کنایه از خلاصه و گزیده. (آنندراج) (بهار عجم) : خاقان کبیر ابوالمظفر سرجمله شده مظفران را. خاقانی. جمال او سرجملۀ حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و بیغمی. (سندبادنامه ص 135). زبان در زبان گنج پرداختم از آن جمله سرجمله ای ساختم. نظامی. سرخیل سپاه تاجداران سرجملۀ جمله شهریاران. نظامی. این وجودهای دیگر که خلقند ایشان سرجمله به عقل و دانش خود. (فیه مافیه ص 53)
کنایه از خلاصه و گزیده. (آنندراج) (بهار عجم) : خاقان کبیر ابوالمظفر سرجمله شده مظفران را. خاقانی. جمال او سرجملۀ حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و بیغمی. (سندبادنامه ص 135). زبان در زبان گنج پرداختم از آن جمله سرجمله ای ساختم. نظامی. سرخیل سپاه تاجداران سرجملۀ جمله شهریاران. نظامی. این وجودهای دیگر که خلقند ایشان سرجمله به عقل و دانش خود. (فیه مافیه ص 53)
فی الجمله. خلاصه. ملخص. بالاخره: در جمله یکی خط بدیعاست که زان خط صد توبه شکسته ست و دوصد پرده دریده ست. معزی. درجمله بر این کار اقبال تمام کردم. (کلیله و دمنه). درجمله بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. (کلیله و دمنه). درجمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند. (کلیله و دمنه). درجمله جوان دل به باد داد از سر کوی به پای می رفت و از پای بسر می آمد. (سندبادنامه ص 182). درجمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی زن در ضبطآورد. (سندبادنامه ص 191)
فی الجمله. خلاصه. ملخص. بالاخره: در جمله یکی خط بدیعاست که زان خط صد توبه شکسته ست و دوصد پرده دریده ست. معزی. درجمله بر این کار اقبال تمام کردم. (کلیله و دمنه). درجمله بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. (کلیله و دمنه). درجمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند. (کلیله و دمنه). درجمله جوان دل به باد داد از سر کوی به پای می رفت و از پای بسر می آمد. (سندبادنامه ص 182). درجمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی زن در ضبطآورد. (سندبادنامه ص 191)
قسمی از کافور. و ابن بطوطه گوید: به مل جاوه باشد، یک درهم آن بعلت بسیاری برودت بکشد و گوید بپای نی آن خون آدمی یا فیلی خرد ریزند تا کافور در آن نی گرد شود. (ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه ص 655)
قسمی از کافور. و ابن بطوطه گوید: به مُل جاوه باشد، یک درهم آن بعلت بسیاری برودت بکشد و گوید بپای نی آن خون آدمی یا فیلی خرد ریزند تا کافور در آن نی گرد شود. (ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه ص 655)
مصغر حرمل. درختی است مانندانار کوچک و برگ آن نرم تر از برگ انار است و ریزه های آن از ریزه های درخت عشر کوچک تر باشد، و چون خشک شود بصورت نرم تر از پنبه درآید که متکای شاهان از آن پر کنند و به اشراف هدیه کنند و آنرا باد به آسانی حمل میکند. (تاج العروس). و این همان نرم خاشاکی است که امروز آن را با آهک مخلوط کرده برای سفید کردن دیوار درون گرمابه ها بکار برند و آنرا در تهران لویی و در بروجرد کره پو خوانند
مصغر حَرمَل. درختی است مانندانار کوچک و برگ آن نرم تر از برگ انار است و ریزه های آن از ریزه های درخت عشر کوچک تر باشد، و چون خشک شود بصورت نرم تر از پنبه درآید که متکای شاهان از آن پر کنند و به اشراف هدیه کنند و آنرا باد به آسانی حمل میکند. (تاج العروس). و این همان نرم خاشاکی است که امروز آن را با آهک مخلوط کرده برای سفید کردن دیوار درون گرمابه ها بکار برند و آنرا در تهران لویی و در بروجرد کره پو خوانند
آشی است مانند کاچی و آنرا از آرد میده پزند. (برهان قاطع). طعامی است مانند کاچی که بعربی سخینه گویند و مردم درویش میخورند. (شمس اللغات). آردوله. آردهاله، بیرون شدن آب از سر ظرفی. ارذام قصعه، لبریز شدن کاسه و جز آن. بی-رون شدن آب از سر کاسه. (منتهی الأرب) ، ارذام برخمسین و جز آن، از پنجاه درگذشتن عمر و مانند آن
آشی است مانند کاچی و آنرا از آرد میده پزند. (برهان قاطع). طعامی است مانند کاچی که بعربی سخینه گویند و مردم درویش میخورند. (شمس اللغات). آردوله. آردهاله، بیرون شدن آب از سر ظرفی. ارذام قصعه، لبریز شدن کاسه و جز آن. بی-رون شدن آب از سر کاسه. (منتهی الأرب) ، ارذام برخمسین و جز آن، از پنجاه درگذشتن عمر و مانند آن
دهی است از بخش مرکزی شهرستان سقز. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات، حبوب، توتون و انواع میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان سقز. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات، حبوب، توتون و انواع میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
گلۀ بزرگ از اسبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، عضو. اندام. (ناظم الاطباء). رجوع به کردوس شود، هر استخوان دوگانه بند اندام چون دو کتف و دو زانو و جزآن. ج، کردوس. (منتهی الارب). هر استخوان دوگانه که در مفصل بهم متصل شوند. (از اقرب الموارد). هر دو استخوانی که در جای جدایی یعنی بند بیکدیگر رسند. (ازشرح قاموس) ، هر استخوان آکنده گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کرادیس، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) کرادس. (اقرب الموارد)
گلۀ بزرگ از اسبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، عضو. اندام. (ناظم الاطباء). رجوع به کردوس شود، هر استخوان دوگانه بند اندام چون دو کتف و دو زانو و جزآن. ج، کُردوس. (منتهی الارب). هر استخوان دوگانه که در مفصل بهم متصل شوند. (از اقرب الموارد). هر دو استخوانی که در جای جدایی یعنی بند بیکدیگر رسند. (ازشرح قاموس) ، هر استخوان آکنده گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کَرادیس، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) کَرادِس. (اقرب الموارد)
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
محلۀ عمده سدن رستاق است و 700 خانوار سکنه دارد و در میان جنگل انبوهی در 16میلی استرآباد واقع است. بندر کوچکی به نام ملاکیله دارد که در سه میلی شمالی رود خانه قراسوست. (از سفرنامۀ مازندران رابینو ص 69 و ترجمه آن ص 100)
محلۀ عمده سدن رستاق است و 700 خانوار سکنه دارد و در میان جنگل انبوهی در 16میلی استرآباد واقع است. بندر کوچکی به نام ملاکیله دارد که در سه میلی شمالی رود خانه قراسوست. (از سفرنامۀ مازندران رابینو ص 69 و ترجمه آن ص 100)
گروهی است که به جوهریت باری و استقرار وی بر عرش اعتقاد دارند، تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً. (منتهی الارب). فرقه ای است از مشبهه اصحاب ابی عبدالله محمد بن کرام. (از اقرب الموارد). جماعتی از اهل سنت که از اثبات کنندگان صفات خداوند هستند. این گروه صفاتی بعنوان صفات ازلیه مثل علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و کلام و جلال و اکرام وجود و عزت و عظمت اثبات می کردند و بین صفات ذات و صفات فعل فرقی نمی گذاشتند و در نتیجه صفاتی نیز بعنوان صفات خبریه مثل دست و صورت برای خدای تعالی اثبات مینمودند و معتقد بودند آیات را باید بدون تأویل و تفسیر پذیرفت و بماندن در حد ظاهر اکتفا کرد. (خاندان نوبختی ص 118). رجوع به ابی عبدالله محمد بن کرام و ملل و نحل شهرستانی صص 64-65، غزالی نامه و حواشی سعید نفیسی بر تاریخ بیهقی ج 2 شود
گروهی است که به جوهریت باری و استقرار وی بر عرش اعتقاد دارند، تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً. (منتهی الارب). فرقه ای است از مشبهه اصحاب ابی عبدالله محمد بن کرام. (از اقرب الموارد). جماعتی از اهل سنت که از اثبات کنندگان صفات خداوند هستند. این گروه صفاتی بعنوان صفات ازلیه مثل علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و کلام و جلال و اکرام وجود و عزت و عظمت اثبات می کردند و بین صفات ذات و صفات فعل فرقی نمی گذاشتند و در نتیجه صفاتی نیز بعنوان صفات خبریه مثل دست و صورت برای خدای تعالی اثبات مینمودند و معتقد بودند آیات را باید بدون تأویل و تفسیر پذیرفت و بماندن در حد ظاهر اکتفا کرد. (خاندان نوبختی ص 118). رجوع به ابی عبدالله محمد بن کرام و ملل و نحل شهرستانی صص 64-65، غزالی نامه و حواشی سعید نفیسی بر تاریخ بیهقی ج 2 شود
قمر در شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد: روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه. (رودکی)، ماه شب چهاردهم بدر (خصوصا) : خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب. (فرخی)، چهره صورت رخسار: همی گفت و زو نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گردماه
قمر در شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد: روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه. (رودکی)، ماه شب چهاردهم بدر (خصوصا) : خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب. (فرخی)، چهره صورت رخسار: همی گفت و زو نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گردماه