جدول جو
جدول جو

معنی کرقند - جستجوی لغت در جدول جو

کرقند
دهی است از دهستان نیم بلوک قاین شهرستان بیرجند. کوهستانی و معتدل است و 1114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ریشۀ قرمز و شیرین گیاهی شبیه سیب زمینی که در اطراف ریشه تولید می شود، بسیار شیرین، کنایه از معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکند
تصویر کرکند
سنگی سرخ رنگ شبیه یاقوت، لعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرمند
تصویر کرمند
تند و تیز، شتاب کار، چست و چالاک، برای مثال مکن امید دور و آز دراز / گردش چرخ بین چه کرمند است (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرند
تصویر کرند
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کورنگ، کران،
میدان اسب دوانی، حلقه، جرگۀ مردم
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ دَ رَ)
قصبۀ مرکز بخش کرند. در دامنۀ کوهی بنا شده و منظرۀ باصفادارد. گردنۀ پاطاق که یکی از نقاط مهم نظامی غرب است در مغرب آن قرار دارد. از شمال به زهاب، از مشرق به ماهیدشت، از جنوب به لرستان و از مغرب به عراق محدود است. (از جغرافیای غرب ایران صص 74-75). قصبۀ مرکزی بخش کرند از شهرستان شاه آباد. سردسیر است و تابستان آن معتدل، از این جهت گردشگاه مردم شاه آباد و قصرشیرین است. در حدود 5هزار نفر که اکثر اهل حق هستنددر آنجا سکونت دارند. صنعت حدادی و کشت میوه و بخصوص انگور در کرند رونق دارد. دو زیارتگاه به نام مقبرۀ بنیامین و پیرموسی از آثار قدیم و مورد توجه اهل حق این منطقه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
کرنده. میدان اسب دوانی را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، رنگی است مخصوص اسب که آن را کرن گویند. (برهان). اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد. (ناظم الاطباء). کرن. کرنده. کرنگ. (حاشیۀ برهان چ معین) ، جرگه و حلقه زدن مردم باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). کرنگ. (حاشیۀ برهان چ معین) ، دیگی را گویندکه رنگرزان بقم و رنگهای دیگر در آن جوشانند. (برهان) (از آنندراج). دیگ رنگرزان که در آن رنگها جوشانند. (ناظم الاطباء). کرنگ. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
نام رودخانه ای است که از طرف زردکوه می آید و مسکن لران است و از نواحی صفاهان می گذرد. (برهان) (ناظم الاطباء). نام رود مشهوری است به اصفهان. (آنندراج). کرنگ. (مخفف کوهرنگ). کرنده
لغت نامه دهخدا
(کُ رُ)
کرنده. (ناظم الاطباء). کرنگه. (از برهان). لیف جولاهگان و شوی مالان باشد و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار بر تارۀ جامه مالند. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به کرنده و کرنگه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ)
بخشی است از شهرستان شاه آباد و محدود است از شمال به گوران، از خاور به بخش مرکزی شاه آباد و از باختر به دهستان پاطاق پل ذهاب. این بخش مرتفعترین نقاط شهرستان شاه آباد است. پست ترین نقطۀ کرند بیش از 1500 متر از سطح دریا ارتفاع دارد، از این جهت زمستان آن سرد و تابستان معتدل است. از رودخانه های آن زمکان، راوند و الوند را می توان نام برد. کرند از 39 ده بزرگ و کوچک تشکیل شده وجمعیت آن در حدود 12هزار نفر است و به سه دهستان: حومه، بیونیج و ریجاب تقسیم می شود. ساکنان حومه و بیونیج اهل حق هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی سنبادج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ یِ وَ)
دهی است از دهستان حومه بخش بستک شهرستان لار 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
سنگی است شبیه به یاقوت سرخ که در نزد بعضی لعل عبارت از آن است و بعضی جوهری جداگانه دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم فارسی است سنگی شبیه به یاقوت سرخ و نزد بعضی عبارت از لعل است و بعضی جنس دیگر دانسته اند. (فهرست مخزن الادویه). جوهری احمر و تیره رنگ. (جواهرنامه)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
شتاب. (جهانگیری) ، شتاب کار. (فرهنگ اسدی) (برهان) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). تند و تیز. (جهانگیری) (برهان). سخت. (جهانگیری). چالاک. (ناظم الاطباء) :
مکن امید دور و آز دراز
گردش چرخ بین چه کرمند است.
خسروی.
، تعجیل و شتاب کاری را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). عجله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ)
بیهوده و بی معنی. (ناظم الاطباء). ترفند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 274 ب) :
طبع پسر مسعود از گفتن ترقند
چون طبع پدر گشت به اشعار طرف بود.
سوزنی (از لسان العجم ایضاً).
، دروغ و مکر و فریب و حیله و تزویر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
نام کوهی است از زمین مغرب
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ قَ)
نبات، نوعی از سیب زمینی شیرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لیف جولاهگان و شوی مالان که عبارتست از جاروب مانند که بدان آش و آهار بر تاره جامه مالند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کرکند از سنگ های بها دار، کرگدن سنگی است سرخ شبیه یا قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمند
تصویر کرمند
شتابکار، چست و چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقند
تصویر ترقند
بیهوده و بی معنی، ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ رُ))
لیف جولاهگان و شوی مالان که عبارت است از جاروب مانندی که بدان آش و آهار بر تاره جامه مالند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرند
تصویر کرند
دیگی که رنگرزان رنگ ها را در آن می جوشانند، کرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرند
تصویر کرند
((کُ رَ))
میدان اسب دوانی، اسبی که رنگش قهوه ای روشن باشد، حلقه زدن مردم، کرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرمند
تصویر کرمند
((کَ مَ))
شتابکار، تند، تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرکند
تصویر کرکند
((کَ کَ))
سنگی است سرخ رنگ شبیه یاقوت
فرهنگ فارسی معین
اسب زرد رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی