شیپور بزرگ، نای جنگی، خرنای، کرنای، کارنای، نای رویین، نای ترکی، برای مثال زود آ که شود رزمگهت همچو قیامت / کوس تو و کرنای تو چون دم زدن صور (امیرمعزی - ۳۰۲)
شیپور بزرگ، نای جنگی، خَرنای، کَرنای، کارنای، نای رویین، نای تُرکی، برای مِثال زود آ که شود رزمگهت همچو قیامت / کوس تو و کرنای تو چون دم زدن صور (امیرمعزی - ۳۰۲)
صاحب قاموس چغندر گفته است. (آنندراج). چغندر، و گفته اند نوعی از آن شیرین تر و شاداب تر از قنبیط است و بری آن تلخ است. (از اقرب الموارد). چغندرو یا نوعی از آن و یا کلم. (ناظم الاطباء). چکندر یانوعی از آن شیرین تر و تازه تر از قنبیط که درشت ترین کلم است و کرنب دشتی تلخ باشد دو درهم سودۀ عروق آن با شراب تریاق است گزیدگی افعی را. (منتهی الارب)
صاحب قاموس چغندر گفته است. (آنندراج). چغندر، و گفته اند نوعی از آن شیرین تر و شاداب تر از قنبیط است و بری آن تلخ است. (از اقرب الموارد). چغندرو یا نوعی از آن و یا کلم. (ناظم الاطباء). چکندر یانوعی از آن شیرین تر و تازه تر از قنبیط که درشت ترین کلم است و کرنب دشتی تلخ باشد دو درهم سودۀ عروق آن با شراب تریاق است گزیدگی افعی را. (منتهی الارب)
بار کردن ناقه را. (از منتهی الارب). بار بستن بر ستور. (فرهنگ فارسی معین). کرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل. لامعی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرب شود
بار کردن ناقه را. (از منتهی الارب). بار بستن بر ستور. (فرهنگ فارسی معین). کَرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل. لامعی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرب شود
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین. سکنۀ آن 758 تن. آب از قنات است. صنایع دستی زنان کرباس بافی و گیوه چینی و محصول عمده غلات و بنشن و بادام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین. سکنۀ آن 758 تن. آب از قنات است. صنایع دستی زنان کرباس بافی و گیوه چینی و محصول عمده غلات و بنشن و بادام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 18هزارگزی شمال شرقی تبریز و 4 هزارگزی راه شوسۀ اهربه تبریز. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 18هزارگزی شمال شرقی تبریز و 4 هزارگزی راه شوسۀ اهربه تبریز. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دارویی کشندۀ سگ است و به تازی قاتل الکلب یا بقلهالانصار گویند. (ناظم الاطباء). دارویی است که چون به سگ دهند سگ را در ساعت بکشد و بتازی قاتل الکلب و بقلهالانصار نیز گویند. (برهان)
دارویی کشندۀ سگ است و به تازی قاتل الکلب یا بقلهالانصار گویند. (ناظم الاطباء). دارویی است که چون به سگ دهند سگ را در ساعت بکشد و بتازی قاتل الکلب و بقلهالانصار نیز گویند. (برهان)
آلت شنیدن کران. (یادداشت مؤلف) ، کرنا. نای بزرگ که آن را می نوازند و این مبدل به خرنای است و خربمعنی بزرگ و کلان بسیار مستعمل است. (آنندراج). نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). شیپور. بوق. بوق جنگی. (لغت شاهنامه) : برفتند نزدیک پرده سرای برآمد خروشیدن کرنای. فردوسی. سوی میمنه طوس نوذر بپای دل کوه پرنالۀ کرنای. فردوسی. سپهدار ایران بزد کرنای سپاه اندرآورد و بگرفت جای. فردوسی. زود آ که شود روزم چون روز قیامت کوس تو و کرنای تو همچون زدن صور. امیرمعزی (از آنندراج). خروش آمد و نالۀ کرنای برفتند گردان لشکر ز جای. نظامی. به غلغل درآمد جرس با درای بجوشید خون از دم کرنای. نظامی. ز شوریدن نالۀ کرنای برافتاد تب لرزه بر دست و پای. نظامی. گرفته جهان نالۀ کرنای خروشان شده زنگ و هندی درای. نظامی
آلت شنیدن کران. (یادداشت مؤلف) ، کرنا. نای بزرگ که آن را می نوازند و این مبدل به خرنای است و خربمعنی بزرگ و کلان بسیار مستعمل است. (آنندراج). نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). شیپور. بوق. بوق جنگی. (لغت شاهنامه) : برفتند نزدیک پرده سرای برآمد خروشیدن کرنای. فردوسی. سوی میمنه طوس نوذر بپای دل کوه پرنالۀ کرنای. فردوسی. سپهدار ایران بزد کرنای سپاه اندرآورد و بگرفت جای. فردوسی. زود آ که شود روزم چون روز قیامت کوس تو و کرنای تو همچون زدن صور. امیرمعزی (از آنندراج). خروش آمد و نالۀ کرنای برفتند گردان لشکر ز جای. نظامی. به غلغل درآمد جرس با درای بجوشید خون از دم کرنای. نظامی. ز شوریدن نالۀ کرنای برافتاد تب لرزه بر دست و پای. نظامی. گرفته جهان نالۀ کرنای خروشان شده زنگ و هندی درای. نظامی
کرنب با. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آش کلم را گویند چه اصل آن ’کرنب با’ است و ’با’ بمعنی آش باشد. (آنندراج) (برهان). آش کلم. (ناظم الاطباء) : و غذای سمانی و عدس و غوره و انار و آن اسکبا و کرنب با موافق تر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
کرنب با. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آش کلم را گویند چه اصل آن ’کرنب با’ است و ’با’ بمعنی آش باشد. (آنندراج) (برهان). آش کلم. (ناظم الاطباء) : و غذای سمانی و عدس و غوره و انار و آن اسکبا و کرنب با موافق تر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان و در 21 هزارگزی شمال باختری لک لک، مرکز دهستان قرار دارد. کوهستانی و گرمسیراست. و 80 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه ترناب ومحصول آنجا غله و پشم و لبنیات است. شغل مردم آن دیه که از طایفۀ بهمئی میباشند زراعت و گله داری است وصنایع دستی آنان بافتن قالیچه و جاجیم و پارچه است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان و در 21 هزارگزی شمال باختری لک لک، مرکز دهستان قرار دارد. کوهستانی و گرمسیراست. و 80 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه ترناب ومحصول آنجا غله و پشم و لبنیات است. شغل مردم آن دیه که از طایفۀ بهمئی میباشند زراعت و گله داری است وصنایع دستی آنان بافتن قالیچه و جاجیم و پارچه است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نوعی نفیر دراز که در قدیم در رزم بکار میرفت و اینک در ولایات شمال ایران (مخصوصا گیلان) بهنگام اقامه مراسم عزا داری (عاشورا) بندرت بکار برده میشود، آلتی است بادی و بلند که صدای آن بم است و چون سوراخ ندارد با انگشتان نواخته نمیشود و از اینرو فقط برای دم دادن بکار میرود
نوعی نفیر دراز که در قدیم در رزم بکار میرفت و اینک در ولایات شمال ایران (مخصوصا گیلان) بهنگام اقامه مراسم عزا داری (عاشورا) بندرت بکار برده میشود، آلتی است بادی و بلند که صدای آن بم است و چون سوراخ ندارد با انگشتان نواخته نمیشود و از اینرو فقط برای دم دادن بکار میرود