جدول جو
جدول جو

معنی کروشه - جستجوی لغت در جدول جو

کروشه
علامتی به شکل [] که می توان به جای پرانتز یا برای در پرانتز قرار دادن عبارتی که درون پرانتز قرار دارد، به کار برد
فرهنگ فارسی عمید
کروشه
(کُ / کِ رُ شِ)
قلاب. دو خط عمود موازی با دو پیش آمدگی از دو سر هر خط به سوی داخل برای ممتاز ساختن مطلب داخل آن. نوعی پرانتز که برای الحاق مطلبی به متن مورد استفاده قرار دهند بدین شکل: ()
لغت نامه دهخدا
کروشه
فرانسوی چنگله: نوعی پرانتز بشکل
تصویری از کروشه
تصویر کروشه
فرهنگ لغت هوشیار
کروشه
((کُ ش))
نوعی پرانتز به شکل] [، قلاب (واژه فرهنگستان)
تصویری از کروشه
تصویر کروشه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروشه
تصویر فروشه
بلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، برغول، افشه، فروشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کربشه
تصویر کربشه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوشه
تصویر کوشه
کوشک، بنای مرتفع، عمارت عالی در خارج شهر که اطراف آن باغ یا کشتزار باشد، کوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروه
تصویر کروه
واحد اندازه گیری مسافت برابر با یک سوم فرسنگ معادل دو کیلومتر
آشیانه و آرامگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
کرش، فروتنی، افتادگی، تواضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروه
تصویر کروه
دندان فرسوده و کرم خورده، برای مثال باز چون برگرفت پرده ز روی / کروه دندان و پشت چو گان است (رودکی - ۴۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ شَ / شِ)
کرش. کرس. کریس. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی کرش است که فریب و خدعه باشد. (از برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). آدم بازی دادن. (برهان). حیله. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی، فروتنی و افتادگی. (برهان) (ناظم الاطباء). فروتنی از روی تزویر، آواز و صدایی باشد که از بینی مرد خفته برآید (و آن را به کسر نیز گفته اند) و آن تبدیل و تخفیف غرش است. (انجمن آرای ناصری). رجوع به کرش، کرشیدن و دیگر مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رُو یَ / یِ)
به فارسی کرویا است. (فهرست مخزن الادویه). کرویا. نانخواه. زنیان. (ناظم الاطباء). لغتی است در کرابیه. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرویا شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رُ شَ / شِ)
ریسمانی را گویند که از موی تافته باشند. (برهان) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ شَ / شِ)
نوعی پارچۀ نخی نازک که بافتی چین خورده مانند دارد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کار درویشان را کردن. (از اقرب الموارد). درویشی. تدروش. (از اقرب الموارد) : نشاء فقیراً و سلک طریق المشیخهو الدروشه فطاف البلاد و زار مرقدالشیخ عبدالقادر الکیلانی. (خلاصهالاثر). و رجوع به درویش و درویشی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ شَ)
نزدیک به تلفظ اوستایی سروش. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سروش است که جبرئیل باشدخصوصاً و ملائکۀ دیگر عموماً. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام شهری است به هند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سوار گردیدن بر ستور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو. کوهستانی و معتدل است و 429 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ شَ)
رفتار بندی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کربسه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ شَ / شِ)
کربس. سام ابرص. (از برهان). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربسو. کرباسه. کرباشو. کربشو. کربش. (احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 1090). و رجوع به کرباسو، کربس، چلپاسه و کربسه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ)
طرز. روش، صفت. گونه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ / شِ)
به معنی افروشه که حلوایی است گیلانیان را. (برهان). و آن حلوایی است متخذ از آرد و روغن و عسل یا شکر. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به افروشه و آفروشه شود، لوزینه را نیز گویند، یعنی هر چیز که در آن مغز بادام کرده باشند. (برهان). رجوع به فروشک شود
لغت نامه دهخدا
(غُ شَ)
از کلمه غروش گرفته اند. (دزی ج 2 ص 206). رجوع به غروش و غرش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گرفتن چیزی را و بستن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یقال: کعبشه و کربشه. (اقرب الموارد) ، فراهم آوردن ستور پاها را جهت برجستن و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، رفتن چون رفتن بندی. (از اقرب الموارد). رجوع به کربسه شود
لغت نامه دهخدا
کوشک قصر کاخ: در حضر کوشه تو همچو نگار چگلی در سفر مرکب توهمچو بت کاشغری. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
مارمولک} چار غنده کربشه با کژدمان خورد ایشان گوشت روی مردمان) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
فریب خدعه، چاپلوسی فروتنی افتادگی. ریسمانی که از موی تافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروه
تصویر کروه
مسافتی قریب یک سوم فرسنگ، دو کیلومتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
((کَ شَ))
فریب، خدعه، چاپلوسی، فروتنی، افتادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروه
تصویر کروه
((کُ))
یک سوم فرسخ، آشیانه و لانه مرغان، دندان فرسوده و کرم خورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوشه
تصویر کوشه
((شِ))
کوشک. قصر
فرهنگ فارسی معین
پناهگاه احشام درمراتع به هنگام برف و باران
فرهنگ گویش مازندرانی
خوراکی که از سرخ کردن سرشیر در روغن گاوی بدست آید، چربی روس ماست، سرماست نمک زده
فرهنگ گویش مازندرانی