جدول جو
جدول جو

معنی کرمکا - جستجوی لغت در جدول جو

کرمکا
سنگ قپان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرما
تصویر کرما
کریم ها، بخشندگان، جمع واژۀ کریم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرمک
تصویر کرمک
کرم کوچک، نوعی کرم کوچک و سفید که انگل لولۀ گوارش است و با تخم ریزی در اطراف مخرج باعث خارش شدید می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ)
صاحب کرم و بخشش. (آنندراج). جوانمرد. سخی. کریم. نیکوکار. مهربان. نیک خواه. خیراندیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بمعنی کراک است که بعضی عکه و بعضی صعوه و بلدرچین گویند و اصح آن است که پرنده ای باشد دم دراز که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند. (برهان). کراک. کراس. (ناظم الاطباء). رجوع به کراک شود
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
مبتلا به کرمک. مبتلا به بیماری کرمک. آنکه به مرض کرمک دچار است. (یادداشت مؤلف) ، زن یا پسر بد. زنی که به عمل ناشایست راغب است. بدعمل زن. در تداول لوطیان، آنکه مایل به تباهکاری دیگران با خود باشد. (یادداشت مؤلف) ، اطواری، شهوی، کسی که دیگران را بوسیله ای آزار کند. موذی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بلوک فاراب دهستان عمارلو از بخش رودبار شهرستان رشت. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
پرنده ای است دم دراز که به عربی صعوه گویند. (برهان) (آنندراج). دم جنبانک. (فرهنگ فارسی معین). کرکرک. رجوع به صعوه، دم جنبانک و کرکرک شود
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
تصغیر کرم. (برهان) (آنندراج). کرم کوچک. (ناظم الاطباء). کرم خرد. (یادداشت مؤلف) :
شب زمستان بود کپی سرد یافت
کرمک شب تاب ناگه می بتافت.
رودکی.
سبک سیمبر پیش مادر بگفت
از آن سیب و آن کرمک اندر نهفت.
فردوسی.
تو که از کرمکی بیازاری
چه کنی بر دگر کسان ماری.
سنائی.
مرغ از درخت فرودآمد تا بوزینگان را حدیث کرمک شبتاب بهتر معلوم کند. (کلیله و دمنه).
بلبل خردم که خورد بس کندم کرمکی
کرم قزم در هنر زآن نکنم کرمکی.
خاقانی.
مگر دیده باشی که در باغ و راغ
بتابد بشب کرمکی چون چراغ.
سعدی.
ببین کاتشی کرمک خاکزاد
جواب از سر روشنایی چه داد.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 291).
- کرمک چوبخوار، دیوچه. موریانه. ارضه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دیوچه و موریانه شود.
- کرمک درافتادن در چیزی، اساسه. سوس. (منتهی الارب). رجوع به اساسه و سوس شود.
- کرمک دندان خواره، قصمله. (منتهی الارب). رجوع به قصمله شود.
، مگس طلایی. (ناظم الاطباء) ، بیماریی در دبر و آن خارشی است که در آنجا پدید آید و بیشتر اطفال را عارض شود و علاج آن چکانیدن چند قطره نفت به موضع است. خارشک. (یادداشت مؤلف). یکی از کرمهای طفیلی از راستۀ نماتودها و از ردۀکرمهای گرد که بدنی کوچک و باریک و سفیدرنگ دارد. نر و مادۀ این جانور از هم جدا هستند. طول نرها بین 5 تا 6 میلیمتر و ماده ها 9 تا 12 میلیمتر است ماده تخمهای خود را در چینهای مخرج می ریزد و بهمین سبب موجب خارش شدید می شود. خاراندن مخرج و آلوده شدن انگشتان سبب آلودگی ظروف و اشخاص به این انگل میگردد و در دختربچه ها ممکن است کرم وارد مهبل شود و ایجاد تحریک و ترشح کند و گاهی در پسربچه ها نیز وارد مجرای ادرار گردد. کرم سنجاقی. اوکسیور. (از فرهنگ فارسی معین) ، اشنان که بدان رخت شویند، لغز و چیستان. (برهان) (آنندراج). و این ظاهراً مصحف پردک و بردک است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پردک، بردک و کردک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
در مؤیدالفضلاء بمعنی طعامی باشد که از باقلا پزند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرمکی
تصویر کرمکی
کسی که دیگرانرا بوسیله ای آزار کند موذی، اطواری، شهوی
فرهنگ لغت هوشیار
کرم کوچک، تصغیر کرم یکی از کرمها طفیلی از راسته نماتود ها و از رده کرمها گرد که بدنی کوچک و باریک و سفید رنگ دارد. نر و ماده این جانور از هم جدا هستند. طول نر ها بین 5 تا 6 میلیمتر و ماده ها بطول 9 تا 12 میلیمترند. ماده تخمها خود را در چین های مخرج میریزد و بهمین سبب موجب خارش شدید میشود. خاراندن مخرج و آلوده شدن انگشتان سبب آلودگی ظروف و اشخاص باین انگل میگردد و در دختر بچه ها ممکنست کرم وار مهبل شود و ایجاد تحریک و ترشح کند و گاهی در پسر بچه ها نیز وارد مجرای ادرار میشود کرم سنجاقی او کسیور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکما
تصویر کرکما
((کَ))
دم جنبانک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرمکی
تصویر کرمکی
((کِ مَ))
مردم آزار، موذی
فرهنگ فارسی معین
((کِ مَ))
نوعی سوپاپ لاستیک دوچرخه که در موقع باد زدن به طور خودکار باز و بسته می شود و از خروج باد لاستیک جلوگیری می کند، نوعی کرم کوچک سفید رنگ که در چین های مخرج (خصوصاً انسان) تخم ریزی می کند
فرهنگ فارسی معین
کرمو، کسی که در بدنش کرم دارد، بازیگوش بودن، آمادگی داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی