برنایی. جوانی. شباب: نکوروئی نکوخوئی نکوطبعی نکوخواهی ترا پرهیز پیران داده یزدان در به برناهی. فرخی. تا تو چون چرخ بر زمین گشتی مملکت بازیافت برناهی. مسعودسعد
برنایی. جوانی. شباب: نکوروئی نکوخوئی نکوطبعی نکوخواهی ترا پرهیز پیران داده یزدان در به برناهی. فرخی. تا تو چون چرخ بر زمین گشتی مملکت بازیافت برناهی. مسعودسعد
برنائی. جوانی. (غیاث) (آنندراج). برناهی. حداثه. (از دهار). شباب. شبیبه: کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت ترا دیدم به برنایی فسارآهخته و لانه. کسائی. برین کار او پیشدستی کند به برنایی و تندرستی کند. فردوسی. نیکوست بچشم من در پیری و برنایی خوبست به طبع من در خوابی و بیداری. منوچهری. تا کی خوری دریغ ز برنایی زین چاه آرزو ز چه برنائی. ناصرخسرو. نشیبی بود برنایی سرافرازان همی رفتی فراز پیری آمد پیشت اکنون سر نیفرازی. ناصرخسرو. هرکه دنیا را بنادانی و برنایی بخورد. ناصرخسرو. هر کرا دولتست و برنایی تو بدان کس مچخ که برنایی. سنائی. بهار دولت او آن هوای معتدل دارد که گردون خرف را تازه کرد ایام برنایی. انوری. صبح شب برنایی من بوالعجب است یک نیمه ازو روز و دگر نیمه شب است. خاقانی. نقد برناییست دانم مانده نیست تات گویم نقد برنایی فرست. خاقانی. گرچه برنایی از میان برخاست چکنم حرص همچنان برجاست. نظامی. دریغ روز جوانی و عهد برنایی نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی. سعدی. کدام قوت و مردانگی و برنایی که خشم گیری و با طبع خویش برنایی. سعدی
برنائی. جوانی. (غیاث) (آنندراج). برناهی. حداثه. (از دهار). شباب. شبیبه: کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت ترا دیدم به برنایی فسارآهخته و لانه. کسائی. برین کار او پیشدستی کند به برنایی و تندرستی کند. فردوسی. نیکوست بچشم من در پیری و برنایی خوبست به طبع من در خوابی و بیداری. منوچهری. تا کی خوری دریغ ز برنایی زین چاه آرزو ز چه برنائی. ناصرخسرو. نشیبی بود برنایی سرافرازان همی رفتی فراز پیری آمد پیشت اکنون سر نیفرازی. ناصرخسرو. هرکه دنیا را بنادانی و برنایی بخورد. ناصرخسرو. هر کرا دولتست و برنایی تو بدان کس مچخ که برنایی. سنائی. بهار دولت او آن هوای معتدل دارد که گردون خرف را تازه کرد ایام برنایی. انوری. صبح شب برنایی من بوالعجب است یک نیمه ازو روز و دگر نیمه شب است. خاقانی. نقد برناییست دانم مانده نیست تات گویم نقد برنایی فرست. خاقانی. گرچه برنایی از میان برخاست چکنم حرص همچنان برجاست. نظامی. دریغ روز جوانی و عهد برنایی نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی. سعدی. کدام قوت و مردانگی و برنایی که خشم گیری و با طبع خویش برنایی. سعدی
آلت شنیدن کران. (یادداشت مؤلف) ، کرنا. نای بزرگ که آن را می نوازند و این مبدل به خرنای است و خربمعنی بزرگ و کلان بسیار مستعمل است. (آنندراج). نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). شیپور. بوق. بوق جنگی. (لغت شاهنامه) : برفتند نزدیک پرده سرای برآمد خروشیدن کرنای. فردوسی. سوی میمنه طوس نوذر بپای دل کوه پرنالۀ کرنای. فردوسی. سپهدار ایران بزد کرنای سپاه اندرآورد و بگرفت جای. فردوسی. زود آ که شود روزم چون روز قیامت کوس تو و کرنای تو همچون زدن صور. امیرمعزی (از آنندراج). خروش آمد و نالۀ کرنای برفتند گردان لشکر ز جای. نظامی. به غلغل درآمد جرس با درای بجوشید خون از دم کرنای. نظامی. ز شوریدن نالۀ کرنای برافتاد تب لرزه بر دست و پای. نظامی. گرفته جهان نالۀ کرنای خروشان شده زنگ و هندی درای. نظامی
آلت شنیدن کران. (یادداشت مؤلف) ، کرنا. نای بزرگ که آن را می نوازند و این مبدل به خرنای است و خربمعنی بزرگ و کلان بسیار مستعمل است. (آنندراج). نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). شیپور. بوق. بوق جنگی. (لغت شاهنامه) : برفتند نزدیک پرده سرای برآمد خروشیدن کرنای. فردوسی. سوی میمنه طوس نوذر بپای دل کوه پرنالۀ کرنای. فردوسی. سپهدار ایران بزد کرنای سپاه اندرآورد و بگرفت جای. فردوسی. زود آ که شود روزم چون روز قیامت کوس تو و کرنای تو همچون زدن صور. امیرمعزی (از آنندراج). خروش آمد و نالۀ کرنای برفتند گردان لشکر ز جای. نظامی. به غلغل درآمد جرس با درای بجوشید خون از دم کرنای. نظامی. ز شوریدن نالۀ کرنای برافتاد تب لرزه بر دست و پای. نظامی. گرفته جهان نالۀ کرنای خروشان شده زنگ و هندی درای. نظامی
بندر معتبر شبه قارۀ هند است که تا چند سال پیش پایتخت قسمت غربی کشورمسلمان پاکستان بود. اخیراً شهر راول پندی به پایتختی این قسمت برگزیده شده است. این بندر در پاکستان غربی کنار دریای عمان واقع شده و دارای 386هزار جمعیت و مرکز صدور پنبه و غلات است. (از فرهنگ امیرکبیر)
بندر معتبر شبه قارۀ هند است که تا چند سال پیش پایتخت قسمت غربی کشورمسلمان پاکستان بود. اخیراً شهر راول پندی به پایتختی این قسمت برگزیده شده است. این بندر در پاکستان غربی کنار دریای عمان واقع شده و دارای 386هزار جمعیت و مرکز صدور پنبه و غلات است. (از فرهنگ امیرکبیر)