جدول جو
جدول جو

معنی فدعه

فدعه(فَدَ عَ)
جای کجی از دست و پا. (منتهی الارب). جای کجی از پا، مثل نزعه و صلعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با فدعه

دفعه

دفعه
یک نوبت، یکبار یکباره، ناگهان، بدون خبر، فوراً، یکدفعه
دفعه
فرهنگ لغت هوشیار

خدعه

خدعه
جمع خادع، فریبکاران، کوره راه ها، دژ خویان بلوس اروند کرش دستان فریب مکرورزی دستان آوری: (بمکر و خدعه در دام افتاد)، مکر فریب دستان فسون
فرهنگ لغت هوشیار

فدیه

فدیه
مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت می شود، سربها، مالی که برای دفع بلا به فقرا می دهند، در فقه مقدار معینی طعام که فرد بابت روزه هایی که در ماه رمضان خورده به فقرا می دهد، در علم حقوق مالی که زن در طلاق خُلع به شوهرش می دهد
فدیه
فرهنگ فارسی عمید