانگیری).
، کبک را نیز گفته اند و آن دو قسم باشد، دری و غیردری. دری بزرگتر و غیردری کوچکتر است. (برهان) (آنندراج). کبک. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) ، سرطان. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج). خرچنگ. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بمعنی مردم چشم هم بنظر آمده است، شاخ درخت را هم گویند. (برهان) (آنندراج) ، نامی است که در بم و نرماشیر به درخت استبرق دهند. عشر. غلبلب. استبرق. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
کرک
(کَ رَ)
لوئی. کخ. لخ. دخ. دوخ. پیزر. (یادداشت مؤلف). پرزهای گل این گیاه را بناها در ساروج ریزند برای جلوگیری از شکاف خوردن آن. رجوع به لوئی شود
لغت نامه دهخدا
کرک
(کَ)
دهی بزرگ است نزدیک بعلبک و قبری دراز در آنجاست و اهل آن نواحی گمان کنند که قبر نوح علیه السلام است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کرک
(کَ رِ)
سرخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمر. یقال: ثوب کرک و خوج کرک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کرک
(کُ)
پشم نرمی را گویند که از بن موی بز بروید و آن را به شانه برآورند و ریسند و شال و امثال آن بافند و از آن تکیه و نمد و کلاه و کپنک و مانند آن هم بمالند. (برهان) (آنندراج). کلک. (فرهنگ جهانگیری). تفتیک. پشم بسیار باریک و نرم. (یادداشت مؤلف) :
تأثیردر لباس مرا غفلتی نبود
خوابی نداشت مخمل کرک لباده ام.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، هر پارچه و جامه که از پشم نرم کرده باشند. (یادداشت مؤلف) ، پوستین. پوستین نرم. پوستین از پوست گوسفند که پشم آن بر جای باشد. (یادداشت مؤلف) ، پرز و گره هایی که بر روی مخمل و شال و کرباس بدباف نمایان باشد و آن را لاس و پرزه نیز گویند. (آنندراج). خمل. زغب. پرز. بسیار گره پیدا کرده ابریشم و غیره. (یادداشت مؤلف) ، ریزه های پشم که از قالی و گلیم و جاجیم و جز آن ریزد، پرز که از خاکستر خود آتش بر آتش نشیند. پرز آتش. (یادداشت مؤلف).
- کرک انداختن آتش، پرز برآوردن آن. (یادداشت مؤلف).
- کرک انداختن حرف، بسیار طویل شدن آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کرک
(کُ)
مرغ باشد بر سر خایه نشسته تا چوزه برآرد. (فرهنگ اسدی). ماکیانی را گویند که از بیضه کردن بازآمده و مست شده باشد. (برهان). کرج. کرچ. کپ. (حاشیۀ برهان چ معین). مقفّه. (آنندراج). ماکیان را گویند که از تخم کردن و بیضه دادن بازمانده باشد. (فرهنگ جهانگیری). مرغ مست بچه برآوردن. مرغ که به جوجه برآوردن آمده است. (یادداشت مؤلف) :
من به خانه اندر و آن عیسی عطار شما
هر دو یک جای نشینیم چو دو مرغ کرک.
ابوالعباس.
یکی آتش آید هم از سوی ترک
بر آتش نشینیم چون مرغ کرک.
؟ (از فرهنگ اسدی).
دگر فاضلان ماکیانان کرک
نیارند در پیش او خایه داد.
سوزنی سمرقندی (از فرهنگ جهانگیری).
طفل را نیست بهتر از دایه
کرک داند نهفتن خایه.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
کرک
(کُ رَ)
سر بی موی را گویند که از کچلی شده باشد. کچل. (برهان) (آنندراج). کل. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
کرک
(کُرْ رَ)
بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کرک
بنابه نقل تاریخ بیهقی قلعه ای بوده است در جبال هرات: و نامه ها که از کوتوال کرک آمدی همه عبدوس عرضه کردی. (تاریخ بیهقی). و حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعۀ کرک برد که در جبال هرات است و به کوتوال آنجا سپرد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
کرک
پرزهای نرم و لطیفی که از بن موهای بز میروید و آنها را با شانه میگیرند و در بافتن پارچه های کرکی بکار می برند سر بیموی بسبب کچلی، کچل کل
فرهنگ لغت هوشیار
کرک
((کَ رَ))
بدبدک، بلدرچین، سلوی
تصویری از کرک
تصویر کرک
فرهنگ فارسی معین
کرک
((کَ))
مرغ خانگی، ماکیان
تصویری از کرک
تصویر کرک
فرهنگ فارسی معین
کرک
سقف خانه
تصویری از کرک
تصویر کرک
فرهنگ فارسی معین
کرک
((کُ))
پشم نرم
تصویری از کرک
تصویر کرک
فرهنگ فارسی معین
کرک
خرچنگ
تصویری از کرک
تصویر کرک
فرهنگ فارسی معین
کرک
((کُ))
ماکیانی که از بیضه کردن باز آمده و مست شده باشد
تصویری از کرک
تصویر کرک
فرهنگ فارسی معین
کرک
بدبده، بلدرچین، کراک، وشم، ولج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کرک
مرغ، برجستگی های نرم و منعطف روی قالی، گلو، حلق، چوبی که پشت سر نصب کرده و در را محکم کنند، کلون.، بخشی از محصولات لبنی، دیگ بزرگ، اهرم، کپک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرکم
تصویر کرکم
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قزح، سرویسه، توبه، سدکیس، ایرسا، تربیسه، رخش، نوسه، تیراژه، سرکیس، قوس و قزح، سرگیس، آزفنداک، آژفنداک، تیراژی، اغلیسون، سویسه، آلیسا، نوس، آفنداک، درونه، شدکیس، کلکم، ترسه، آدینده، نوشه، تویه، تربسه برای مثال فلک مر جامه ای را ماند ازرق / مر او را چون طرازی خوب کرکم (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکر
تصویر کرکر
نوعی پارچۀ نخی یا ابریشمی برای تهیۀ پرده یا رومبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکفیز
تصویر کرکفیز
کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه، کفچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکرانک
تصویر کرکرانک
استخوان نرم، غضروف، کرجن، کرکرک، کرکری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکند
تصویر کرکند
سنگی سرخ رنگ شبیه یاقوت، لعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکن
تصویر کرکن
غلۀ نیم رس بریان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرک
تصویر شکرک
هر چیز مانند شکر، چیزی که به شکل شکر باشد، آنچه مانند شکر شیرین باشد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ رَ)
نام میوه ایست. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : شکرک که سبزی اوشار است تا خام است در شیرینی پخته بکار است. (فرودسیۀ ملاطغرا، از آنندراج) ، متبلور از مادۀ شکرین چیزی: شکرک زدن شیره و دوشاب و نیز شکر و جز آن، بلورگونه که در شیرۀ شکر و شیرۀ انگورو مانند آن پیدا آید. (یادداشت مؤلف) :
شکرک از آن دو لبک تو بچنم اگر تو یله کنی
به سرک تو که بزنمت به پدر اگر تو گله کنی.
(منسوب به عنصری، از المعجم فی معاییر اشعار العجم).
- شکرک بستن، متبلور شدن. تبلور. شکرک زدن. تبلورچیزها چون شیرۀ چغندر یا شیرۀ انگور و هرچه بدانها ماند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب شکرک زدن شود.
- شکرک زدن، شکرک بستن. رس انداختن. متبلور شدن، چنانکه شیرۀ انگور و جز آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب شکرک بستن شود.
- شکرک زده، رس انداخته. متبلور. شکرک بسته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گونه ای کوآرتز بنفش رنگ که آنرا آمتیست نیز نامند. رنگ بنقش آن مربوط بمواد خارجی مخصوصا مواد ارگانیک است ضمنا ترکیباتی از منگنز در ترکیب آن موجود است. اگر کرکهن را در حدود 250 درجه حرارت دهند رنگ بنفش آن می پرد و این دال بر آن است که رنگ بنفش وی مربوط بمواد هیدرو کربنه است. از این سنگ در جواهر سازی جهت ساختن نگین های انگشتری استفاده میکنند کرکهان آمتیست کوآرتز بنفش
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای کوآرتز بنفش رنگ که آنرا آمتیست نیز نامند. رنگ بنقش آن مربوط بمواد خارجی مخصوصا مواد ارگانیک است ضمنا ترکیباتی از منگنز در ترکیب آن موجود است. اگر کرکهن را در حدود 250 درجه حرارت دهند رنگ بنفش آن می پرد و این دال بر آن است که رنگ بنفش وی مربوط بمواد هیدرو کربنه است. از این سنگ در جواهر سازی جهت ساختن نگین های انگشتری استفاده میکنند کرکهان آمتیست کوآرتز بنفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکی
تصویر کرکی
کلنگ از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره مرکبان که دارا گونه های دو ساله و پایا میباشد. ارتفاعش 30 تا 80 سانتیمتر است و معمولا در کنار جاده ها و روی دیوار ها و اماکن مخروب بحالت خود رو میروید. منشا اولی این گیاه را آسیای صغیر و بالکان نوشته اند ولی امروزه در غالب نقاط آسیا و اروپا بفراوانی میروید (در اکثر نقاط ایران خصوصا نواحی شمال فراوان است)، برگها گیاه مزبور نرم و برنگ سبز روشن و دارا تقسیمات دندانه دار است. نهنج گل آن دارا یک قسمت مرکزی برنگ زرد محصور در گلها زبانه یی سفید رنگ است. قسمت مورد استفاده آن گلها آنست اقحوان شجره مریم بابونه گاو چشم با بونه گاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکوز
تصویر کرکوز
علامت راه، راهبر راهنما دلیل بلد: (ور (گر) ز حیوان به پیشت آید بز هست آن هم بتفرقه کرکز) (آذری طوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرک
تصویر شکرک
((ش کَ رَ))
لایه نازک شکر بر روی بعضی از تنقلات شیرین
فرهنگ فارسی معین