کرده. شغل و عمل و کار. (برهان). فعل. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). کوشش پیوسته در کار. هر عملی که انسان همیشه بدان مشغول باشد. کسب. صنعت. پیشه. اشتغال. اهتمام. (ناظم الاطباء) ، به فعل آوردنیها باشد از نیک و بد. (برهان). فعل خوب و یا بد. (ناظم الاطباء). رفتار. عمل: کردار اهل صومعه ام کرد می پرست این دود بین که نامۀ من شد سیاه از او. حافظ. - بدکردار، بدعمل. بدخواه. (ناظم الاطباء) ، رفتار و کار خوب. (از آنندراج) ، کار نیک. خوی نیک. اخلاق خوش: کردار بود جاه گر نام بزرگان کردار چنین باشد و او عاشق کردار. فرخی (از آنندراج). رجوع به کردار کردن شود، طرز. روش. قاعده. (برهان) ، هیئت. صورت. شکل. (فرهنگ فارسی معین). - برکردار، به شکل. به صورت. به هیأت. (از فرهنگ فارسی معین) : چون زنی نشسته بر تختی برکردار منبر. (التفهیم ص 92). - به کردار، مانند. همچون. (فرهنگ فارسی معین) : یکی نامۀ نغزپیکر نوشت به نغزی به کردار باغ بهشت. نظامی (از فرهنگ فارسی معین)