جدول جو
جدول جو

معنی کرچم - جستجوی لغت در جدول جو

کرچم
قله ای در کلاردشت واقع در منطقه ی چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کریم
تصویر کریم
(پسرانه)
بخشنده، سخاوتمند، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرکم
تصویر کرکم
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، قزح، سرویسه، توبه، سدکیس، ایرسا، تربیسه، رخش، نوسه، تیراژه، سرکیس، قوس و قزح، سرگیس، آزفنداک، آژفنداک، تیراژی، اغلیسون، سویسه، آلیسا، نوس، آفنداک، درونه، شدکیس، کلکم، ترسه، آدینده، نوشه، تویه، تربسه برای مثال فلک مر جامه ای را ماند ازرق / مر او را چون طرازی خوب کرکم (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروم
تصویر کروم
کرم ها، درختان انگور، جمع واژۀ کرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرچم
تصویر پرچم
پارچه ای که معمولاً دارای نقش مخصوص یک کشور، مؤسسه یا گروه است و معمولاً بر سر چوب یا میله نصب می کنند، بیرق، علم، درفش، در علم زیست شناسی قسمتی از گل که از میله های بسیار نازک تشکیل می شود و تخم های نر در آن قرار دارد، کنایه از موی جلو سر، کاکل، منگوله ای که از موی حیوانات درست می شده و بر سر نیزه یا علم آویزان می کرده اند، منگوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرچه
تصویر کرچه
کریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، گریچ، کومه، کازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرچک
تصویر کرچک
دانه ای درشت و روغن دار که روغن آن به عنوان مسهل به کار می رود، گیاه این دانه که علفی، یک ساله و از خانوادۀ فرفیون است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروم
تصویر کروم
عنصر فلزی جامد، نقره ای رنگ، براق و بسیار سخت که در مجاورت هوا واکنش نشان نمی دهد و در ساخت برخی آلیاژها و آب کاری فلزها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریم
تصویر کریم
بخشنده، صاحب کرم، سخی، از نام ها و صفات خداوند، از صفات قرآن
فرهنگ فارسی عمید
موضعی است در شمال غربی هارون آباد در حوالی زنجان
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
صاحب کرم و اهتمام دارنده بدان. (از اقرب الموارد)
رزبان. (دهار). رجوع به کرم شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جوانمرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کریم. (اقرب الموارد). ج، کرامون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کرشمه. صورت. یقال: قبح اﷲ کرشمه. (از اقرب الموارد) :
هرچه او خواهد رساند او به چشم
از جمال و از کمال و از کرشم.
مولوی.
رجوع به کرشمه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ چَ)
چیزی باشد سیاه و مدوّر که بر گردن نیزه و علم بندند. (برهان). علاقۀ علم. ابریشم و موی اسب یا دم گاوی که بر گردن علم بندند. (از فرهنگی خطی). و علی الظاهر رشته هائی سیاه و یا دم گاو و یا دم غژغاو بود که در زیر سنان علم یا نیزه، چون طره ای ازآن می آویخته اند و از این بابست که شاعران غالباً ازآن به طره، زلف و گیسو، تعبیر کرده اند:
بر سر بیرق بلاف پرچم گوید منم
طرۀ خاتون صبح بر تتق روزگار.
عماد عزیزی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
راست گفتی بباد پرچم بود
گر بود باد را ستام به زر.
فرخی.
همیشه تا که بود پرچم و سنان بادا
سر مخالف تو بر سر سنان پرچم.
ادیب صابر.
از آن زمان که ظفر پرچم تو شانه زده
ز زنگ جور کدام آینه است نزدوده.
انوری.
خال جمال دولت بر نامهات نقطه
زلف عروس نصرت بر نیزه هات پرچم.
انوری.
روزی که زلف پرچم از آسیب معرکه
پنهان کند طراوت رخسار روزگار.
انوری.
در کوکبۀ تو طرۀ شب
بر نیزۀ بندگانت پرچم.
انوری.
می طرازد چرخ غژغاو دو رنگ صبح وشام
نیزۀ قدرت مگر پرچم ندارد بر قنات.
اثیرالدین اخسیکتی.
کلک تو ز مرتبت بخندد
بر قامت رمح و ریش پرچم.
اخسیکتی.
