جدول جو
جدول جو

معنی کدد - جستجوی لغت در جدول جو

کدد
(کَ / کُ)
موضعی است نزدیک بصره. (منتهی الارب). جایگاهی است نزدیک اواره در چند روز راه از بصره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاد
تصویر کاد
(پسرانه)
نام پسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کده
تصویر کده
زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، ملاز، ملازه، لهات، کنج
چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود، کلون، برای مثال باز کردم در او شدم به کده / در کلیدان نبود سخت «کده» (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدد
تصویر صدد
قصد، آهنگ، عزم، منظور، مقصود
در صدد بودن (برآمدن): قصد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کده
تصویر کده
جا، پسوند متصل به واژه به معنای محل مثلاً آتشکده، بتکده، دانشکده، ماتمکده، خانه، محل اقامت، برای مثال چو آمد کنون ناتوانی پدید / به دیگر کده رخت باید کشید (نظامی۶ - ۱۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمد
تصویر کمد
گنجۀ پهن کشودار که در آن لباس یا چیز دیگر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدد
تصویر عدد
کلمه ای که شماره را بیان می کند، شماره، تعداد،
کنایه از کسی که بتوان به او توجه یا اعتنا کرد، فرد مهم مثلاً تو پیش او عددی نیستی،
عدد صحیح مثلاً عدد اصلی، هر یک از عددهای ۴، ۳، ۲، ۱، و..،
عدد ترتیبی مثلاً نشان دهندۀ مرتبۀ یک چیز در یک جمع است، یکم، دوم، سوم، ..،
عدد کسری مثلاً به صورت کسر نوشته می شود مانند ۵/۱، ۴/۲، یک صدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کند
تصویر کند
قند
جراحت، گودال
پسوند متصل به واژه به معنای کنده شده مثلاً آبکند،
کند و کاو: کنایه از کندن و کاویدن، کنایه از تفحص، تجسس
کند و کوب: کندن و کوبیدن، آشوب، تشویش، اضطراب، برای مثال نه گفت اندر او کار کردی نه چوب / شب و روز از او خانه در کند و کوب (سعدی۱ - ۱۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدد
تصویر غدد
غده ها، تومور ها، دژپیه ها، جمع واژۀ غده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدد
تصویر مدد
یاری، کمک، فریادرسی، یار و یاور، فریادرس
مدد کردن: یاری کردن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرد
تصویر کرد
قومی آریایی که در نواحی غربی ایران، عراق، ترکیه و سوریه به سر می برند و به طوایف بسیار تقسیم می شوند، هر یک از افراد این قوم، کنایه از چوپان، چادرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کند
تصویر کند
مقابل تند، دارای حرکت آهسته و آرام
مقابل تیز، فاقد برندگی
کنده
شجاع، دلیر، پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبد
تصویر کبد
سختی، رنج، دشواری، میانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدر
تصویر کدر
تیره شدن، تیرگی، تاریکی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کُ دَ دَ)
آنچه در بن دیگ ماند از طعام و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَءْ جُءْ)
به تکلف رنجانیدن و آزار و اذیت رسانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قصد چیزی را کردن، در پی کاری شدن، قصد نمودن، در پی تحصیل چیزی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدد
تصویر غدد
جمع غده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کده
تصویر کده
زبان کوچک که بیخ حلق قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدید
تصویر کدید
نمک اسیده، شکاف فراخ، زمین کوفته زیر پای ستوران، گرد خاک
فرهنگ لغت هوشیار
قسط بنگرید به قسط شکستگی، زیر نشانه زیر - 3- شکست، خرد کردن، برخه در دانش انگارش، سوی زی کناره خانه، کم اندک خرده، رخنه شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
کردار که کار و عمل و به فعل آوردنیها باشد اعم از نیک وبد، کار، عمل، فعل، کردار، کرده
فرهنگ لغت هوشیار
جگر، در اصطلاح فیزیولوژی بزرگترین غده های بدن که صفرا تولید می کند و در قسمت راست می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
اندوهگینی شکسته دلی درختی است از تیره بقولات بارتفاع 10 تا 15 متر که در برمه و سراندیب (سیلان) و نواحی خشک بنگال و همچنین در جنگلهای افریقای شرقی روییده میشود. پوست ساقه این درخت تانن فراوان دارد و برنگ قرمز قهوه یی است. گلهای آن سفیدرنگ میوه اش راست و بدون خمیدگی و مسطح و بی کرک است. بمناسبت تانن فراوانی که در پوست درخت است در دباغی از آن استفاده میکنند. از چوب این گیاه ماده قابضی استخراج میشود بنام کاشو که علاوه بر مصارف صنعتی درتداوی بعنوان قابض و مقوی بکار میرود و در موارد اسهال و حتی خونریزیهای جزوی و رفع بوی دهان نیز استعمال میشود. کاشو بدون بو است ولی طعم آن ابتدا تند و قابض و سپس شیرین و کمی تلخ میشود و بعلاوه بزبان نمیچسبد و بزاق را نیز برنگ قرمز در نمیاورد. از کاشو ماده قرمز رنگی بنام قرمز کاشو استخراج میکنند که قرمز مایل به تیره است و در نقاشی و رنگرزی مورد استعمال دارد کاد هندی درخت کاد خیرا درخت کاشو کهیر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدد
تصویر قدد
جمع قده، دوال ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدد
تصویر عدد
شمار کردن، شمردن، شماره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جده، راه ها جدگاره ها (طرق)، جمع جدید، نوها راه راست، زمین راست، هامون زمین هموار درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدد
تصویر سدد
جمع سده، پیشخانه ها آستانه ها تخت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدد
تصویر حدد
خشم گرفتن، منع، بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدود
تصویر کدود
رنجبر: مرد، زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبد
تصویر کبد
جگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدد
تصویر عدد
شماره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدد
تصویر مدد
یاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاد
تصویر کاد
آکاسیاکاچو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کند
تصویر کند
قند
فرهنگ واژه فارسی سره