جمع واژۀ کلمه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کلمه. کلمه ها. (فرهنگ فارسی معین) ، گفتارها. سخنان. (فرهنگ فارسی معین) : در استماع کلمات فرستادگان مبالغ تحامل ایشان را تحمل فرماید. (المعجم چ دانشگاه ص 16، از فرهنگ فارسی معین). - کلمات الهیه، در اصطلاح تصوف، کلیۀ موجودات، زیراآنها کلمات و مظاهر حقند و از وجود او سخن گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سید جعفر سجادی) (فرهنگ فارسی معین). - کلمات تامات، در اصطلاح تصوف مراد جواهر عقلیه اند که آنها را حروف عالیه نامیده اند، از آن جهت که از نفس رحمانی صادر می شوند و جواهر جسمیه را مرکبات اسمیه و فعلیه نامیده اند و عوارض اجسام را اعراب کلمات می دانند، و مجموع آنها را مراتب نفس رحمانی می نامند. بالجمله مراتب نزولی وجود را ازاعلی به ادنی فیض و وجود منبسط و نفس رحمانی خوانده اند که همه کلمات حق می باشند و حکایت از ذات ازلیۀ او می کنند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سید جعفر سجادی) : بحق اسماء حسنای او و علامتهای بزرگ او و کلمات تامات او... (تاریخ بیهقی ص 316). - کلمات قصار، سخنان کوتاه لفظ مأثور که از پیغمبر و یا از ائمه نقل می شود: کلمات قصار حضرت علی (ع)
جَمعِ واژۀ کلمه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کلمه. کلمه ها. (فرهنگ فارسی معین) ، گفتارها. سخنان. (فرهنگ فارسی معین) : در استماع کلمات فرستادگان مبالغ تحامل ایشان را تحمل فرماید. (المعجم چ دانشگاه ص 16، از فرهنگ فارسی معین). - کلمات الهیه، در اصطلاح تصوف، کلیۀ موجودات، زیراآنها کلمات و مظاهر حقند و از وجود او سخن گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سید جعفر سجادی) (فرهنگ فارسی معین). - کلمات تامات، در اصطلاح تصوف مراد جواهر عقلیه اند که آنها را حروف عالیه نامیده اند، از آن جهت که از نفس رحمانی صادر می شوند و جواهر جسمیه را مرکبات اسمیه و فعلیه نامیده اند و عوارض اجسام را اعراب کلمات می دانند، و مجموع آنها را مراتب نفس رحمانی می نامند. بالجمله مراتب نزولی وجود را ازاعلی به ادنی فیض و وجود منبسط و نفس رحمانی خوانده اند که همه کلمات حق می باشند و حکایت از ذات ازلیۀ او می کنند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سید جعفر سجادی) : بحق اسماء حسنای او و علامتهای بزرگ او و کلمات تامات او... (تاریخ بیهقی ص 316). - کلمات قصار، سخنان کوتاه لفظ مأثور که از پیغمبر و یا از ائمه نقل می شود: کلمات قصار حضرت علی (ع)
جمع واژۀ کرامت. (یادداشت مؤلف). چیزهای عجیب و خارق عادت که از بعضی مردمان بزرگ گاه گاه صدور یابد. کرامتها. (ناظم الاطباء) : عشق چو در پرده کرامات شد چون بدرآمدبه خرابات شد. نظامی. از مرگ براهیم که علامۀ دین بود دردا که علامات کرامات نگون شد. خاقانی. یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور. (گلستان). زاهد چو کرامات بت عارض او دید از خانه میان بسته بزنار برآمد. سعدی. شرممان باد ز پشمینۀ آلودۀ خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم. حافظ. ، اشیاء نفیس. (فرهنگ فارسی معین) : فرمودیم تا رسول خلیفه را پیش آرند تا آنچه منشور و خلعت و کرامات و نعوت آورده است خبر آن بهر جای رسد. (تاریخ بیهقی). پس از رسیدن ما به نیشابور رسول خلیفه در رسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات. (تاریخ بیهقی). اما رسول چون به نشابور آمد با دو خادم دو خلعت و کرامات و لوا و عهد آوردند هفتصدهزار درم در کار ایشان بشد. (تاریخ بیهقی). رسول خلیفه القادرباللّه رضی اﷲعنه به بیهق رسید و با وی آن کرامات است که خلق یادندارند هیچ پادشاهی را مانند آن. (تاریخ بیهقی) ، نوازشها. نواختها. (فرهنگ فارسی معین) : و امیر نیز این شهر را دوستتر گیرد که این کرامات وی را در شهر ما حاصل نبود. (تاریخ بیهقی). کسری گفت: ای بزرجمهر! چه ماند از کرامات و مراتب که آنرا نه از حسن رای ما بیافتی. (تاریخ بیهقی). با وی خادمی است از خویش خدم خلیفه کرامات به دست وی است. (تاریخ بیهقی). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه). به معالجۀ مجروحان آن لشکر و مواساه خستگان و مراعات اسیران و بذل انواع کرامات و تشریفات و تخصیص هر یک به عطایا و صلات آثار کرم و انوار شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227) ، جوانمردیها، بزرگیها. (فرهنگ فارسی معین). - ارباب کرامات، کسانی که از آنها کرامت صدور می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به کرامت شود
جَمعِ واژۀ کرامت. (یادداشت مؤلف). چیزهای عجیب و خارق عادت که از بعضی مردمان بزرگ گاه گاه صدور یابد. کرامتها. (ناظم الاطباء) : عشق چو در پرده کرامات شد چون بدرآمدبه خرابات شد. نظامی. از مرگ براهیم که علامۀ دین بود دردا که علامات کرامات نگون شد. خاقانی. یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور. (گلستان). زاهد چو کرامات بت عارض او دید از خانه میان بسته بزنار برآمد. سعدی. شرممان باد ز پشمینۀ آلودۀ خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم. حافظ. ، اشیاء نفیس. (فرهنگ فارسی معین) : فرمودیم تا رسول خلیفه را پیش آرند تا آنچه منشور و خلعت و کرامات و نعوت آورده است خبر آن بهر جای رسد. (تاریخ بیهقی). پس از رسیدن ما به نیشابور رسول خلیفه در رسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات. (تاریخ بیهقی). اما رسول چون به نشابور آمد با دو خادم دو خلعت و کرامات و لوا و عهد آوردند هفتصدهزار درم در کار ایشان بشد. (تاریخ بیهقی). رسول خلیفه القادرباللّه رضی اﷲعنه به بیهق رسید و با وی آن کرامات است که خلق یادندارند هیچ پادشاهی را مانند آن. (تاریخ بیهقی) ، نوازشها. نواختها. (فرهنگ فارسی معین) : و امیر نیز این شهر را دوستتر گیرد که این کرامات وی را در شهر ما حاصل نبود. (تاریخ بیهقی). کسری گفت: ای بزرجمهر! چه ماند از کرامات و مراتب که آنرا نه از حسن رای ما بیافتی. (تاریخ بیهقی). با وی خادمی است از خویش خدم خلیفه کرامات به دست وی است. (تاریخ بیهقی). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه). به معالجۀ مجروحان آن لشکر و مواساه خستگان و مراعات اسیران و بذل انواع کرامات و تشریفات و تخصیص هر یک به عطایا و صلات آثار کرم و انوار شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227) ، جوانمردیها، بزرگیها. (فرهنگ فارسی معین). - ارباب کرامات، کسانی که از آنها کرامت صدور می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به کرامت شود
ناحیتی است مشرق وی حدود سند است و جنوب وی دریای اعظم است و مغرب وی ناحیت پارس است و شمال وی بیابان سیستان است و این ناحیتی است که هرچه بسوی دریاست جایهای گرمسیری است و مردمانی اند اسمر و جای بازرگانان است و اندر وی بیابانهاست و از وی زیره و خرما و نیل و نی شکر و پانید خیزد. طعامشان نان ارزن است و هرچه از دریا دور است و به بیابان سیستان نزدیک است جایهایی است سردسیر، آبادان، با نعمتهای بسیار و تنهای درست و اندر وی کوههای بسیار است و اندر وی معدن زر و سیم است و مس وسرب و مغناطیس. شهرهای کرمان بنابه نقل حدود العالم عبارت بوده است از: 1- سیرگان، قصبۀ کرمان است و مستقر پادشاست و شهری بزرگ است. 2- بافت و خیر، دو شهرکند آبادان و با نعمت فراوان. 3- جیرفت، شهری است نیم فرسنگ اندر نیم فرسنگ و جای آبادان است و بسیار با نعمت است. 4- شیران، شهرکی است به براکوه نهاده میوه و هیزم و برف جیرفت ازاین شهرست. 5- مغون، ولاشکرد، کومین و بهروکان، شهرکهایی اند خرد و بزرگ و از این شهرها نیل و زیره و نی شکر خیزد. 6- بلوچ، مردمانی اند میان این شهرها و میان کوه کوفج نشسته بر صحرا و دزدپیشه و شبان و ناپاک و خونخواره و این مردمان بسیار بودند و پناه خسرو ایشان را بکشت به حیلتهای گوناگون. 7- کوفج، مردمانی اندبر کوه کوفج و کوهیانند و ایشان هفت گروهند و هر گروهی را مهتری است و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر. 8- هرموز، بر نیم فرسنگی دریای اعظم است جایی است سخت گرم و بارگه کرمان است. 9- شهر روا، شهرکی است بر کنارۀ دریا و اندر وی صیادانند. 10- سوریقان، مزروقان، کسبان، روین، خبروقان شهرهایی اند با آب چاه و نعمتی فراخ و هوایی معتدل. 11- کاهون، خشناباد، دو شهرکند خرد به راه پارس. 12- کفتر و دهک، دو شهرکند بر کوه بارجان. 13- ده کور و دارجین، دو شهرکند میان بم و جیرفت، آبادان و با نعمت بسیار و از وی دارچین خیزد. 14- خواش و ریقان، دو شهرکند میان سند و میان کرمان اندر بیابان نهاده. 15- شامات... قار، حنان غبیرا، کوغون، رائین، سروستان ودارجین، شهرهایی اند میان سیرگان و بم. 16- بل، شهری است با هوائی تندرست و حصاری محکم و از جیرفت مهمتراست و اندر وی سه مزگت جامع است: یکی خوارج و یکی مسلمانان را و یکی اندر حصار. 17- نرماشیر، شهری خرم و آبادان. 18- بهره، آخر شهر کرمان است و بر بیابان نهاده و از آنجا به سیستان روند. 19- سبه، شهری است اندر میان بیابان میان نهله و سیستان نهاده و ازعمل کرمان است. 20- فردسر، ماهان و خبیص شهرهایی است با نعمت بسیار. 21- بردسیر و چترود، دو شهرکند بر راه هری و کوهستان. 22- کوتمیدان، کردکان و انار، شهرکهایی است بر راه رودان از پارس. و میان سیرگان و بردسیر کوهستانی است سخت آبادان با نعمت بسیار و اندروی 268 ده است آبادان و اندر همه ناحیت کرمان رودی نیست بزرگ، چنانکه کشتی اندر وی بتواند رفتن و اندرکوههای وی مردمان اند دراز زندگانی و تندرست. (از حدود العالم چ ستوده صص 126-129). صاحب نزهه القلوب درشرح کرمان آرد: کرمان به کرمی منسوب است که هفتواد داشته و حکایت آن مشهور است، پانزده شهر است و اکثر هوای معتدل دارد حدودش تا مکران و مفازه ای که در آن حدود است و تا شبانکاره و عراق عجم و مفازه ای که مابین کرمان و قهستان است و دارالملکش، شهر گواشیر است. در تاریخ کرمان آمده است که گشتاسف آنجا آتش خانه ساخته بود، پس اردشیر بابکان قلعۀ شهر ساخت و بردشیر خواند بهرام بن شاپور ذوالاکتاف بر آن عمارات افزود و در کتاب سمطالعلی آمده است که حجاج بن یوسف غضبان بن القبشعری را به فتح آن ولایت فرستاده بود او به حجاج نوشته بود: ماؤها و شل و ثمرها دفل و لصهابطل ان قل الجیوش بها ضاعوا و ان کثرت جاعوا. او آن سپاه را بازخواند و در عهد عمر بن عبدالعزیز بر دست صفوان فتح شد و به فرمان عمر عبدالعزیز در او مسجد جامع عتیق ساختند. جامع تبریزی تورانشاه سلجوقی ساخت و در گواشیراز مزار اکابر، اولیا شاه شجاع کرمانی است. شهرهای مهم کرمان بنابه نقل کتاب نزهه القلوب عبارتند از: 1- بم، که کرم هفتواد آنجا بترکید بدین سبب آن را بم خواندند. 2- جیرفت در تاریخ کرمان آمده است بوقت آنکه عبداﷲ عمر عبدالعزیز رضی اﷲ عنها فتح کرمان می کرد. آن موضع بیشه بود و در او سباع ضاری بود، لشکر اسلام آن را پاک کردند و دیهها ساختند و هر یک به نام بانیش موسوم گردانیدند. هوایش گرم است و آبش از دیورود. 3-خبیص، هواش گرم است و آبش از رود است. 4- ریغان، درتاریخ کرمان آمده که بهمن بن اسفندیار ساخت هوایش گرم است. 5- سیرجان، هوایش به گرمی مایل است و در او قلعه ای محکم است. 6- شهر بابک، بابک جد مادری اردشیربابکان ساخته است. 7- نرماشیر، در تاریخ کرمان آمده که اردشیر بابکان ساخت. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀسوم صص 139-141). کتاب ایرانشهر و فرهنگ جغرافیایی ایران شهرهای استان کرمان را بدینگونه آورده اند: کرمان، رفسنجان، جیرفت، سیرجان، بم و بافت: چو بگذشت یک چند بر هفتواد مر آن حصن را نام کرمان نهاد. فردوسی. ترا بشارت باد ای ولایت کرمان به فتح نامۀ شاه از بلاد هندستان. عثمان مختاری (از آنندراج). از بهر صدر خواستمی اصفهان کنون چون صدر غایبست چه کرمان چه اصفهان. خاقانی. طمع کرده بودم که کرمان خورم که ناگه بخوردند کرمان سرم. سعدی (بوستان). در روی زمین نیست چو کرمان جایی کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم. شاه نعمت اﷲ ولی. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7، ایرانشهر ج 2، تاریخ سیستان و کتاب مفصل تاریخ کرمان احمدعلی خان وزیری کرمانی شود
ناحیتی است مشرق وی حدود سند است و جنوب وی دریای اعظم است و مغرب وی ناحیت پارس است و شمال وی بیابان سیستان است و این ناحیتی است که هرچه بسوی دریاست جایهای گرمسیری است و مردمانی اند اسمر و جای بازرگانان است و اندر وی بیابانهاست و از وی زیره و خرما و نیل و نی شکر و پانید خیزد. طعامشان نان ارزن است و هرچه از دریا دور است و به بیابان سیستان نزدیک است جایهایی است سردسیر، آبادان، با نعمتهای بسیار و تنهای درست و اندر وی کوههای بسیار است و اندر وی معدن زر و سیم است و مس وسرب و مغناطیس. شهرهای کرمان بنابه نقل حدود العالم عبارت بوده است از: 1- سیرگان، قصبۀ کرمان است و مستقر پادشاست و شهری بزرگ است. 2- بافت و خیر، دو شهرکند آبادان و با نعمت فراوان. 3- جیرفت، شهری است نیم فرسنگ اندر نیم فرسنگ و جای آبادان است و بسیار با نعمت است. 4- شیران، شهرکی است به براکوه نهاده میوه و هیزم و برف جیرفت ازاین شهرست. 5- مغون، ولاشکرد، کومین و بهروکان، شهرکهایی اند خرد و بزرگ و از این شهرها نیل و زیره و نی شکر خیزد. 6- بلوچ، مردمانی اند میان این شهرها و میان کوه کوفج نشسته بر صحرا و دزدپیشه و شبان و ناپاک و خونخواره و این مردمان بسیار بودند و پناه خسرو ایشان را بکشت به حیلتهای گوناگون. 7- کوفج، مردمانی اندبر کوه کوفج و کوهیانند و ایشان هفت گروهند و هر گروهی را مهتری است و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر. 8- هرموز، بر نیم فرسنگی دریای اعظم است جایی است سخت گرم و بارگه کرمان است. 9- شهر روا، شهرکی است بر کنارۀ دریا و اندر وی صیادانند. 10- سوریقان، مزروقان، کسبان، روین، خبروقان شهرهایی اند با آب چاه و نعمتی فراخ و هوایی معتدل. 11- کاهون، خشناباد، دو شهرکند خرد به راه پارس. 12- کفتر و دهک، دو شهرکند بر کوه بارجان. 13- ده کور و دارجین، دو شهرکند میان بم و جیرفت، آبادان و با نعمت بسیار و از وی دارچین خیزد. 14- خواش و ریقان، دو شهرکند میان سند و میان کرمان اندر بیابان نهاده. 15- شامات... قار، حنان غبیرا، کوغون، رائین، سروستان ودارجین، شهرهایی اند میان سیرگان و بم. 16- بل، شهری است با هوائی تندرست و حصاری محکم و از جیرفت مهمتراست و اندر وی سه مزگت جامع است: یکی خوارج و یکی مسلمانان را و یکی اندر حصار. 17- نرماشیر، شهری خرم و آبادان. 18- بهره، آخر شهر کرمان است و بر بیابان نهاده و از آنجا به سیستان روند. 19- سِبِه، شهری است اندر میان بیابان میان نهله و سیستان نهاده و ازعمل کرمان است. 20- فردسر، ماهان و خبیص شهرهایی است با نعمت بسیار. 21- بردسیر و چترود، دو شهرکند بر راه هری و کوهستان. 22- کوتمیدان، کردکان و انار، شهرکهایی است بر راه رودان از پارس. و میان سیرگان و بردسیر کوهستانی است سخت آبادان با نعمت بسیار و اندروی 268 ده است آبادان و اندر همه ناحیت کرمان رودی نیست بزرگ، چنانکه کشتی اندر وی بتواند رفتن و اندرکوههای وی مردمان اند دراز زندگانی و تندرست. (از حدود العالم چ ستوده صص 126-129). صاحب نزهه القلوب درشرح کرمان آرد: کرمان به کرمی منسوب است که هفتواد داشته و حکایت آن مشهور است، پانزده شهر است و اکثر هوای معتدل دارد حدودش تا مکران و مفازه ای که در آن حدود است و تا شبانکاره و عراق عجم و مفازه ای که مابین کرمان و قهستان است و دارالملکش، شهر گواشیر است. در تاریخ کرمان آمده است که گشتاسف آنجا آتش خانه ساخته بود، پس اردشیر بابکان قلعۀ شهر ساخت و بردشیر خواند بهرام بن شاپور ذوالاکتاف بر آن عمارات افزود و در کتاب سمطالعلی آمده است که حجاج بن یوسف غضبان بن القبشعری را به فتح آن ولایت فرستاده بود او به حجاج نوشته بود: ماؤها و شل و ثمرها دفل و لصهابطل ان قل الجیوش بها ضاعوا و ان کثرت جاعوا. او آن سپاه را بازخواند و در عهد عمر بن عبدالعزیز بر دست صفوان فتح شد و به فرمان عمر عبدالعزیز در او مسجد جامع عتیق ساختند. جامع تبریزی تورانشاه سلجوقی ساخت و در گواشیراز مزار اکابر، اولیا شاه شجاع کرمانی است. شهرهای مهم کرمان بنابه نقل کتاب نزهه القلوب عبارتند از: 1- بم، که کرم هفتواد آنجا بترکید بدین سبب آن را بم خواندند. 2- جیرفت در تاریخ کرمان آمده است بوقت آنکه عبداﷲ عمر عبدالعزیز رضی اﷲ عنها فتح کرمان می کرد. آن موضع بیشه بود و در او سباع ضاری بود، لشکر اسلام آن را پاک کردند و دیهها ساختند و هر یک به نام بانیش موسوم گردانیدند. هوایش گرم است و آبش از دیورود. 3-خبیص، هواش گرم است و آبش از رود است. 4- ریغان، درتاریخ کرمان آمده که بهمن بن اسفندیار ساخت هوایش گرم است. 5- سیرجان، هوایش به گرمی مایل است و در او قلعه ای محکم است. 6- شهر بابک، بابک جد مادری اردشیربابکان ساخته است. 7- نرماشیر، در تاریخ کرمان آمده که اردشیر بابکان ساخت. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀسوم صص 139-141). کتاب ایرانشهر و فرهنگ جغرافیایی ایران شهرهای استان کرمان را بدینگونه آورده اند: کرمان، رفسنجان، جیرفت، سیرجان، بم و بافت: چو بگذشت یک چند بر هفتواد مر آن حصن را نام کرمان نهاد. فردوسی. ترا بشارت باد ای ولایت کرمان به فتح نامۀ شاه از بلاد هندستان. عثمان مختاری (از آنندراج). از بهر صدر خواستمی اصفهان کنون چون صدر غایبست چه کرمان چه اصفهان. خاقانی. طمع کرده بودم که کرمان خورم که ناگه بخوردند کرمان سرم. سعدی (بوستان). در روی زمین نیست چو کرمان جایی کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم. شاه نعمت اﷲ ولی. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7، ایرانشهر ج 2، تاریخ سیستان و کتاب مفصل تاریخ کرمان احمدعلی خان وزیری کرمانی شود
کرامه. بزرگی ورزیدن. (فرهنگ فارسی معین) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت. (کلیله ودمنه). جوانمرد گردیدن. (فرهنگ فارسی معین)، {{اسم مصدر}} سخاوت و جوانمردی و نواخت و احسان و بزرگواری و بخشندگی و داد و دهش و بزرگوار داشتن کسی. (ناظم الاطباء) : گفتند چند مهم دیگر است که ناگفته مانده است و چند کرامت که نیافته است. (تاریخ بیهقی). و انوشروان او را کرامتها فرمود بیش از حد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). و با این همه کرامت که با بنده کرده است و این نعمت داده.... هیچ سپاس ومنت بر بنده ننهد، بر دل خویش نهد. (نوروزنامه). بفرمود تا آن سرهنگ را خلاص دادند و خلعت داد و بنواخت و بجای او کرامتها کرد. (نوروزنامه). پس من خود سازم ایشان را از کرامت و نواخت. (کشف الاسرار ج 2 ص 530) .و کدام خدمت در موازنۀ آن کرامت آید که در غیبت بنده اهل بیت را ارزانی فرموده است. (کلیله و دمنه). تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب چون در عجم کرامت تو داستان شده. خاقانی. شه مرا زر داد گوهر دادمش زر را عوض آن کرامت را مکافا برنتابد بیش ازین. خاقانی. ای صاحب کرامت شکرانۀ سلامت روزی تفقدی کن درویش بی نوا را. حافظ. ، سرافرازی. ارجمندی. بزرگواری. رفعت. (ناظم الاطباء). بزرگی. عزت. (یادداشت مؤلف) : بدین طریق ز یزدان چنین کرامت یافت تو این کرامت ز اجناس معجزات شمر. فرخی. آمرزش کناد خدا او را و آلش را و سلام فرستاد و شرافت بخشاد و کرامت دهاد. (تاریخ بیهقی). ملائکه ملاقات نمایند با آن امام درحالتی که دهند بشارت او را به آمرزش و واصل گردانند به او تحفه های کرامت را. (تاریخ بیهقی). که کرد این کرامت همان بوستان را که بهمن همی داشتی خوار و زارش. ناصرخسرو. و دیگر مردمان را بر عمل و صناعت و گروهی را بر کرامت بزرگان و گروهی را بر عافیت آنچه به وی در باشند. (نوروزنامه). دیگر به نور هدایت عقل... به تاج کرامت متوج گشته. (کلیله و دمنه). نه هر کس سزاوار باشد به صدر کرامت به فضل است و رتبت به قدر. سعدی. نیکخواهان ترا تاج کرامت بر سر بدسگالان ترا بند عقوبت بر پای. سعدی. شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند. حافظ. ، احترام. توقیر. (ناظم الاطباء) : و حاجب معتصم وی را (بودلف عجلی را) بسوی خانه برد با کرامت بسیار. (تاریخ بیهقی). چون حسنک بیامد خواجه برپای خاست وی چون این کرامت بکرد همه اگر خواستند وگرنه برپای خاستند. (تاریخ بیهقی). رسول را بازگردانیدند و با کرامت به خانه بردند. (تاریخ بیهقی). چون به شهر نزدیک رسید حاجبی و بوالحسن ندیم و مظفر حاکم ندیم که سخن تازی نیکو گفتندی.... پذیره شدندو رسول را با کرامتی بزرگ در شهر آوردند. (تاریخ بیهقی)، کار خارق عادت. اعجاز. معجزه. (ناظم الاطباء). ظهور امر خارق عادت از شخصی غیر مقارن با دعوی نبوت. پس آنچه که مقرون به ایمان و عمل صالح نباشد استدراج است و آنچه مقرون با دعوی نبوت باشد معجزه است. (تعریفات جرجانی). خارق عادتی که به دست ولی انجام یابد کرامت نامیده می شود. مقابل معجزه که از پیغمبر صادر گردد. ج، کرامات. (فرهنگ فارسی معین) : زین روی چون کرامت مریم به باغ عمر از نخل خشک خوشۀخرما برآورم. خاقانی. آب محیط را ز کرامات کرده پیل بگذشته ز آتشین پل این طاق آبفام. خاقانی. عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح نام مستوری و ناموس و کرامت برخاست. سعدی. گفتم مصلحت آن است که زبان تعرض کوتاه کنی که مرا کرامت این شخص ظاهر شد. (گلستان سعدی). حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری کآتش از خرقۀ سالوس و کرامت برخاست. حافظ. رجوع به معجزه، ارهاص، استدراج، کرامات و کرامه شود
کرامه. بزرگی ورزیدن. (فرهنگ فارسی معین) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت. (کلیله ودمنه). جوانمرد گردیدن. (فرهنگ فارسی معین)، {{اِسمِ مَصدَر}} سخاوت و جوانمردی و نواخت و احسان و بزرگواری و بخشندگی و داد و دهش و بزرگوار داشتن کسی. (ناظم الاطباء) : گفتند چند مهم دیگر است که ناگفته مانده است و چند کرامت که نیافته است. (تاریخ بیهقی). و انوشروان او را کرامتها فرمود بیش از حد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). و با این همه کرامت که با بنده کرده است و این نعمت داده.... هیچ سپاس ومنت بر بنده ننهد، بر دل خویش نهد. (نوروزنامه). بفرمود تا آن سرهنگ را خلاص دادند و خلعت داد و بنواخت و بجای او کرامتها کرد. (نوروزنامه). پس من خود سازم ایشان را از کرامت و نواخت. (کشف الاسرار ج 2 ص 530) .و کدام خدمت در موازنۀ آن کرامت آید که در غیبت بنده اهل بیت را ارزانی فرموده است. (کلیله و دمنه). تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب چون در عجم کرامت تو داستان شده. خاقانی. شه مرا زر داد گوهر دادمش زر را عوض آن کرامت را مکافا برنتابد بیش ازین. خاقانی. ای صاحب کرامت شکرانۀ سلامت روزی تفقدی کن درویش بی نوا را. حافظ. ، سرافرازی. ارجمندی. بزرگواری. رفعت. (ناظم الاطباء). بزرگی. عزت. (یادداشت مؤلف) : بدین طریق ز یزدان چنین کرامت یافت تو این کرامت ز اجناس معجزات شمر. فرخی. آمرزش کناد خدا او را و آلش را و سلام فرستاد و شرافت بخشاد و کرامت دهاد. (تاریخ بیهقی). ملائکه ملاقات نمایند با آن امام درحالتی که دهند بشارت او را به آمرزش و واصل گردانند به او تحفه های کرامت را. (تاریخ بیهقی). که کرد این کرامت همان بوستان را که بهمن همی داشتی خوار و زارش. ناصرخسرو. و دیگر مردمان را بر عمل و صناعت و گروهی را بر کرامت بزرگان و گروهی را بر عافیت آنچه به وی در باشند. (نوروزنامه). دیگر به نور هدایت عقل... به تاج کرامت متوج گشته. (کلیله و دمنه). نه هر کس سزاوار باشد به صدر کرامت به فضل است و رتبت به قدر. سعدی. نیکخواهان ترا تاج کرامت بر سر بدسگالان ترا بند عقوبت بر پای. سعدی. شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند. حافظ. ، احترام. توقیر. (ناظم الاطباء) : و حاجب معتصم وی را (بودلف عجلی را) بسوی خانه برد با کرامت بسیار. (تاریخ بیهقی). چون حسنک بیامد خواجه برپای خاست وی چون این کرامت بکرد همه اگر خواستند وگرنه برپای خاستند. (تاریخ بیهقی). رسول را بازگردانیدند و با کرامت به خانه بردند. (تاریخ بیهقی). چون به شهر نزدیک رسید حاجبی و بوالحسن ندیم و مظفر حاکم ندیم که سخن تازی نیکو گفتندی.... پذیره شدندو رسول را با کرامتی بزرگ در شهر آوردند. (تاریخ بیهقی)، کار خارق عادت. اعجاز. معجزه. (ناظم الاطباء). ظهور امر خارق عادت از شخصی غیر مقارن با دعوی نبوت. پس آنچه که مقرون به ایمان و عمل صالح نباشد استدراج است و آنچه مقرون با دعوی نبوت باشد معجزه است. (تعریفات جرجانی). خارق عادتی که به دست ولی انجام یابد کرامت نامیده می شود. مقابل معجزه که از پیغمبر صادر گردد. ج، کرامات. (فرهنگ فارسی معین) : زین روی چون کرامت مریم به باغ عمر از نخل خشک خوشۀخرما برآورم. خاقانی. آب محیط را ز کرامات کرده پیل بگذشته ز آتشین پل این طاق آبفام. خاقانی. عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح نام مستوری و ناموس و کرامت برخاست. سعدی. گفتم مصلحت آن است که زبان تعرض کوتاه کنی که مرا کرامت این شخص ظاهر شد. (گلستان سعدی). حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری کآتش از خرقۀ سالوس و کرامت برخاست. حافظ. رجوع به معجزه، ارهاص، استدراج، کرامات و کرامه شود
جمع واژۀ مکرمه. (ناظم الاطباء). جوانمردیها. نیکیها. کرامتها: مکرماتش به نوع ماند راست نوع باقی و شخص بر گذراست. خسروی سرخسی. صاحب عادات نیک و سید سادات قاعده مکرمات و فایدۀ حد. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 3 ص 17). رفتی و هست برجا از تو ثنای خوب مردی و زنده ماند زتو مکرمات تو. مسعودسعد. به مکرمات تو دعوی اگرکند گردون بسنده باشد او را دو کف تو دو گوا. مسعودسعد. مکرمات و امید و عزت را صدر و محراب و پیشگاهی تو. عثمانی مختاری (دیوان چ همایی ص 565). نیست یک دم که بنده خاقانی غرقۀ فیض مکرمات تونیست. خاقانی. به بوسیدن بساط عالی که قبلۀ مکرمات و قبله گاه ملکات است به غایت آرزومند و متعطش می باشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 123)
جَمعِ واژۀ مکرمه. (ناظم الاطباء). جوانمردیها. نیکیها. کرامتها: مکرماتش به نوع ماند راست نوع باقی و شخص بر گذراست. خسروی سرخسی. صاحب عادات نیک و سید سادات قاعده مکرمات و فایدۀ حد. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 3 ص 17). رفتی و هست برجا از تو ثنای خوب مردی و زنده ماند زتو مکرمات تو. مسعودسعد. به مکرمات تو دعوی اگرکند گردون بسنده باشد او را دو کف تو دو گوا. مسعودسعد. مکرمات و امید و عزت را صدر و محراب و پیشگاهی تو. عثمانی مختاری (دیوان چ همایی ص 565). نیست یک دم که بنده خاقانی غرقۀ فیض مکرمات تونیست. خاقانی. به بوسیدن بساط عالی که قبلۀ مکرمات و قبله گاه ملکات است به غایت آرزومند و متعطش می باشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 123)
بزرگی ورزیدن، جوانمرد گردیدن، بزرگی بزرگوار ی، جوانمرد ی، بخشندگی دهش: (پس من خود سازم ایشانرا از کرامت و نواخت. ) (کشف الاسرار)، (تصوف) خارق عادتی که بدست ولی انجام یابد} کرامت {نامیده میشود مقابل معجزه که از پیغمبر صادر گردد، جمع کرامات
بزرگی ورزیدن، جوانمرد گردیدن، بزرگی بزرگوار ی، جوانمرد ی، بخشندگی دهش: (پس من خود سازم ایشانرا از کرامت و نواخت. ) (کشف الاسرار)، (تصوف) خارق عادتی که بدست ولی انجام یابد} کرامت {نامیده میشود مقابل معجزه که از پیغمبر صادر گردد، جمع کرامات