چرکی را گویند که بر روی جراحت بسته و سخت شده باشد. (جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). و با وجود آنکه قاف در زبان پارسی نیامده، عوام شیراز کرسنه را به قاف بدل کرده قرسنه گویند. (جهانگیری) (از انجمن آرا)
چرکی را گویند که بر روی جراحت بسته و سخت شده باشد. (جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). و با وجود آنکه قاف در زبان پارسی نیامده، عوام شیراز کرسنه را به قاف بدل کرده قرسنه گویند. (جهانگیری) (از انجمن آرا)
کرشنه. گیاهی که دانه اش را گاودانه گویند. مأخوذ از فارسی است. (ناظم الاطباء). درختی است خرد که دانه اش را گاودانه خوانند وآن در غلاف باشد مدور قریب به قدر نخود و تیره رنگ و مایل به سرخی و از تلخی و تندی غیرمأکول است. (از منتهی الارب). و رجوع به کرشنه شود، نام غله ای است تیره رنگ و طعم آن مابین ماش و عدس باشد. آن را مقشر کرده به گاو دهند، گاو را چاق و فربه کند و به یونانی ارونس خوانند و باشین هم بنظر آمده است، یعنی کرشنه. (از برهان). غله ای است که طعم آن میان ماش و عدس بود و رنگش به تیرگی زند چون آن را مقشر کنند و به گاو دهند گاو را به غایت فربه سازد و در فربه کردن گاو هیچ چیز مانند آن نباشد و در بیضا و دیگر گرمسیرات شیراز بسیار بکارند و آن را کسنک نیز خوانند. (جهانگیری). دانه ای است همچون ملک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دانه ای است که در هیأت به ملک ماند و خردتر از اوست و او را اضلاع بود و رنگ او اغبر بود و به زردی مایل باشد. مزۀ او به مزۀ ماش ماند و چون پوست از او بیرون کنند مغز او زرد بیرون آید که به سرخی زند و در نواحی مغرب او را گاو خورد و به یونانی او را دویس گویند وزدین هم گفته اند. (ترجمه صیدنه). اسم عجمی نوعی از جلبان است که به فارسی گاودانه و به عربی حب البقر گویند. (تحفه). رجوع به کرشنه شود
کرشنه. گیاهی که دانه اش را گاودانه گویند. مأخوذ از فارسی است. (ناظم الاطباء). درختی است خرد که دانه اش را گاودانه خوانند وآن در غلاف باشد مدور قریب به قدر نخود و تیره رنگ و مایل به سرخی و از تلخی و تندی غیرمأکول است. (از منتهی الارب). و رجوع به کرشنه شود، نام غله ای است تیره رنگ و طعم آن مابین ماش و عدس باشد. آن را مقشر کرده به گاو دهند، گاو را چاق و فربه کند و به یونانی ارونس خوانند و باشین هم بنظر آمده است، یعنی کرشنه. (از برهان). غله ای است که طعم آن میان ماش و عدس بود و رنگش به تیرگی زند چون آن را مقشر کنند و به گاو دهند گاو را به غایت فربه سازد و در فربه کردن گاو هیچ چیز مانند آن نباشد و در بیضا و دیگر گرمسیرات شیراز بسیار بکارند و آن را کسنک نیز خوانند. (جهانگیری). دانه ای است همچون ملک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دانه ای است که در هیأت به ملک ماند و خردتر از اوست و او را اضلاع بود و رنگ او اغبر بود و به زردی مایل باشد. مزۀ او به مزۀ ماش ماند و چون پوست از او بیرون کنند مغز او زرد بیرون آید که به سرخی زند و در نواحی مغرب او را گاو خورد و به یونانی او را دویس گویند وزدین هم گفته اند. (ترجمه صیدنه). اسم عجمی نوعی از جلبان است که به فارسی گاودانه و به عربی حب البقر گویند. (تحفه). رجوع به کرشنه شود
ساحل، کنار، طرف، سو، انتها، پایان، برای مثال خدای را مددی ای دلیل راه حرم / که نیست بادیۀ عشق را کرانه پدید (حافظ - ۴۶۴) کرانه کردن: به پایان رساندن، کنایه از منحرف شدن
ساحل، کنار، طرف، سو، انتها، پایان، برای مِثال خدای را مددی ای دلیل راه حرم / که نیست بادیۀ عشق را کرانه پدید (حافظ - ۴۶۴) کرانه کردن: به پایان رساندن، کنایه از منحرف شدن