زرافه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، شترگاوپلنگ، اشترگاوپلنگ، اشترگاو
زَرافِه، پستانداری نشخوار کننده با گردن و پاهای بلند و دو شاخ کوتاه بر روی پیشانی که بر روی بدنش خال های قهوه ای رنگ دارد، شُتُرگاوپَلَنگ، اُشتُرگاوپَلَنگ، اُشتُرگاو
کسی که شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس، برای مثال صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی - لغت نامه - صراف)
کسی که شغلش داد و ستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس، برای مِثال صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی - لغت نامه - صراف)
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سلویٰ، بدبده، کرک، سمان، سمانه، ورتیج، وشم برای مثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک) دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، آبدارک، گازرک
بِلدِرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سَلویٰ، بَدبَدِه، کَرَک، سَمان، سَمانِه، وَرتیج، وُشم برای مِثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک) دُم جُنبانَک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دُم بِشکَنَک، دُمتَک، دُم سَنجه، دُم سیجه، دُم سیچه، سَریچه، سیسالَنگ، شیشالَنگ، آبدارَک، گازُرَک
به معنی کرف است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بوییدن خر کمیز ماده را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن در آن حال. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کرف شود.
به معنی کرف است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بوییدن خر کمیز ماده را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن در آن حال. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کرف شود.