بر علم مظفرت پرچمی آرزو کند
در فلک چهارمین وقت کسوف جرم خور.
مجیر بیلقانی.
بجان جست آنکه جست از تو ولیکن من نگویم چون
گسسته پرچم نیزه دریده دامن خفتان.
مجیر بیلقانی.
خصمت سپید دست و سیه دل چو دفتر است
بر بیرقت ز طرۀ بلقیس پرچم است.
مجیر بیلقانی.
و آنکه گیسوی پریشان عروس ظفراست
روز کین پرچم شبرنگ فراز علمش.
مجیر بیلقانی.
بپرچم حبشی شکل رایتت که ظفر
بهندوئیش میان بسته میرود عمدا.
مجیر بیلقانی.
از بهر تو می طرازد ایام
منجوق ز صبح و پرچم از شام.
خاقانی.
آنجا که نعت صورت خوبان رود ترا
دل سوی قد نیزه و گیسوی پرچم است.
ظهیر فاریابی.
پرچم شبرنگ شاه گیسوی عروسان ظفر است. (راحهالصدور راوندی).
و سر سروران گوی میدان و پرچم سنان گشت. (تاج المآثر). و زلف زره ساز او سایه بر عارض خورشید رخشان می انداخت و رایت خورشید سپید روز به پرچم سیاه شب می پوشید. (تاج المآثر).
بر سر رمح غلامانت صبا در کارزار
پرچم از گیسوی ترکان خطائی یافته.
نجیب جرفاذقانی.
عروس فتح و ظفر در نقاب پرچم تو
چو ماه چارده در زیر طرۀ شام است.
نجیب جرفاذقانی.
در دور تو زین سپس نجنبد
از باد خلاف زلف پرچم.
سیف اسفرنگ.
نهیب رایت تو دل ربوده از بر دشمن
بآب چهرۀ خنجر بتاب طرۀ پرچم.
امامی هروی.
زلف خاتون ظفر شیفتۀ پرچم تست
دیدۀ فتح ابد عاشق جولان تو باد.
حافظ.
ز پرچم فروزنده نوک سنان
چو آن شعله کاید برون از دخان.
هاتفی.
پرچم مشکین علمهای شاه
دستۀ ریحان گریبان ماه.
عماد فقیه.
بس نیزه که بر چهره ز پرچم بودش ریش
خوانی اگرش مرد نه آئین صوابست.
قاآنی.
، زبانه. لسان النار. لهب. لهیب، عنبر. گاوعنبر. گاوبحری. قطاس. قیطوس. بحری قطاس. قاطوس. قاطس. غژغاو. غژگاو. کژگاو. کژغاو. کژگا. کژغا. غژغا. غژگا. قیطس، نوعی از گاو کوهی که در کوههای مابین ملک خطا و هندوستان میباشد. (برهان)، موی دم گاو کوهی. (غیاث اللغات)، دم نوعی از گاو بحری که بر گردن اسبان بندند. (برهان). و ظاهراً مراد رشته های دهان گاو بحری، وال (بالن) باشد که در زیر سنان علم یا رمح و یا بر گردن اسب می بستند و عجب این است که کلمه پرچم بدانسان که در فارسی علاقۀ نیزه و نیز ریشه های مصفات و پالونه گونۀ دو طرف دهان نوعی وال (بالن) را نامیده اند، در زبان فرانسه نیز کلمه فانن همانطور به هر دو معنی آمده است:
گاوی نشان دهند در این قلزم نگون
لیکن نه پرچم است مر او را نه عنبر است.
اثیر اخسیکتی.
دارد فرسش بدین نشانی
پرچم دم شیر آسمانی.
خاقانی.
، مجازاً، موی گیسو. (فرهنگ رشیدی) .کاکل. (برهان) :
ما از آن محتشمانیم که ساغر گیرند
نه از آن مفلسکان که بز لاغر گیرند
بیکی دست می خالص ایمان نوشند
بیکی دست دگر پرچم کافر گیرند.
مولوی.
سگ نیم تا پرچم مرده کنم
عیسیم آیم که (تا) زنده ش کنم.
مولوی.
گرچه ناخن رفت چون باشی مرا
برکنم من پرچم خورشید را.
مولوی.
، و در تداول امروزی گاه بمعنی درفش و علم آید. و رجوع به توغ و توک و بیرق شود.
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
کوتاه قد. (منتهی الارب). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء). کوتاه بالای ستبر. (از اقرب الموارد). کوتاه زفت. (مهذب الاسماء) ، دلاور. (منتهی الارب). شجاع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ زُ)
بسیارخوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرخور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ زُ)
گیاهی باشد خوشبوی. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
امام است کرامیه را. (منتهی الارب). امام کرامیه را گویند که قائلند به اینکه معبودشان مستقر بر عرش است و جوهر است. (از اقرب الموارد). محمد بن عبدالکریم سجستانی است او در ایام ظاهر خلیفه ظهور کرد و از روی نقل و خبر برای خدای تعالی بودن در زمان و مکان را اثبات می کرد. ابوالفتح بستی گوید:
الفقه فقه ابی حنیفه وحداً
والدّین دین محمد بن کرام.
(از یادداشت مؤلف).
رجوع به کرامیه و کرامیان شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کریم. بزرگواران. (از آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به ک-ریم شود، جمع واژۀ کریمه. (از اقرب الموارد). رجوع به کریمه شود، در تداول فارسی زبانان، بزرگان و مردان بزرگ وجوانمرد و بامروت و بلندهمت و اصیل و پاک نژاد و حلیم و مهربان و بلندمرتبت. (ناظم الاطباء) :
عطای او نه ز دشمن برید و نه از دوست
چنین بود ره آزادگان و خوی کرام.
فرخی.
نبیذ خور که به نوروز هر که می نخورد
نه از گروه کرام است و نز عداد اناس.
منوچهری.
سپیده دم که وقت کار عام است
نبیذ مشکبو رسم کرام است.
منوچهری.
بر نفس خویش به شکر خدای
سود همی گیر برسم کرام.
ناصرخسرو.
خوی کرام گیر که حری را
خوی کریم مقطع و مبدا شد.
ناصرخسرو.
وگر کریم شود آرزوت نام و لقب
کریم وارت فعل کرام باید کرد.
ناصرخسرو.
جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام
زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام.
سوزنی.
هواخواه او گشته از جان و دل
صغار و کبار و کرام و لئام.
سوزنی.
مدحت از گفتار شاعر محمل صدق است و کذب
صدق در حق کرام و کذب در حق لئام.
سوزنی.
کاین آبنوس و عاج شب روز وروز و شب
چون عاج و آبنوس شکافد دل کرام.
خاقانی.
بوددر غزنین امامی از کرام
نام بودش میوۀ عبدالسلام.
عطار (از مصیبت نامه).
او چو ذوق راستی دید از کرام
بی تکبر راستی را شد غلام.
مولوی (مثنوی).
- حسابش با کرام الکاتبین بودن، لاابالی و بی بند و بار و لاقید نسبت به اصول اخلاقی و غیره بودن. (یادداشت مؤلف) :
تو پنداری که حاسد رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است.
حافظ.
- کرام الکاتبین، هر یک از دو فرشتۀ چپ و راست که ثبت اعمال آدمی کند: و ان علیکم لحافظین کراماً کاتبین. (قرآن 10/82-11). کشف الاسرار در تفسیراین دو آیه آرد: یعنی ملائکی که شما را نگاه میدارندو اعمالتان را در صحائف ثبت می کنند و چیزی از اعمال بنی آدم برایشان مخفی نماند. و گفته اند که منظور از ’کراماً’ یعنی شتاب میکنند در نوشتن حسنات و بازمی ایستند از نوشتن سیئات به امید استغفار و توبه پس مینویسند گناه و توبه را با هم. (از کشف الاسرار ج 1 ص 406).
نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش
برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود.
ناصرخسرو.
و صحیفه بر دست کرام الکاتبین. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448)
لغت نامه دهخدا
(کِ تِ)
تبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبر که بدان درخت افکنند. (مهذب الاسماء). کرتیم
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ)
به معنی کرشمه است. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
رنجور شد آن نرگس پر ناز و کرشم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را)
نیک جوانمرد و بامروت. کرّامه مؤنث آن است. ج، کرّامون. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مفرط در کرم. ج، کرامون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بخشنده، جمع کریم، نواخن ها بزرگواری ها ورچ ها، جمع کریم بزرگوار ان بلند همتان: (او چو ذوق راستی دید از کرام بی تکبر راستی را شد غلام) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره فرفیون ها که یکساله است و دارا برخی گونه های پایا میباشد (گونه های پایا کرچک تا 6 متر ارتفاع نیز پیدا میکند و در آب و هوای گرم میرویند)، ارتفاع گونه های معمولی کرچک به حدود 2 متر نیز میرسد. انواع مذکور در نقاط معتدل (از جمله ایران) میرویند. برگها این گیاه دارا پهنک بزرگ و منفرد و پنجه یی شکل و دارا 5 تا 11 برید گی عمیق دندانه دار با دمبرگ دراز است. گلها یش خوشه یی و بطور متقابل با برگها انتهایی ساقه قرار دارد و شامل دو نوع گل نر و ماده است. گل نر کرچک شامل کاسه ای مرکب از 5 تقسیم و تعداد بسیار پرچم با میله های منشعب است گل ماده نیز شامل 5 تقسیم است و درون آن مادگی با تخمدان سه خانه قرار دارد. میوه اش کپسول و پوشیده از خار و شامل سه دانه روغن دار است. دانه کرچک نسبت بگونه های مختلف از نظر بزرگی و وزن و رنگ فرق میکند و معمولا قد دانه ها بین 6 تا 26 میلیمتر و وزن آنها بین 70 میلی گرم تا 25، 1 گرم است و رنگ آنها بالوان خاکستر سیاه سفید قرمز قهوه یی میباشد. از دانه کرچک روغنی بدست میاورند که مصارف صنعتی و دارو یی دارد خروع بید انجیر. یا تخم کرچک. دانه کرچک را گویند که از آن کرچک گیرند (کرچک) یا روغن کرچک روغنی را گویند که از دانه های پوست کنده کرچک گیرند و دارا مصارف دارو یی و صنعتی است. یا کرچک چینی. گونه ای کرچک که بیشتر در چین و هند و چین و افریقا بعمل میاید و بصورت درختچه و پایا و دارا برگها بیضو و کشیده است. از دانه های آن مانند کرچک معمولی روغن تهیه میشود کرچک هندی بید انجیر ختایی کرچک ختایی دند حب السلاطین حب الملوک خروع چینی خروع صینی چیپال چیپال گوته جمال کوته شجر حب الخطا طاریقه. توضیح: دانه این گونه کرچک را حب الخطا ئی گویند. یا کرچک خطا یی (خطائی)، یا کرچک هندی
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقکی که فالیز بانا و مزارعان در فالیز و مزرعه از چوب و علف سازند: (بچشم همتت از راه فرهنگ فلک نه دست و شش پی کرچه تنگ) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشم
تصویر کرشم
اشاره بچشم و ابرو غمزه: (ناز اگر خواب را سزا ست بشرط نسزد جز ترا کرشمه و ناز) (رودکی)، نغمه کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آواز ها نواخته میشود (خالقی. موسیقی ایران. پیام نوین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکم
تصویر کرکم
پارسی تازی گشته زردچوبه، زعفران هندی، زرد چوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرچم
تصویر پرچم
پارچه ای که بر سر نیزه و علم ببندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریم
تصویر کریم
جوانمرد و با مروت، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکم
تصویر کرکم
((کَ کَ))
رنگین کمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرام
تصویر کرام
((کِ))
جمع کریم، بزرگوار، بلند همتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریم
تصویر کریم
((کَ))
جوانمرد، بخشنده. ج. کرام
فرهنگ فارسی معین
((کَ چَ))
گیاهی است از تیره فرفیون ها که یک ساله است و دارای برخی گونه های پایا می باشد. برگ های این گیاه دارای پهنک بزرگ و منفرد و پنجه ای شکل و گل هایش خوشه ای و به طور متقابل با برگ های انتهایی ساقه قرار دارد. میوه اش کپسول دار و پوشیده از خار و ش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرچه
تصویر کرچه
((کُ چِ))
کومه، کلبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرچم
تصویر پرچم
((پَ چَ))
طره، کاکل، منگوله ای از مو که بر سر نیزه، علم و گردن اسب می آویختند، زبانه آتش، علم، درفش، رایت، بخش های میله مانند گل که تخم ها در آن قرار دارند
فرهنگ فارسی معین