جدول جو
جدول جو

معنی کراسب - جستجوی لغت در جدول جو

کراسب(کَ)
دهی است از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری. کوهستانی، جنگلی، معتدل و مرطوب است و سکنۀ آن 300 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاسب
تصویر کاسب
کسی که مغازه ای دارد و در آن کالایی را خرید و فروش می کند، کنایه از کسی که برای به دست آوردن چیزی می کوشد، کوشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راسب
تصویر راسب
ته نشین، رسوب، ته نشین شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
دفتر، جزوه، کنایه از قرآن یا جزئی از آن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ سِ)
ستونها. (منتهی الارب). اواسی. (متن اللغه). دعائم. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مرسب. (از اقرب الموارد). رجوع به مرسب شود
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را)
جزوی از کتاب که غالباً محتوی هشتاد برگ است. ج، کراریس. (از اقرب الموارد). رجوع به کرّاسه شود، جمع واژۀ کرّاسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کراسه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کرفس است و آن رستنی باشد که خورند. (برهان). رجوع به کرفس شود، حبه ای است که در ماست کرده بخورند و به هندی اجمود گویند و در کتب طبی آمده که هرکه کرفس خورده باشد و کژدم او را بگزد بکشد. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
کرسف. أسالیون. (یادداشت مؤلف). کرسپ. کرسف. کرشف. کرفس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرفس و اسالیون شود
لغت نامه دهخدا
(رَک ک)
بار کردن ناقه را. (از منتهی الارب). بار بستن بر ستور. (فرهنگ فارسی معین). کرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب
آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل.
لامعی (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به کرب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نزدیک شدن با هم. (از منتهی الارب). مقاربه. (از اقرب الموارد) ، مکاربه. رجوع به مکاربه شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْرا)
کس. ما بالدّار کراب ٌ، نیست در خانه کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کربه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به کربه شود، جمع واژۀ کربه. (ناظم الاطباء). رجوع به کربه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نعت فاعلی از کسب. کسی که کسب کند. ج، کسبه و کاسبون. (ناظم الاطباء). و کاسبین، ورزنده و یابنده. (ناظم الاطباء) ، جمعکننده و طلب کننده و حاصل کننده. (فرهنگ نظام) ، کسی که با صنعت یا خرید و فروش روزی تحصیل میکند. فرهنگستان بجای کاسب پیشه ور را وضع کرده. (فرهنگ نظام). و رجوع به واژه های فرهنگستان شود. پیشه ور و صنعتگر و صانع و اهل حرفت. (ناظم الاطباء).
- امثال:
کاسب حبیب خداست.
حدیث: الکاسب حبیب اﷲ. (امثال و حکم دهخدا) :
رمز الکاسب حبیب اﷲ شنو
از توکل در سبب کاهل مشو.
مولوی.
، گیرندۀ تاوان و جریمانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ سِ)
جمع واژۀ کاسبه. (اقرب الموارد). رجوع به کاسب و کاسبه شود، اعضا و اندامهای بدن انسان و مرغ. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). اطراف بدن مانند دست و پاها. (ناظم الاطباء) ، شکاریان از مرغ و دد. (منتهی الارب). (آنندراج). مرغان و ددان شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَ سی ی)
جمع واژۀ کرسی ّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کرسی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان قراتوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 27هزارگزی خاوری دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی، با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ اَ)
نام پسرطوس بن نوذر است و او داماد کیکاوس بود. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام پسر طوس. (ناظم الاطباء). نام پسر طوس بن نوذرشاه که خواهر ریو نیز به حبالۀ او بوده و به دست فرود ابن سیاوش کشته گشت. (شرفنامۀ منیری) (از جهانگیری). نام پسر طوس نوذر که بر دست فرود کشته شد. (فرهنگ رشیدی). پسر طوس. (فهرست ولف ص 467) :
هر آن کس که بود او ز تخم زراسب
بیامد به ایوان آذرگشسب.
فردوسی.
رجوع به یشتها ج 1 ص 265، ج 2 ص 198 و زرسپ ومادۀ بعد شود
نام مبارزی از ایران بود. (برهان). نام مبارزی ایرانی که به رزم افراسیاب به خیل کیخسرو بود. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ ءِ)
جمع واژۀ کریبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کریبه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
پرنده ای باشد سیاه و سفید که بر کنار آب نشیند و دم جنباند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کراش. کراک. دم جنبانک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ / سِ)
مصحف و کلام خدا را گویند. (برهان) (آنندراج). قرآن مجید. (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ انجمن آرای ناصری گوید: کراسه کتاب را گویند عموماً و قرآن مجید را خصوصاً. (از آنندراج) :
عنوان مجوس و سبحه بر وی
دست جنب و کراسه در وی.
طیان (از فرهنگ فارسی معین).
ای ’عن فلان قال’ چنان دان که پیش من
آرایش کراسه و تمثال و دفترست.
طیان.
بر نام من ار فال گشایی ز کراسه
بینی به خط اول قد مسنی الضر.
سوزنی (از آنندراج).
گر آنچه در این کراسه گفتم
کس گفته خدای را نگفتم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را سَ)
دفتر و کتاب. (برهان). جزوی از اجزاء کتاب. ج، کرّاس، کراریس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کراس و اخص از کراس است و بسا از کراسه مجموعۀ کوچکی اراده شود بجز کتاب، گویند: فی هذا الکراسه عشر ورقات. (از اقرب الموارد). رجوع به کراس، کرّاس، و کراریس شود
لغت نامه دهخدا
کسی که با صنعت یا خرید و فروش روزی تحصیل می کند، پیشه ور و صنعتگر و صانع و اهل حرفه نوار مغناطیسی ضبط صوت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است علفی و دو ساله از تیره چتریان بارتفاع 20 تا 60 سانتیمتر که در اکثر نقاط خصوصا در نواحی بحر الرومی (و همچنین ایران) فراوان است. این گیاه جزو سبزیها خوراکی است و در اغذیه مصرف میشود. ریشه اش راست و خاکستر قهوه یی و درونش سفید رنگ است. ساقه اش مایل برنگ سبز بی کرک است و برگها شفاف و اندکی ضخیم میباشند. گلها یش کوچک و سفید مایل بزردند. میوه اش کوچک و قهوه یی رنگ و دارا خطوطی سفید است. ریشه و برگ میوه این گیاه در تداوی مورد استعمال دارد. برگ گیاه مذکور ضد اسکوربوت و شیره آن بعنوان مقوی و ضد تب بکار میرود کرویز اپیوس کرفشا اوداسالیون سلزی سلدهری اجمود. یا کرفس آبی. یکی از گونه های کرفس است که در کنار مردابها میروید و در تداوی بعنوان مدر و ضد اسکوربوت بکار میرود کرفس الما جرجیر الما قره العین. یا کرفس بری. یا کرفس بستانی. یا کرفس بیابانی. یا کرفس تربی گونه ای کرفس که ریشه ای مانند چغندر یا ترب مواد غذایی اندوخته میکند و حجیم میشود. ریشه اش را مانند ترب و چغندر میخورند کرفس شلغمی کرفس لفتی شلغمی کرویزی کرفس ریشه. یا کرفس جبلی. یا کرفس خوراکی. یا کرفس رومی. یا کرفس ریشه. یا کرفس زراعتی. یا کرفس شلغمی. یا کرفس صحرایی. گونه ای کرفس خود رو که در مزارع میروید و در تداوی مصرف میشود کرفس بری کرفس بیابانی سمرینون خرس گیاه کرفس وحشی. توضیح: گونه ای از این نوع کرفس که در کنار مردابها و رود خانه ها میروید بنام کرفس آبی مشهور است. یا کرفس عطری. گونه ای کرفس که دارا گلها سفید و ساقه مخطط و برگها نرم است. گلها این گونه کرفس دارا عطری مطبوع میباشد کرفس مشک یا کرفس فرنگی. نوعی کرفس که در زمان ناصر الدین شاه از اروپا بایران وارد شد و رواج یافت (الماثر و الاثار)، یا کرفس کوهی. گونه ای کرفس که در دامنه تپه ها و نواحی کوهستانی میروید و مانند کرفس بیابانی در تداوی بعنوان مدر ضد اسکوربوت مصرف میشود کرفس جبلی کرفس الجبل داغ کرویزی. یا کرفس لفتی. یا کرفس مشک. یا کرفس معمولی. یا کرفس نبطی. یا کرفس وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراب
تصویر کراب
بار بستن بار کردن بار نهادن بر ستور بار بستن بر ستور: (جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل) (لامعی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسب
تصویر راسب
ته نشین شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
پارسی تازی گشته کراسه کوراسک مجموعه کوچک دفتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسی
تصویر کراسی
تخت ها، اورنگ ها، جمع کرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسب
تصویر راسب
((س))
ته نشین شونده، ته نشین گردیده، درد که در ته ظرف ماند، ماده دارویی که در ته لوله آزمایش یا ته بالن و دیگر ظروف آزمایشگاهی ته نشین شود، گل و لای و دیگر مواد مخلوط با آب که در بستر رودخانه ها و کف دریاچه ها و دری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
((س))
بازاری، سوداگر، جمع کسبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراب
تصویر کراب
((کِ))
بار بستن بر ستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
((کُ سَ یا کُ رّ سَ))
کتاب، دفتر، جمع کراریس. کراس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراسی
تصویر کراسی
((کَ یّ))
جمع کرسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرسب
تصویر کرسب
((کَ رَ))
کرفس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
سوداگر، پیشه ور
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع بندرج واقع در منطقه ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی