جدول جو
جدول جو

معنی کردوی - جستجوی لغت در جدول جو

کردوی
(کَ)
پهلوانی ایرانی است. (فهرست شاهنامۀولف). در شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 6 ص 1578 گرگوی آمده و در ذیل صفحه ضبط یکی از نسخه بدلها را کردوی آورده و آن را غلط دانسته است. رجوع به گرگوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کروی
تصویر کروی
به شکل کره، مدوّر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کردنی
تصویر کردنی
لایق و شایستۀ انجام دادن، برای مثال خون پیاله خور که حلال است خون او / در کار باده باش که کاری است کردنی (حافظ - ۹۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ/ دِ)
عاملیت. فاعلیت. کنندگی:
ز گردش شود کردگی آشکار
نشان است پس کرده بر کردگار.
اسدی (گرشاسبنامه)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام برادر بهرام چوبین است:
چو گردوی و شاپور و چون اندیان
سپهدار ارمینیه رادمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام پهلوانی تورانی که نبیرۀسلم بوده است. (فهرست ولف). و بنابه روایت شاهنامه در نبردی که میان وی و سام درگرفت به دست سام کشته شد. (از شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 1 صص 186-188)
لغت نامه دهخدا
(کَ یَ)
کرکویه. از رساتیق سیستان است. (تاریخ سیستان). شهری است در شمال زرنج. (یشتها ج 2 ص 293)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
عبدالغفوربن لقمان بن محمد ابوالمفاخر کردری، (منسوب به کردر از نواحی خوارزم) روایت می کند از ابی طاهر محمد بن عبدالله المسبخی المروزی، و اورا تصانیفی است در مذهب ابوحنیفه. از اوست: الانتصارلابی حنیفه فی اخباره و اقواله و المفید و المزید فی شرح التجرید و شرح الجامع الصغیر. وی مدرس مدرسه حدادین حلب بود. وفاتش در 562 هجری قمری است. (معجم البلدان ذیل کردر). رجوع به اعلام زرکلی ج 2 ص 531 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
یکی از بخشهای گرگان است. این بخش میان بندر گز و بخش مرکزی گرگان واقع شده است و مرطوب و معتدل است. محصول عمده قرای آن برنج، حبوبات، صیفی جات، لبنیات وکمی ابریشم است. این بخش از 19 ده تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 20هزار تن است. قرای مهم آن عبارتند از: ولاغوز، سرکلاته، بالاجاده، النک و دنگلان. مرکز بخش قصبۀ کردکوی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکزی بخش کردکوی شهرستان گرگان و نام قدیمی آن کردمحله است. جمعیت ده نزدیک به 4هزار تن و دارای ادارات بخشداری، شهربانی، آمار و دارائی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آتش کرکوی، آتش کرکویه. آتشگاهی بوده است در سیستان و معبد جای گرشاسب که مردمان به امید برکات آنجا می شدند و دعا می کردند و مستجاب می شد. در نبرد میان کیخسرو و افراسیاب کیخسرو آنجا شد وپلاس پوشید و دعا کرد ایزدتعالی آنجا روشنایی فرا دید آورد و تاریکی که از جادوی افراسیاب پیدا آمده بودناچیز گشت و افراسیاب بگریخت، پس کیخسرو در آنجا که معبد گرشاسب بود آتشگاهی بساخت و اکنون آتشگاهست. (از تاریخ سیستان صص 35- 37). رجوع به کرکویه شود.
- سرود آتشکدۀکرکوی، این سرود از جمله اشعار شش هجایی اواخر دورۀ ساسانی و یا اوایل عهد اسلامی است که با توجه به یکی از روایات کهن حماسی بوجود آمده و باقی مانده است و چنانکه از ظاهر آن پیداست این سرود به لهجۀنسبتاً جدید دری، یعنی لهجۀ شرقی ایران است که مقارن ظهور اسلام معمول بوده و آن سرود این است:
فرخته باذا روش
خنیده گرشسب هوش
همی برست از جوش
انوش کن می انوش
دوست بذاگوش
به آفرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش
(که) دی گذشت و دوش
شاها خدایگانا
به آفرین شاهی.
(تاریخ ادبیات در ایران ذبیح اﷲ صفا ج 1 ص 130). رجوع به کرکوی و کرکویه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. (ناظم الاطباء). درخور کردن. (یادداشت مؤلف). قابل اجرا. انجام دادنی. مقابل ناکردنی و نکردنی. (فرهنگ فارسی معین)، که کردن آن ضرور و واجب است. (یادداشت مؤلف) :
همان کردنیها چو آمد پدید
به گیتی جز از خویشتن کس ندید.
فردوسی.
کنون کردنی کرد جادوپرست (ضحاک)
مرا برد باید بشمشیر دست.
فردوسی.
چو آن کردنی کارها کرد راست
ز سالار آخور خری ده بخواست.
فردوسی.
هرچند بر آن اعتماد نباشد ناچار کردنی است. (تاریخ بیهقی ص 85).
فرمان تو کردنی است دانم
خواهم که کنم نمی توانم.
نظامی.
، ممکن. (ناظم الاطباء).
- ناکردنی، غیرضرور. غیرواجب:
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوریهای ناکردنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کردوک هارا بعض محققین با کردها تطبیق کرده اند. گزنفون گویداین مردم بسیار رشیدند و هنوز تابع پادشاهان پارس نشده اند. از نوشتۀ گزنفون برمی آید که مسکن آنان در سرزمین کوهستانی و صعب بوده است و با ارمنستان سرحد مشترک داشته اند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1073). رجوع به تاریخ ایران باستان، کرد و پیوستگی نژادی وتاریخی او ص 91، کرد و کردو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کرادیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
شهری است تجاری در بلژیک، واقع در فلاماندر غربی، دارای 7000 تن سکنه و صناعت آن قماش های کتانی و شمع است
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گلۀ بزرگ از اسپان. کردوسه. (آنندراج) (منتهی الارب) :
به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ
راست چون غیو کند صفدر در کردوسی.
منوچهری.
، عضو. ج، کرادیس. منه فی صفته صلی اﷲ علیه و سلم ضخم الکرادیس، ای الاعضاء. (منتهی الارب) (آنندراج). اندام. (ناظم الاطباء)، استخوان بزرگ پرگوشت. ج، کرادیس. (مهذب الاسماء)، هر استخوان دوگانه اندام که در مفصل بهم رسند، چون دو استخوان کتف و بازو و ران و دو زانو و گفته اند سراستخوانها. (از بحر الجواهر). رجوع به کردوسه شود، پارۀ لشکر. ج، کرادیس. (مهذب الاسماء). هر یک از بخشهای سپاهی در میدان جنگ از مقدمه و قلب و میمنه و میسره و ساقه و نیز هر یک از بخشهای جزء مقدمه و قلب و میمنه و میسره و ساقه. (از یادداشت مؤلف). این کلمه در فارسی به معنی فوج و گروه سوار و توسعاً گروه لشکری است از سوار و پیاده. (یادداشت مؤلف).
- حرب به کردوس، نوعی جنگ که سواران فوج فوج به حرب بپردازند: و ترکمانان نیز روی به حرب نهادند و بر رسم خویش بیاراستند که ایشان حرب به کردوس کنند همه کردوس کردوس شدند و حرب همی کردند. (زین الاخبار گردیزی). فجعل الجند (خالد بن ولید) کرادیس علی کل کردوس قائد و لم یکن الحرب بالکرادیس معروفاً عند العرب. (تاریخ تمدن اسلامی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کرد از قوم کرد، زبان کردان، نیمتنه ای که در قدیم روی قبا می پوشیدند و آن یا آستین نداشت و یا دارا آستینی کوتاه بود و نیز گاه بلند و تمام آستین بود و درین صورت آنرا} کدبی {میگفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردوس
تصویر کردوس
گله بزرگ از اسبان، جمع کرادیس، دسته ای از سواران کتیبه: (بسحر گاهان نا گاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر در کردوسی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه ای که از درخت بریده باشند، بخشی از مزرعه که کنار های آنرا بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبز کارند یا زراعت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروی
تصویر کروی
به شکل کره، مدور، گوی گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردنی
تصویر کردنی
قابل اجرا انجام دادنی مقابل نا کردنی نکردنی: (و اما چیز که مجهول بود از: کردنی یا دانستنی: و آنرا ندانند و دانند که ندانند. ) (دانشنامه طبیعی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردگی
تصویر کردگی
فاعلیت، کنندگی، عاملیت
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردو
تصویر کردو
((کَ))
شاخه ای که از درخت بریده باشند، بخشی از مزرعه که کنارهای آن را بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبزی کارند یا زراعت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروی
تصویر کروی
((کُ رَ))
منسوب به کره، هر چیز گرد و کره مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کردوس
تصویر کردوس
((کُ دُ))
گله بزرگ اسبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروی
تصویر کروی
گویالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کروی
تصویر کروی
Spherical, Globular, Rotund
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کروی
تصویر کروی
globulaire, rond, sphérique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کروی
تصویر کروی
globular, redondo, esférico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کروی
تصویر کروی
kugelförmig, rund, sphärisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کروی
تصویر کروی
kulisty, okrągły, sferyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کروی
تصویر کروی
сферический , круглый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کروی
تصویر کروی
глобулярний , круглий , сферичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کروی
تصویر کروی
globular, redondo, esférico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی