جدول جو
جدول جو

معنی کدعه - جستجوی لغت در جدول جو

کدعه(کُ عَ)
خوار و ذلیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خدعه
تصویر خدعه
مکر، حیله، فریب، احتیال، شید، نارو، قلّاشی، کید، دستان، نیرنگ، دلام، تزویر، خاتوله، چاره، تنبل، کلک، ترفند، دغلی، اشکیل، ترب، ستاوه، شکیل، گربه شانی، روغان، دویل، غدر، ریو، گول، حقّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدیه
تصویر کدیه
گدایی، برای مثال بدین دقیقه که گفتم گمان کدیه مبر / به بنده، گر چه گدایی شریعت شعر است (انوری - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
(فَدَ عَ)
جای کجی از دست و پا. (منتهی الارب). جای کجی از پا، مثل نزعه و صلعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ عَ)
جمع واژۀ خادع. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ / خِ عَ)
فریب. منه: الحرب خدعه، جنگ انصرام می یابد بفریب. (از منتهی الارب) ، این کلمه واحد خدع است و طریق خدع به راههایی اطلاق میشود که گاه نمایان و گاه مخفی است. (از یاقوت در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ عَ / تُ دَ عَ)
تن آسانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسایش. (المنجد) ، فراخی عیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
رنج. (منتهی الارب). نکبت. (اقرب الموارد) : نفذاً لک من کل سدعه، یعنی سلامت باد مرتو را از هر رنج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
شاماکچۀ خرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ عَ)
قبیله ای است ازتمیم و آنها از ربیعه بن کعب اند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ دِ عَ)
تأنیث قدع. امراءه قدعه،زن کم سخن شرمگین. (منتهی الارب). رجوع به قدع شود
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / کُ نَ)
پیه و گوشت. یقال لرجل انه لحسن الکدنه. (منتهی الارب). کثرت پیه و گوشت و گفته اند خود پیه و گوشت هنگامی که زیاد باشد. (از اقرب الموارد). امراءه ذات کدنه، دارای گوشت. (اقرب الموارد) ، قوم مرد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ)
کوهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ نَ)
مؤنث کدن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ دُمْ مَ)
مرد درشت و سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مصدر مره. (از اقرب الموارد) ، داغ و نشان. یقال ماللبعیر کدمه،اذالم یکن به اثره ولا وسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ مَ)
بز درشت و ستبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
نام آبی است مرغنی را که سپس به بنی عتریف بن سعد بن جلال بن غنم بن غنی تعلق گرفت. (از یاقوت در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
هر آنچه اختراع شود نه بر مثالی که قبلاً بوده باشد. (از اقرب الموارد). نوآورد. (مهذب الاسماء). نو. بدیع. بدع. (نصاب الصبیان از یادداشت مؤلف) ، شرارت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، فسق. فجور. زنا. لواط. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
بدعت. بدعه:
بقمع کردن فرعون بدعه موسی وار
قلم در آن ید بیضاش مار می سازد.
خاقانی.
نوبتی بدعه را قهر تو برّد طناب
صیرفی شرع را قدر تو زیبد امین.
خاقانی.
و رجوع به بدعه و بدعت شود
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
مکر. فریب. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). نیرنگ. کنبوره. دستان. زرق. دغا. اوزند. رنگ. ترفند. حقه. تنبل (ت / ت و ب / ب ) .کنبور. افسون. کیمیا: جاه دنیای فریبنده... مانند خدعۀ غول... است. (کلیله و دمنه). آن مدامیر به آن خدعه مغرور گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی).
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جزکه سحر و خدعۀ نمرود نیست.
مولوی (مثنوی).
بشنوم یا من دهم هم خدعه اش
تا بداند اهل را آن فرع کش.
مولوی (مثنوی).
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خدعه سرا.
مولوی (مثنوی).
، کسی که مردم او را بسیار فریب میدهند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آنچه بوسیلۀ او حیله می شود. ما یخدع به. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ مَ)
جنبش. یقال سمعت کدمته. (منتهی الارب). جنبش و حرکت. یقال ما به کدمه، نیست در آن جنبشی. (ناظم الاطباء). حرکت. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدعه
تصویر بدعه
آیین نو نو آوری نو آیینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعده
تصویر کعده
کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدره
تصویر کدره
ابر نازک، بافه، گل و لای تیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدمه
تصویر کدمه
کدمه در فارسی: داغ، نشان
فرهنگ لغت هوشیار
کدیه در فارسی پارسی تازی گشته گدیه گدایی نیست حاجت مرا به افسانه کدیه خوش نیست گنج در خانه (نزاری) سختی روز گار، گدایی: (بدین لطیفه که گفتم گمان کدیه مبر ببنده گر چه گدایی شریعت شعر است) (انوری سروری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتعه
تصویر کتعه
دولک دول کوچک (دول دلو) دولک، لبه شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قدع و شرمگین: زن گبه کوتاه (گبه جبه تازی گشته) مونث قدع و شرمگین: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدعه
تصویر سدعه
رنج، بد بختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعه
تصویر تدعه
فراخی عیش، آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خادع، فریبکاران، کوره راه ها، دژ خویان بلوس اروند کرش دستان فریب مکرورزی دستان آوری: (بمکر و خدعه در دام افتاد)، مکر فریب دستان فسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدعه
تصویر جدعه
باقیمانده و بریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدره
تصویر کدره
((کَ رَ))
تیرگی رنگ، تیرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدیه
تصویر کدیه
((کُ یِ))
سختی روزگار، گدایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدعه
تصویر خدعه
((خُ عِ))
مکر، حیله و فریب
فرهنگ فارسی معین