جدول جو
جدول جو

معنی کروکر - جستجوی لغت در جدول جو

کروکر
گروگر، دادگر، از نام های باری تعالی، گرگر
تصویری از کروکر
تصویر کروکر
فرهنگ فارسی عمید
کروکر
(کِرْ رُ کِ)
صدای خندیدن. آواز خنده
لغت نامه دهخدا
کروکر
(کَ کَ)
کرکر. گرگر. گروگر. (حاشیۀ برهان چ معین). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان) (آنندراج). از جمله نامهای اﷲ است جل جلاله. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی) کرکر. نامی از نامهای باریتعالی است. (صحاح الفرس) :
تو پنداری که یزدان کروکر
جهانی نو برآورده ست دیگر.
عنصری.
گر این کار بدهد کروکر ترا
ز شاهی مرا نام و دیگر ترا.
اسدی.
علاء دولت مسعود کامر و نهیش را
مطیع گشت به صنع کروکر آتش و آب.
مسعودسعد.
که در ایام جدجد ترا
کرد روزی کروکر داور.
مسعودسعد.
، صانع و کارکن. (ناظم الاطباء). رجوع به گروگر، کرکر و گرگر شود
لغت نامه دهخدا
کروکر
صدای خندیدن، آواز خنده
تصویری از کروکر
تصویر کروکر
فرهنگ لغت هوشیار
کروکر
((کَ کَ))
قابل پرستش، معبود، خدای تعالی، گروگر
تصویری از کروکر
تصویر کروکر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کروکی
تصویر کروکی
طرح یا نقشۀ فاقد جزئیات، نقشۀ تصویری یک منطقه که با استفاده از خطوط متقاطع، خیابان ها و کوچه های محل مورد نظر را نشان می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرور
تصویر کرور
واحد شمارش، برابر با پانصد هزار، کنایه از مقدار زیاد مثلاً یک کرور آدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکر
تصویر کرکر
نوعی پارچۀ نخی یا ابریشمی برای تهیۀ پرده یا رومبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروک
تصویر کروک
سایه بان درشکه و اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراکر
تصویر کراکر
زاغ، کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
(کِ گِ)
نام ستاره ای است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام شماره ای است چنانکه کرور ایران پانصدهزار است که پنج لک باشد. (آنندراج). نصف میلیون. (ناظم الاطباء). نزد ایرانیان معادل پانصدهزار است. (یادداشتهای قزوینی از فرهنگ فارسی معین). ج، کرورات. (فرهنگ فارسی معین) : یا یکی از کرورات هشتگانه را در عین غارت زدگی و بی خانمانی ازعهده برنیاید. (از نامه های قائم مقام از فرهنگ فارسی معین) ، واحد شماره و آن نزد هندوان ده میلیون است که معادل صد لک باشد و لک برابر با صدهزار است. (یادداشتهای قزوینی از فرهنگ فارسی معین). کرور هندی بیست کرور ایران است که یکصد لک باشد. (آنندراج). ابن بطوطه نویسد: نزد هندیان کرور صد لک است و لک صدهزار دینار. (سفرنامۀ ابن بطوطه از یادداشت مؤلف) ، عدد بسیار زیاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کرّ. (اقرب الموارد). رجوع به کر شود
لغت نامه دهخدا
دهی است چهارفرسنگی جنوب زیاره. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
سقف درشکه و کالسکه و امثال آن که باز و بسته شود. قسمت فوقانی درشکه و کالسکه. (یادداشت بخط مؤلف). روسی است بمعنی سقف درشکه و اتومبیل که بتوان جمع کرد و گسترد. این کلمه در ترکی بمعنی دم آهنگری است
لغت نامه دهخدا
دهی است در مغرب ده نو از نواحی چهارجوی. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
نامی از نامهای خدا. (یادداشت مؤلف). کروکر. گروگر:
فرزند تو امروز بود جاهل وعاصی
فردات چه فریاد رسد نزد کروگر.
ناصرخسرو.
رجوع به کروکر، کرگر و گروگر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی است از بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
ضیعه ای است از ضیاع سفاقس و سفاقس شهری است از نواحی افریقیه بر ساحل و در سه روزه راه تا مهدیه. ابوالحسن علی بن محمد کرکوری ادیب منسوب به آن است. (از معجم البلدان ذیل کرکور و سفاقس)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
زاغ را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
کرّ. کریر. تکرار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). میل نمودن و حمله کردن بر کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، برگردیدن سوار از میدان جنگ جهت جولان و دوباره بازگشتن برای نبرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از پی درآمدن شب و روز. (از اقرب الموارد) ، بازگشتن از کسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واگردیدن. (مصادر زوزنی). واگشتن. (تاج المصار بیهقی). کر الجواد، حاضر شد آن اسب جواد برای رفتن و فرار کردن. (ناظم الاطباء) ، بازگرداندن کسی را. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به کر و تکرار شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
زاغ و کلاغ هر دو را گویند. (برهان). کلاغ و زاغ را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کاکایی (گویش گیلکی) از پرندگان کاج تازی نوعی از کاج که آنرا} قمل قریش {گویند. باقلا نوعی پارچه نخی یا ابریشمی که بدان پرده و رویه مبل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروک
تصویر کروک
از روسی چینتاک سقف در شکه و اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرور
تصویر کرور
پانصد هزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروفر
تصویر کروفر
حمله و گریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروکی
تصویر کروکی
نقاشیهائی که بدون رنگ آمیزی و فقط سایه و روشن کشیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکر
تصویر کراکر
((کَ کَ یا کُ کَ))
زاغ، کلاغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروفر
تصویر کروفر
((کَ رُّ فَ))
شوکت، حشمت، جلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرکر
تصویر کرکر
((کُ کُ))
پارچه ای است نخی و ابریشمی یا پشمی که با آن پرده و رویه مبل سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروک
تصویر کروک
((کُ))
سقف درشکه و اتومبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرور
تصویر کرور
((کُ))
عدد بسیار زیاد، پانصد هزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروکی
تصویر کروکی
((کُ))
نقشه ای که موقعیت محلی را نشان دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرکر
تصویر کرکر
((کَ کَ))
دادگر، از نام های خداوند، کامکار، پادشاه صاحب اقبال
فرهنگ فارسی معین
مرتع پرتاسی در حوزه ی لفور واقع در سوادکوه، صدای خنده، صدایی که از کشیدن قلیان ایجاد شود، صدای مار
فرهنگ گویش مازندرانی