معنی حراف - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با حراف
حراف
- حراف
- واتگر زبان آور پر چانه حراف از ساخته های فارسی گویان است. پر گوی پر چانه، ناطق زبان آور. توضیح این کلمه در کتب لغت عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
حراف
- حراف
- در تداول فارسی زبانان، تیززبان. طلیق اللسان. فصیح. گویا از کلمه حرف عربی که در تداول فارسی بمعنی سخن است این وصف ساخته شده
لغت نامه دهخدا
حراف
- حراف
- پرچانه، پرحرف، پرگو، زیاده گو، حرف فشان، بیهوده گو، چاخان، مکثار، وراج، زبان آور، سخنران، نطاق
متضاد: کم حرف، گزیده گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد