بطریقه و برفتار ومانند و مثل. (ناظم الاطباء). چون. بسان: چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ زمین شد بکردار روشن چراغ. فردوسی. یکی نامه فرمود پر خشم و جنگ پیامی بکردار تیر خدنگ. فردوسی. زد کلوخی بر هباک آن فژاک شد هباک او بکردار مغاک. طیان مرغزی. بکردار چراغ نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن. منوچهری. تن او را بکردار جامه ست راست که گر بفکندور بپوشد رواست. اسدی. ، هیئت و صورت و حال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هیئت. (از اقرب الموارد). ج، بکل. (از اقرب الموارد)