- کردار
- عمل
معنی کردار - جستجوی لغت در جدول جو
- کردار
- کار، عمل، رفتار،
برای مثال کردار اهل صومعه ام کرد می پرست / این دوده بین که نامۀ من شد سیاه از او ، طرز، روش، قاعده(حافظ - ۸۲۶ حاشیه)
- کردار
- شغل و عمل و کار، هر عملی که انسان همیشه بدان مشغول باشد، صنعت، پیشه، اشتغال
- کردار ((کِ))
- کار، عمل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به کردار مقرون به کردار عمل کننده عامل: (چون قوت این سلطان وین دولت و این همت این مخبر کردار وین منظر دیدار ی. ) (منوچهری)
بطریقه و برفتار
آوای دهل، درخت پشه
اکراد
باردار میوه دار. (صفت. بردن) در ترکیب آید بمعنی برنده حامل: فرمانبردار نامبردار
دارنده پرصاحب پر دارای پر مقابل بی پر
فرمانده سپاه، سالر، بزرگتر طایفه
پسوند متصل به واژه به معنای بردارنده مثلاً باربردار، پسوند متصل به واژه به معنای قابل مثلاً شوخی بردار
مامور سیاسی که در سفارتخانه پس از سفیر کارهای سفارتخانه را اداره می کند، وزیر
حاکم، کارمند دولت
حاکم، کارمند دولت
دارای در مثلاً جعبۀ دردار، دربان
صدای طبل، آواز دهل
صدای طبل، آواز دهل
سالار، فرمانده سپاه، کنایه از رئیس و بزرگ دسته یا طایفه
برنده، حامل، در ریاضیات خط شعاع، خط حامل در فیزیک و مکانیک، وکتور
کردگار، انجام دهنده، فعال، از نام های خداوند، به عمد، عمداً، آفریننده، خالق
لاشۀ حیوان مرده که ذبح نشده باشد، پلید، کثیف، لاشه، لاش، لش
وزیر پادشاه را گویند و کاردان جمع آنست که وزیران باشند، وکیل، مامور
فاعل، عامل، کننده، نام خدایتعالی، آفریننده، خالق جهان آفرین، صانع و بمعنی فعال
عامل فاعل کننده: (ز گرد ش شود گرد گی آشکار نشانست پس کرده بر کردکار) (گرشا)
پارسی تازی گشته گردان ک افسار افسار، پاسخ راست در خنیا
ممتد کشیده: بالح نرم و کشداری که ملالت از آن میبارید پرسید، آنچه دارای کش (لاستیک) باشد، آنچه کش آید
خادم ملازم خدمتکار
آنکه مبتلی به جرب است، آنکه بدنش خارش دارد
لاشه مرده، جسد حیوانی که ذبح نشده و مرده است و در شرع اسلام نجس است وخوردنش جایز نیست، لش، جیفه
وردار و ورمال. و ردارنده و و رمالنده کسی که پول یا مال اشخاص را بالا میکشد مال مردم خور، ورداری و ورمالی مال مردم خوری
وزیر، حاکم، مأمور سیاسی یک دولت در کشوری دیگر که در غیاب سفیر به انجام کارهای سفارت خانه می پردازد