جرثقیل یا کرین (Crane) وسیله ای متحرک، چهار چرخه و مجهز به بازوی تاشویی که در انتهای آن سکویی قرار دارد. روی سکو دوربین قرار می گیرد و فیلم بردار، مدیر فیلم برداری و گاه حتی کارگردان هم پشت آن می نشینند. جرثقیل می تواند به جلو و عقب حرکت کند و بازو هم قادر به بالا و پایین رفتن است. عموما این دستگاه ها، برقی یا هیدرولیکی هستند، برخی از انواع آنها هم با دست راه می افتند. حرکت این وسیله نرم و روان است و میدان عمل وسیعی را در اختیار می گذارد. انواع کوچک این جرثقیل ها را تولیپ می نامند. تولیپ برای فیلم برداری در خارج از استودیو بسیار مفید است
جرثقیل یا کرین (Crane) وسیله ای متحرک، چهار چرخه و مجهز به بازوی تاشویی که در انتهای آن سکویی قرار دارد. روی سکو دوربین قرار می گیرد و فیلم بردار، مدیر فیلم برداری و گاه حتی کارگردان هم پشت آن می نشینند. جرثقیل می تواند به جلو و عقب حرکت کند و بازو هم قادر به بالا و پایین رفتن است. عموما این دستگاه ها، برقی یا هیدرولیکی هستند، برخی از انواع آنها هم با دست راه می افتند. حرکت این وسیله نرم و روان است و میدان عمل وسیعی را در اختیار می گذارد. انواع کوچک این جرثقیل ها را تولیپ می نامند. تولیپ برای فیلم برداری در خارج از استودیو بسیار مفید است
چهارپایه ای که بر روی آن می نشینند، صندلی پست، شغل، رشتۀ تخصصی دانشگاه مثلاً کرسی فلسفه در دانشگاه هاروارد مرکز شهر یا کشور یا منطقه جای قرار دادن کتاب، رحل تخت پادشاهی، سریر، برای مثال همان روز گفتی که نرسی نبود / همان تخت و دیهیم و کرسی نبود (فردوسی - ۶/۲۸۲)، فلک هشتم
چهارپایه ای که بر روی آن می نشینند، صندلی پست، شغل، رشتۀ تخصصی دانشگاه مثلاً کرسی فلسفه در دانشگاه هاروارد مرکز شهر یا کشور یا منطقه جای قرار دادن کتاب، رحل تخت پادشاهی، سریر، برای مِثال همان روز گفتی که نرسی نبود / همان تخت و دیهیم و کرسی نبود (فردوسی - ۶/۲۸۲)، فلک هشتم
تخت کوچک. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (یادداشت مؤلف)، تخت. عرش. سریر. اورنگ. (ناظم الاطباء). گاه. (مهذب الاسماء) : همان روز گفتی که نرسی نبود ورا تاج و دیهیم و کرسی نبود. فردوسی. یا کسی دیگر مر او را برکشید آنکه کرسی اوست چرخ ثابتات. ناصرخسرو. - به کرسی نشاندن حرف را، مقصود خود را ثابت کردن. مراد خویش را معمول دیگران داشتن. (یادداشت مؤلف). سخن خود را تحمیل کردن. (فرهنگ فارسی معین). - کرسی خداوند، آسمان. (قاموس کتاب مقدس). - کرسی زر، آفتاب. (ناظم الاطباء). - ، روز. (ناظم الاطباء). - ، کفل و سرین سیم بدنان. (ناظم الاطباء). - کرسی ساج، تخت که از ساج سازند: سپهبد نشست از بر تخت عاج بیاراست ایوان به کرسی ساج. فردوسی. - کرسی شرف، برج حمل. (از ناظم الاطباء) : یافت نگین گمشده در بر ماهی چو جم بر سر کرسی شرف رفت ز چاه مضطری. خاقانی. - نه کرسی آسمان، نه فلک. نه چرخ: چه حاجت که نه کرسی آسمان نهی زیرپای قزل ارسلان. سعدی. - نه کرسی فلک، نه آسمان: نه کرسی فلک نهد اندیشه زیرپای تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند. ظهیر فاریابی. ، موضع امر و نهی. (تعریفات). موضع امر و نهی خدای تعالی. (فرهنگ فارسی معین)، سندلی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 81). صندلی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). زیرگاه. (یادداشت مؤلف). اهالی مشرق در قدیم عادت داشتند که بر زمین یا بر حصیر یا بر کجاوه بنشینند، لکن پس از وقوع حادثۀ اسیری عبرانیان در وقت خوراک شروع به نشستن بر سریرها نمودند وتقلید از ایران کردند. کرسیها نشیمنگاه سلاطین بود وآسمان کرسی خداوند نامیده شده است. (قاموس کتاب مقدس) : نویسندۀ نامه را پیش خواند بر تخت خویشش به کرسی نشاند. فردوسی. وز آن پس به فرزند فرمود شاه که کرسی زرین نهد پیشگاه. فردوسی. خرامان بیامد به نزدیک شاه نهادند کرسی یکی زیرگاه. فردوسی. و در میانۀ هر دو لشکر نوبتی زدند و کرسی زر مرصع به جواهر بنهادند و بهرام بر آن کرسی نشست. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 76). و در جمله آیین بارگاه انوشیروان آن بود که از دست راست تخت او کرسی زر نهاده بود و ازدست چپ و پس همچنین کرسیهای زر نهاده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 97). که نکو ناید ار ز من پرسی خوک بر تخت و خرس بر کرسی. سنائی. بامدادان که صبح زرین تاج کرسی از زر نهاد و تخت از عاج. نظامی. چو کرسی نهادند و خسرو نشست به جام جهان بین کشیدند دست. نظامی. به زیر تخت شه کرسی نهادند نشست اوی و دگر قوم ایستادند. نظامی. - کرسی دار، کرسی باشد که در پای دار گذارند و شخص مصلوب پا بر آن گذارد و بر دار رود. (از آنندراج) : جور کسی بسنده شد شحنۀ عشق را که او کرسی دار عاشقی کرد قد خمیده را. غزالی مشهدی (از آنندراج). - کرسی زرپیکر، صندلی زرین: به دستور بر نیز گوهر فشاند به کرسی زرپیکرش برنشاند. فردوسی. - کرسی شش گوشه، دنیا و روزگار. (ناظم الاطباء). کنایه از روزگار است به اعتبار شش جهت که پیش و پس و زیر و بالا چپ و راست باشد. (از آنندراج) : کرسی شش گوشه بهم درشکن منبر نه پایه بهم درفکن. نظامی. - کرسی قاضی، ستاویز. (ناظم الاطباء). رجوع به ستاویز شود. - کرسی کردن پا، شکستن زانو یعنی دو تا کردن پای از زانو. دولا کردن پای. (یادداشت مؤلف). ، درس تخصصی یک استاد. (فرهنگ فارسی معین)، جای وعظ. صندلی واعظ. صندلی یا چیزی شبیه آن که واعظ برآید به گاه وعظ: نشنود گویی زپیغمبر بدین اندر سخن بر سر کرسی ترا چندین افادت چیست پس. ناصرخسرو. کرسی چه کند آنکه ندارد خبر از علم خورشید چه سود آن را کو را بصری نیست. سنائی. ، چهارپایه ای از تخته به عرض و طول یک متر و بیشتر که به زمستان گاه زیر آن منقل یا کلک نهند یا آن را فراز چالۀ آتش گذارند و بر زبر آن لحاف گسترند و در چهار طرف نهالین گسترند و بالش نهند نشستن و خفتن زمستان را. چهارپایه ای که لحاف بر آن افکنند وآتش در زیرکنند گرم شدن را به زمستان. (یادداشت مؤلف). صندوق مانندی چهارگوشه و چوبین که چهار طرف آن باز است و به گاه زمستان منقلی از زغال افروخته زیر آن گذارند ولحاف یا جاجیم و مانند آن بر وی گسترند و زیر آن نشینند. (ناظم الاطباء). تندور در تداول ترکان و این مأخوذ از تنور فارسی است و از ترکان عثمانی گرفته اندو عثمانیها کلمه تنور را تندور کرده و بمعنی کرسی بکار می برند. (یادداشت مؤلف) : تا می توان چو فرش ز کرسی جدا مباش آتش به فرق ریز و مکن اختیار برف. میر الهی همدان (از آنندراج). ، آهنی مثلث که یک سوی آن به زمین فروبرند و باز بر آن نشینند و آن را میقعه نیز گویند. (یادداشت مؤلف). آشیانۀ باز. (ناظم الاطباء)، پای تخت. ام بلاد. ام البلاد. دار مملکت. قطب. قصبه. عاصمه. نشست. مستقر. قاعده. دارالمملکه. (یادداشت مؤلف). حاکم نشین. مرکز ناحیه. (فرهنگ فارسی معین). جای نشیمن پادشاه و مقر سلطنت. (ناظم الاطباء). - کرسی خاک، زمین. کرۀ زمین. کنایه از کرۀ خاک است که زمین باشد. (آنندراج) : ورنه قدرش داشتی طاق فلک کرسی خاک از میان برداشتی. خاقانی. - کرسی ملک، پای تخت. دارالسلطنه. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). - ، بارگاه. برچین گاه. (ناظم الاطباء). ، فلک هشتم. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) : نه زیر قلم جای لوح است چونان که بالای کرسی است عرش معلا. خاقانی. ، بلندی زمین اطاق و ایوان از سطح خانه. (ناظم الاطباء). بلندی زمین ایوان و خانه. (غیاث اللغات)، ورواره. (ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود. - کرسی اصطرلاب، چیزی است بلند در اصطرلاب که عروۀ اصطرلاب بدو بسته باشد. (منتهی الارب). - کرسی پیکان، چیزی که متصل به پیکان تیر سازند از عالم (از قبیل) خاتم بندی و خرده کاری صندوقچه و غیره برای قوت پیکان و محافظت سرنی تیر که از زور پیکان پاره نشود و بعضی گویند استخوانی است که زیر پیکان گذارند و گفته اند جایی است که پیکان در تیر نشست می کند. (آنندراج) : بعد تیرت زخم را خندان کند در زیر پوست استخوان را کرسی پیکان کند در زیر پوست. سعید اشرف (از آنندراج). ، جای نشاندن نگین در انگشتری و آن موضعی است بر بالای حلقه، نه خود حلقه. (یادداشت مؤلف). نگین انگشتری. (ناظم الاطباء)، یکی از آلات منجنیق و صورت آن چون چهارپایه ای باشد که به زیر پای نهند و قندیلهای مساجد و مثل آن را بیاویزند. (یادداشت مؤلف)، دندان آسیا. طاحنه. ج، طواحین. (یادداشت مؤلف). دندانهایی که در انسان و دیگر پستاندارانی که دارای دندان هستند پس از دندان نیش قرار گرفته اند عمل اصلی آنها جویدن و آسیا کردن غذاهاست و به دو دستۀ کرسی کوچک (آسیای کوچک) و کرسی بزرگ (آسیای بزرگ) تقسیم می شوند. تعداد کرسی ها در انسان، بالغ بر بیست عدد است که در هر نیم فک پنج عدد می باشد. کرسی بزرگ آخری دندان عقل نامیده می شود، این وجه تسمیه بدان جهت است که بعد از سن بلوغ می روید. (فرهنگ فارسی معین)، پایه و ریشه های دندان. (یادداشت مؤلف)، مرکز در رسم الخط (ئ ب پ ت ن ی) و این دو صورت ’د’ و ’د’ را کرسی یا مرکز، ب، پ، ت، ث، ن، ی گویند. (یادداشت مؤلف)، محاذات حروف است بعضی با بعضی در یک جهت و استادن خط پنج کرسی اثبات کرده اند: کرسی اول سرهای الفات و لامات و سرهای الفات طا و ظا و لام الف و سرهای کاف لامی و این کرسی را کرسی رأس الخط گویند. و کرسی دوم سرهای دال و را وصاد و طا و عین و فا و قاف و واو و ها و کرسی سوم اذیال الفات و لامات و اذیال باء و اخوات آن و ابتدای جیم و عین و خط آخر از کاف لامی و مسطح و این کرسی راکرسی وسط خوانند. و کرسی چهارم اذیال دال و را و سین و صاد و قاف و لام و نون و یا، و کرسی پنجم اذیال جیم و عین و اخوات آن و این کرسی را ذیل الخط گویند. (اصول خطوط سته از فتح اﷲ بن احمد سبزواری در فرهنگ ایران زمین ج 11 شمارۀ 1- 4 ص 129 از فرهنگ فارسی معین). - کرسی حروف، برابر بودن حروف خط در کتابت و آن عبارت است از بودن آنها به کمال انتظام و خوبی. (آنندراج) : از رشک کرسی حروفش دل عطارد سیمین رقم در لرزیدن. (ملاطغرا از آنندراج). - کرسی خط، برابر و به مقام خود افتادن حروف در نوشتن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : هرکه حد خود شناسد کی شود محتاج غیر خط چو کرسی دار گردد بی نیاز از مسطر است. محسن تأثیر (از آنندراج). شکسته قیمت یاقوت را به عنبر لب نهاده کرسی خط بر فراز عرش عظیم. سنجر کاشی (از آنندراج). - کرسی عقد گهر، برابر بودن دانه های مروارید در عقد است و آن عبارت است از انتظام دانه ها با هم. (آنندراج) : گرچه باشد صاف همچون کرسی عقد گهر عقدۀ رشکی میان هر دو دل ناچار هست. میرزا طاهر وحید (از آنندراج)
تخت کوچک. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (یادداشت مؤلف)، تخت. عرش. سریر. اورنگ. (ناظم الاطباء). گاه. (مهذب الاسماء) : همان روز گفتی که نرسی نبود ورا تاج و دیهیم و کرسی نبود. فردوسی. یا کسی دیگر مر او را برکشید آنکه کرسی اوست چرخ ثابتات. ناصرخسرو. - به کرسی نشاندن حرف را، مقصود خود را ثابت کردن. مراد خویش را معمول دیگران داشتن. (یادداشت مؤلف). سخن خود را تحمیل کردن. (فرهنگ فارسی معین). - کرسی خداوند، آسمان. (قاموس کتاب مقدس). - کرسی زر، آفتاب. (ناظم الاطباء). - ، روز. (ناظم الاطباء). - ، کفل و سرین سیم بدنان. (ناظم الاطباء). - کرسی ساج، تخت که از ساج سازند: سپهبد نشست از بر تخت عاج بیاراست ایوان به کرسی ساج. فردوسی. - کرسی شرف، برج حمل. (از ناظم الاطباء) : یافت نگین گمشده در بر ماهی چو جم بر سر کرسی شرف رفت ز چاه مضطری. خاقانی. - نه کرسی آسمان، نه فلک. نه چرخ: چه حاجت که نه کرسی آسمان نهی زیرپای قزل ارسلان. سعدی. - نه کرسی فلک، نه آسمان: نه کرسی فلک نهد اندیشه زیرپای تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند. ظهیر فاریابی. ، موضع امر و نهی. (تعریفات). موضع امر و نهی خدای تعالی. (فرهنگ فارسی معین)، سندلی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 81). صندلی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). زیرگاه. (یادداشت مؤلف). اهالی مشرق در قدیم عادت داشتند که بر زمین یا بر حصیر یا بر کجاوه بنشینند، لکن پس از وقوع حادثۀ اسیری عبرانیان در وقت خوراک شروع به نشستن بر سریرها نمودند وتقلید از ایران کردند. کرسیها نشیمنگاه سلاطین بود وآسمان کرسی خداوند نامیده شده است. (قاموس کتاب مقدس) : نویسندۀ نامه را پیش خواند بر تخت خویشش به کرسی نشاند. فردوسی. وز آن پس به فرزند فرمود شاه که کرسی زرین نهد پیشگاه. فردوسی. خرامان بیامد به نزدیک شاه نهادند کرسی یکی زیرگاه. فردوسی. و در میانۀ هر دو لشکر نوبتی زدند و کرسی زر مرصع به جواهر بنهادند و بهرام بر آن کرسی نشست. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 76). و در جمله آیین بارگاه انوشیروان آن بود که از دست راست تخت او کرسی زر نهاده بود و ازدست چپ و پس همچنین کرسیهای زر نهاده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 97). که نکو ناید ار ز من پرسی خوک بر تخت و خرس بر کرسی. سنائی. بامدادان که صبح زرین تاج کرسی از زر نهاد و تخت از عاج. نظامی. چو کرسی نهادند و خسرو نشست به جام جهان بین کشیدند دست. نظامی. به زیر تخت شه کرسی نهادند نشست اوی و دگر قوم ایستادند. نظامی. - کرسی دار، کرسی باشد که در پای دار گذارند و شخص مصلوب پا بر آن گذارد و بر دار رود. (از آنندراج) : جور کسی بسنده شد شحنۀ عشق را که او کرسی دار عاشقی کرد قد خمیده را. غزالی مشهدی (از آنندراج). - کرسی زرپیکر، صندلی زرین: به دستور بر نیز گوهر فشاند به کرسی زرپیکرش برنشاند. فردوسی. - کرسی شش گوشه، دنیا و روزگار. (ناظم الاطباء). کنایه از روزگار است به اعتبار شش جهت که پیش و پس و زیر و بالا چپ و راست باشد. (از آنندراج) : کرسی شش گوشه بهم درشکن منبر نه پایه بهم درفکن. نظامی. - کرسی قاضی، ستاویز. (ناظم الاطباء). رجوع به ستاویز شود. - کرسی کردن پا، شکستن زانو یعنی دو تا کردن پای از زانو. دولا کردن پای. (یادداشت مؤلف). ، درس تخصصی یک استاد. (فرهنگ فارسی معین)، جای وعظ. صندلی واعظ. صندلی یا چیزی شبیه آن که واعظ برآید به گاه وعظ: نشنود گویی زپیغمبر بدین اندر سخن بر سر کرسی ترا چندین افادت چیست پس. ناصرخسرو. کرسی چه کند آنکه ندارد خبر از علم خورشید چه سود آن را کو را بصری نیست. سنائی. ، چهارپایه ای از تخته به عرض و طول یک متر و بیشتر که به زمستان گاه زیر آن منقل یا کلک نهند یا آن را فراز چالۀ آتش گذارند و بر زبر آن لحاف گسترند و در چهار طرف نهالین گسترند و بالش نهند نشستن و خفتن زمستان را. چهارپایه ای که لحاف بر آن افکنند وآتش در زیرکنند گرم شدن را به زمستان. (یادداشت مؤلف). صندوق مانندی چهارگوشه و چوبین که چهار طرف آن باز است و به گاه زمستان منقلی از زغال افروخته زیر آن گذارند ولحاف یا جاجیم و مانند آن بر وی گسترند و زیر آن نشینند. (ناظم الاطباء). تَندور در تداول ترکان و این مأخوذ از تنور فارسی است و از ترکان عثمانی گرفته اندو عثمانیها کلمه تنور را تندور کرده و بمعنی کرسی بکار می برند. (یادداشت مؤلف) : تا می توان چو فرش ز کرسی جدا مباش آتش به فرق ریز و مکن اختیار برف. میر الهی همدان (از آنندراج). ، آهنی مثلث که یک سوی آن به زمین فروبرند و باز بر آن نشینند و آن را میقعه نیز گویند. (یادداشت مؤلف). آشیانۀ باز. (ناظم الاطباء)، پای تخت. ام بلاد. ام البلاد. دار مملکت. قطب. قصبه. عاصمه. نشست. مستقر. قاعده. دارالمملکه. (یادداشت مؤلف). حاکم نشین. مرکز ناحیه. (فرهنگ فارسی معین). جای نشیمن پادشاه و مقر سلطنت. (ناظم الاطباء). - کرسی خاک، زمین. کرۀ زمین. کنایه از کرۀ خاک است که زمین باشد. (آنندراج) : ورنه قدرش داشتی طاق فلک کرسی خاک از میان برداشتی. خاقانی. - کرسی ملک، پای تخت. دارالسلطنه. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). - ، بارگاه. برچین گاه. (ناظم الاطباء). ، فلک هشتم. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) : نه زیر قلم جای لوح است چونان که بالای کرسی است عرش معلا. خاقانی. ، بلندی زمین اطاق و ایوان از سطح خانه. (ناظم الاطباء). بلندی زمین ایوان و خانه. (غیاث اللغات)، ورواره. (ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود. - کرسی اصطرلاب، چیزی است بلند در اصطرلاب که عروۀ اصطرلاب بدو بسته باشد. (منتهی الارب). - کرسی پیکان، چیزی که متصل به پیکان تیر سازند از عالم (از قبیل) خاتم بندی و خرده کاری صندوقچه و غیره برای قوت پیکان و محافظت سرنی تیر که از زور پیکان پاره نشود و بعضی گویند استخوانی است که زیر پیکان گذارند و گفته اند جایی است که پیکان در تیر نشست می کند. (آنندراج) : بعد تیرت زخم را خندان کند در زیر پوست استخوان را کرسی پیکان کند در زیر پوست. سعید اشرف (از آنندراج). ، جای نشاندن نگین در انگشتری و آن موضعی است بر بالای حلقه، نه خود حلقه. (یادداشت مؤلف). نگین انگشتری. (ناظم الاطباء)، یکی از آلات منجنیق و صورت آن چون چهارپایه ای باشد که به زیر پای نهند و قندیلهای مساجد و مثل آن را بیاویزند. (یادداشت مؤلف)، دندان آسیا. طاحنه. ج، طواحین. (یادداشت مؤلف). دندانهایی که در انسان و دیگر پستاندارانی که دارای دندان هستند پس از دندان نیش قرار گرفته اند عمل اصلی آنها جویدن و آسیا کردن غذاهاست و به دو دستۀ کرسی کوچک (آسیای کوچک) و کرسی بزرگ (آسیای بزرگ) تقسیم می شوند. تعداد کرسی ها در انسان، بالغ بر بیست عدد است که در هر نیم فک پنج عدد می باشد. کرسی بزرگ آخری دندان عقل نامیده می شود، این وجه تسمیه بدان جهت است که بعد از سن بلوغ می روید. (فرهنگ فارسی معین)، پایه و ریشه های دندان. (یادداشت مؤلف)، مرکز در رسم الخط (ئ بَ پَ تَ نَ یَ) و این دو صورت ’د’ و ’د’ را کرسی یا مرکز، ب، پ، ت، ث، ن، ی گویند. (یادداشت مؤلف)، محاذات حروف است بعضی با بعضی در یک جهت و استادن خط پنج کرسی اثبات کرده اند: کرسی اول سرهای الفات و لامات و سرهای الفات طا و ظا و لام الف و سرهای کاف لامی و این کرسی را کرسی رأس الخط گویند. و کرسی دوم سرهای دال و را وصاد و طا و عین و فا و قاف و واو و ها و کرسی سوم اذیال الفات و لامات و اذیال باء و اخوات آن و ابتدای جیم و عین و خط آخر از کاف لامی و مسطح و این کرسی راکرسی وسط خوانند. و کرسی چهارم اذیال دال و را و سین و صاد و قاف و لام و نون و یا، و کرسی پنجم اذیال جیم و عین و اخوات آن و این کرسی را ذیل الخط گویند. (اصول خطوط سته از فتح اﷲ بن احمد سبزواری در فرهنگ ایران زمین ج 11 شمارۀ 1- 4 ص 129 از فرهنگ فارسی معین). - کرسی حروف، برابر بودن حروف خط در کتابت و آن عبارت است از بودن آنها به کمال انتظام و خوبی. (آنندراج) : از رشک کرسی حروفش دل عطارد سیمین رقم در لرزیدن. (ملاطغرا از آنندراج). - کرسی خط، برابر و به مقام خود افتادن حروف در نوشتن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : هرکه حد خود شناسد کی شود محتاج غیر خط چو کرسی دار گردد بی نیاز از مسطر است. محسن تأثیر (از آنندراج). شکسته قیمت یاقوت را به عنبر لب نهاده کرسی خط بر فراز عرش عظیم. سنجر کاشی (از آنندراج). - کرسی عقد گهر، برابر بودن دانه های مروارید در عقد است و آن عبارت است از انتظام دانه ها با هم. (آنندراج) : گرچه باشد صاف همچون کرسی عقد گهر عقدۀ رشکی میان هر دو دل ناچار هست. میرزا طاهر وحید (از آنندراج)
تخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سریر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی از چوب که بر آن نشینند. ج، کرسی، کراسی ّ. و در کلیات است که کرسی چیزی است که بر آن نشینند و از مقعد قاعد برتر نباشد. (از اقرب الموارد) ، علم و دانش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). گویند: وی از اهل کرسی یعنی اهل علم است. (از اقرب الموارد) ، دانشمند، ملک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). من قوله تعالی: وسع کرسیه السموات و الارض (قرآن 255/2) ، ای علمه و ملکه. (مهذب الاسماء) ، قدرت. باری و تدبیر او سبحانه. ج، کراسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - کرسی اسقف، مرکز اقامت او. (از اقرب الموارد). - کرسی جوزاء، کواکب. (از اقرب الموارد). - کرسی ملک، عرش او. (از اقرب الموارد)
تخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سریر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی از چوب که بر آن نشینند. ج، کَرسی، کَراسی ّ. و در کلیات است که کرسی چیزی است که بر آن نشینند و از مقعد قاعد برتر نباشد. (از اقرب الموارد) ، علم و دانش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). گویند: وی از اهل کرسی یعنی اهل علم است. (از اقرب الموارد) ، دانشمند، ملک. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). من قوله تعالی: وسع کرسیه السموات و الارض (قرآن 255/2) ، ای علمه و ملکه. (مهذب الاسماء) ، قدرت. باری و تدبیر او سبحانه. ج، کراسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - کرسی اسقف، مرکز اقامت او. (از اقرب الموارد). - کرسی جوزاء، کواکب. (از اقرب الموارد). - کرسی ملک، عرش او. (از اقرب الموارد)
یکی از بخشهای شهرستان کرمانشاهان است. این بخش در خاور شهرستان واقع شده حدود مشخصات آن به شرح زیراست: از طرف شمال به بخش صحنه، از طرف خاور به شهرستان های نهاوند و خرم آباد، از جنوب به شهرستان خرم آباد و از باختر همه جا امتداد رود خانه گاماسیاب. هوای بخش مانند سایر بخش های مجاور سردسیر است. آب قراء آن از چشمه ها و زه آب رودخانه های محلی و قنوات کوچک تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، حبوبات آبی و دیمی، لبنیات و سایر محصولات دامی، میوه جات، الوار و کتیرا است. ارتفاعات آن عبارت است از: کوههای شیرز (شاه رزم) و کوه گون بان در شمال، کوه گل زرد در خاور، کوه سیاه کمر کوه امامزاده و کوه خاوری چمن اسماعیل از جنوب این بخش را محصور نموده است. ارتفاع قصبۀ هرسین از سطح دریا 1582 متر است. گودترین آبادی این بخش قریۀگروه بان 1241 متر از سطح اقیانوس مرتفعتر است مهمترین رود خانه این بخش همان رود خانه هرسین بوده پس ازمشروب نمودن قصبه و گرداندن چندین آسیاب وارد دهکده های بخش میگردد. این بخش تابع فرمانداری کرمانشاه است و از 56 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن درحدود 185000 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). قلعه ای است و قصبه ای در پای آن. هوای معتدل دارد و آبهای روان. (نزهه القلوب). از بلوکات کرمانشاهان است. حد شمالی آن صحنه، حد شرقی نهاوند، حد جنوبی لرستان و غربی کرمانشاه است. از چشمه ای که قریب پانزده سنگ آب دارد مشروب میشود. (از جغرافیای اقتصادی کیهان). در حفاریهای این ناحیه مقداری آثار تاریخی گرانبها از دورۀ حکومت مقدونی ها در ایران به دست آمده است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 1908 و 1909 شود
یکی از بخشهای شهرستان کرمانشاهان است. این بخش در خاور شهرستان واقع شده حدود مشخصات آن به شرح زیراست: از طرف شمال به بخش صحنه، از طرف خاور به شهرستان های نهاوند و خرم آباد، از جنوب به شهرستان خرم آباد و از باختر همه جا امتداد رود خانه گاماسیاب. هوای بخش مانند سایر بخش های مجاور سردسیر است. آب قراء آن از چشمه ها و زه آب رودخانه های محلی و قنوات کوچک تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، حبوبات آبی و دیمی، لبنیات و سایر محصولات دامی، میوه جات، الوار و کتیرا است. ارتفاعات آن عبارت است از: کوههای شیرز (شاه رزم) و کوه گون بان در شمال، کوه گل زرد در خاور، کوه سیاه کمر کوه امامزاده و کوه خاوری چمن اسماعیل از جنوب این بخش را محصور نموده است. ارتفاع قصبۀ هرسین از سطح دریا 1582 متر است. گودترین آبادی این بخش قریۀگروه بان 1241 متر از سطح اقیانوس مرتفعتر است مهمترین رود خانه این بخش همان رود خانه هرسین بوده پس ازمشروب نمودن قصبه و گرداندن چندین آسیاب وارد دهکده های بخش میگردد. این بخش تابع فرمانداری کرمانشاه است و از 56 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن درحدود 185000 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). قلعه ای است و قصبه ای در پای آن. هوای معتدل دارد و آبهای روان. (نزهه القلوب). از بلوکات کرمانشاهان است. حد شمالی آن صحنه، حد شرقی نهاوند، حد جنوبی لرستان و غربی کرمانشاه است. از چشمه ای که قریب پانزده سنگ آب دارد مشروب میشود. (از جغرافیای اقتصادی کیهان). در حفاریهای این ناحیه مقداری آثار تاریخی گرانبها از دورۀ حکومت مقدونی ها در ایران به دست آمده است. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 1908 و 1909 شود
سنگی سبزرنگ، شفاف، صافی و ثقیل است. آن را کلس کنند چنانکه سفید شود، پس گرم و در شنگرف حل کنند تا همچون مغنیسا گردد و بلور به آتش کرده از این کرسیان بر او ریزند رنگش مثل یاقوت شود. (نزهه القلوب)
سنگی سبزرنگ، شفاف، صافی و ثقیل است. آن را کلس کنند چنانکه سفید شود، پس گرم و در شنگرف حل کنند تا همچون مغنیسا گردد و بلور به آتش کرده از این کرسیان بر او ریزند رنگش مثل یاقوت شود. (نزهه القلوب)
کرشیدن. کریسیدن. (فرهنگ فارسی معین). فروتنی کردن، فریب دادن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرشیدن و کریسیدن شود، کوشیدن. کوشش کردن. سعی کردن. جهد نمودن با همه توانایی، بحث کردن. مباحثه و منازعه نمودن، دره کشیدن، چین خوردن، فراهم آوردن و جمع کردن. (ناظم الاطباء)
کرشیدن. کریسیدن. (فرهنگ فارسی معین). فروتنی کردن، فریب دادن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرشیدن و کریسیدن شود، کوشیدن. کوشش کردن. سعی کردن. جهد نمودن با همه توانایی، بحث کردن. مباحثه و منازعه نمودن، دره کشیدن، چین خوردن، فراهم آوردن و جمع کردن. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ورزقان و یک هزار و پانصد گزی ارابه رو تبریز به اهر، جلگه و معتدل و دارای 634 تن سکنه است، آب از چشمه و رود خانه اهر دارد، محصول آن غلات و سیب زمینی و چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است، دارای دو معدن آب گرم برای امراض جلدی است، محل سکنای طایفۀ ایل یاغ بستلو، و دارای دستۀ ژاندارمری و محضر رسمی ازدواج و طلاق است، راه ارابه رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ورزقان و یک هزار و پانصد گزی ارابه رو تبریز به اهر، جلگه و معتدل و دارای 634 تن سکنه است، آب از چشمه و رود خانه اهر دارد، محصول آن غلات و سیب زمینی و چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است، دارای دو معدن آب گرم برای امراض جلدی است، محل سکنای طایفۀ ایل یاغ بستلو، و دارای دستۀ ژاندارمری و محضر رسمی ازدواج و طلاق است، راه ارابه رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ظرفی باشد مدور و صندوق مانند که از گل یااز چوب سازند و نان و حلوا و میوه و امثال آن در آن گذارند. (برهان) (جهانگیری). کارسان. چاشدان. (جهانگیری) (انجمن آرا). چاشکدان. (انجمن آرا) : نه نان حنطه به کرسان نه آب گرم به خنب نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو. نزاری. ببیند سال قحط سخت درویش و توانگر را هم از گندم تهی کندوک و هم خالی ز نان کرسان. نزاری (از جهانگیری)
ظرفی باشد مدور و صندوق مانند که از گل یااز چوب سازند و نان و حلوا و میوه و امثال آن در آن گذارند. (برهان) (جهانگیری). کارسان. چاشدان. (جهانگیری) (انجمن آرا). چاشکدان. (انجمن آرا) : نه نان حنطه به کرسان نه آب گرم به خنب نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو. نزاری. ببیند سال قحط سخت درویش و توانگر را هم از گندم تهی کندوک و هم خالی ز نان کرسان. نزاری (از جهانگیری)
به لغت هندی مزارع و زراعت کننده را گویند. (برهان) (انجمن آرا). مصحح برهان نوشته که کرسان لفظ هندی بمعنی کشاورز است که آن را کسان نیز گویند و آن مرادف و مشتق است از لفظ سنسکریت که کرشمان باشد بمعنی خداوند زراعت چه کرش بمعنی زراعت و کشتگاری آمده و مان بمعنی خداوند است. (انجمن آرا)
به لغت هندی مزارع و زراعت کننده را گویند. (برهان) (انجمن آرا). مصحح برهان نوشته که کرسان لفظ هندی بمعنی کشاورز است که آن را کسان نیز گویند و آن مرادف و مشتق است از لفظ سنسکریت که کِرشِمان باشد بمعنی خداوند زراعت چه کرش بمعنی زراعت و کشتگاری آمده و مان بمعنی خداوند است. (انجمن آرا)
هندی کشاورز ظرفی مدور و صندوق مانند که از گل یا چوب سازند و نان و حلوا و میوه و مانند آن در آن نهند: (ببند سال قحط سخت درویش و توانگر را هم از گندم تهی کندوک (کندوی) و هم خالی زنان کرسان)، (نزاری) کشاورز فلاح
هندی کشاورز ظرفی مدور و صندوق مانند که از گل یا چوب سازند و نان و حلوا و میوه و مانند آن در آن نهند: (ببند سال قحط سخت درویش و توانگر را هم از گندم تهی کندوک (کندوی) و هم خالی زنان کرسان)، (نزاری) کشاورز فلاح
سریر، تخت، جمع کراسی، فلک هشتم، درس تخصصی یک استاد دانشگاه، دندان هایی که پس از دندان های نیش قرار دارند حرف خود را به کرسی نشاندن: کنایه از سخن خود را تحمیل کردن
سریر، تخت، جمع کراسی، فلک هشتم، درس تخصصی یک استاد دانشگاه، دندان هایی که پس از دندان های نیش قرار دارند حرف خود را به کرسی نشاندن: کنایه از سخن خود را تحمیل کردن