جدول جو
جدول جو

معنی کجوخ - جستجوی لغت در جدول جو

کجوخ
نام طایفه ای از طوایف ترکمن ایران است که میان فندرسک و فارسیان ساکنند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 102)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کدوخ
تصویر کدوخ
حمام، گرمابه، گرم خانه، برای مثال پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کدوخ / با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ (رودکی - لغت نامه - کدوخ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
پارۀ خشت، پاره ای از گل خشک یا خاک به هم چسبیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کجوک
تصویر کجوک
سیاتیک، بزرگ ترین عصب بدن که مربوط به اندام تحتانی است، در پزشکی درد شدید و تیرکشنده در کمر، لگن و زانو که به دلیل فشار به عصب سیاتیک بروز می کند، عرق النسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوخ
تصویر کوخ
خانۀ بی پنجره، خانه ای که کشاورزان و فالیزبانان میان کشتزار برای خود درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
کازه ای از نی و کلک و مانند آن بی روزن، کاخ مثله، ج، اکواخ، کوخان، کیخان، کوخه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کوخ و کاخ، خانه ای که از نی برآورده باشند بی روزن و هر دو کلمه دخیل است، (از اقرب الموارد) : محرّد، الکوخ فارسیه، الکوخ و الکاخ، بیت مسنم من قصب بلاکوه، (تاج العروس)، بیت محرد، مسنم و هو الذی یقال له بالفارسیه کوخ، (لسان العرب)، هر خانه بدون روزن، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قصبه ای بوده است در رویان واز مکانهایی که بنا به نقل رابینو در سفرنامۀ مازندران ابوخزیمه در آنجا پایگاه گذارده بود. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران ص 223). و رجوع به کجّه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دریای با بانگ و شور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بحر مصوت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
حمام. (صحاح الفرس). صاحب آنندراج آن را بمعنی حمام دانسته و نوشته است بمعنی حمام باشد کدوخ که در فرهنگها دیده بودم اینک ظن غالب است که کروخ بوده و صاحب جهانگیری مصحف خوانده و نوشته:
بامدادان پیشم آمد آن نگارین از کروخ
بادو رخ از باده لعل و با دو چشم از سرمه شوخ.
رودکی (از آنندراج).
اما در همه فرهنگها کدوخ بمعنی حمام آمده است. رجوع به کدوخ شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ)
شهرکی است (به خراسان) با ناحیت آبادان و اندر میان کوهها است و از او کشمش خیزد. (حدود العالم). نام دهی در خراسان. (ناظم الاطباء). قریه ای است در غرب شهر هرات و معروف است اسطخری گفته است که کروخ در شعب جبل واقع است به اندازۀ بیست فرسخ اشجار در یکدیگر مشبک شده اند و مسجد و قرای متعدده دارد. (آنندراج). شهری است بین آن و هرات ده فرسنگ است و از کروخ کشمش به همه بلاد برند و آن شهری کوچک است. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع) :
پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ
با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سرمه شوخ
آستین بگرفتمش گفتم به مهمان من آی
مر مرا گفتا به تازی مورد و انجیر و کلوخ.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام علتی و مرضی است که آن را کهنکو خوانند و به عربی عرق النسا گویند. (برهان). نام مرضی است که کهنکو نیز گویند، به تازی عرق النسا و به ترکی قوین و به هندی رنگین باو است. (از آنندراج) :
از درد کجوک آنکه گردد محزون
تا دم به دمش الم نگردد افزون
خلطی که سبب شده ست این عارضه را
باید که کند از بدن خود بیرون.
یوسفی طبیب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی سلحفاه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). سنگپشت. سولاخپا. کشف. باخه
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ وَ)
مخفف کجاوه است که عربان هودج خوانند. (برهان) (آنندراج). مخفف کجاوه باشد. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به کجاوه شود
لغت نامه دهخدا
(کَجْ)
اسم هندی خراطین است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام دوایی است که آنرا زرن باد و اهل مکه عرق الکافور خوانند. گویند این لغت هندی است. (برهان). اسم هندی زرنباد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به کچور و زرنباد شود
لغت نامه دهخدا
اسم ولایتی است در اصطلاح جغرافیانویسان قدیم از تبرستان که شهر رویان قدیم بوده است تنکابن بدانجا و با نور که رستمدار باشد نزدیک. (از آنندراج). نام بلوکی در مازندران. (ناظم الاطباء). نام یکی از نواحی سه گانه منطقۀ تنکابن و منطقه فعلی بخش مرکزی شهرستان نوشهر. کجور از دوازده دهستان زیر تشکیل شده است: کران، خیررودکنار، چلندر، علویکلا، گلرودپی، کجرستاق، بلده کجور، توابع کجور، کوهپرات، کالج، زانوس رستاق، پنجک رستاق. پنج دهستان اول در ساحل دریایند با هوای معتدل و مرطوب و ناسالم و بقیۀ دهستانها در منطقۀ کوهستانی واقع شده اند و سردسیرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). بلوک کجور از طرف مغرب محدود است به چالوس که ازکلارستاق جدا می سازد از مشرق به سولده در نور و از جنوب به بلوک نور و از سمت شمال به دریای خزر. سکنۀ کجور خواجه وندها و گیلک ها هستند که هرکدام حاکم بخصوص دارند. سکنۀ نواحی تنکابن و کلارستاق و کجور که سابقاً جزء رستمدار بودند خود را مازندرانی محسوب نمی دارند. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران ص 53- 54) و رجوع به همان متن و جغرافیای سیاسی کیهان ص 300 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
حمام و گرمخانه. (برهان). بمعنی حمام دیده شده و همانا پارسی حمام است مانند گرمابه. (آنندراج) :
پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کدوخ
با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ
رودکی.
، بمعنی جام هم به نظر آمده است. (برهان). جام و پیاله. (ناظم الاطباء). صاحب برهان گفته بمعنی جام آمده اما مصحح برهان انکار نموده است. (از آنندراج). مرحوم سعید نفیسی در حاشیۀ دیوان رودکی نوشته: کدوخ گرمابه و حمام بود و در فرهنگ رشیدی و فرهنگ سروری کروخ ضبط شده. صاحب فرهنگ رشیدی گوید: ’دهی است به هرات... در فرهنگ کدوخ به دال بمعنی حمام گفته و همین بیت آورده و در این تأمل است’ ولی در فرهنگ متعلق به کتاب خانه مدرسه علوم سیاسی تهران کدوخ آمده و جام معنی کرده که با مضمون بیت مناسب نیست و گویا کاتب حمام را جام نوشته است. در انجمن آرای ناصری هم در کدوخ و هم در کروخ ضبط کرده و در نسخه های دیگر همه جا کروخ است. (از حاشیۀ دیوان رودکی ج 3 ص 1054). رجوع به کروخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریزیده شدن چاه. (تاج المصادر بیهقی). ریخته شدن کناره های چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، کفیدن و جاری گردیدن ریم قرحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منفجر شدن قرحه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(کو / کُ)
خانه ای باشد که آن را از چوب و نی و علف سازند. (برهان). خانه خرپشته که از چوب و علف و نی سازند، بخلاف کاخ که خانه عالی را گویند و کوخ در قاموس نیز آمده که خانه ای که روزن نداشته باشد. ج، اکواخ. (از آنندراج). خانه نیین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کردی، کوخیک (کلبه، مصغر کوخ) و در عربی کوخ، کازه ای از نی و کلک و مانند آن بی روزن. (حاشیۀ برهان چ معین) :
دنیا که دو روزه کاخ و کوخی است
در راه محمدی کلوخی است.
خاقانی (از حاشیۀبرهان چ معین).
، خانه بی روزن را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گیاهی که از آن حصیر بافند و در خراسان خربزه آونگ کنند. (برهان). یک نوع گیاهی که از آن حصیر سازند. (ناظم الاطباء). مصحف لوخ است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به لوخ و روخ شود، چرک کنج و گوشه های چشم را هم می گویند. (برهان). چرک کنج چشم. (ناظم الاطباء) ، به معنی کرم هم آمده است، چنانکه گویند: در فلان چیز کوخ افتاده است، یعنی کرم افتاده است. (برهان). کرم. (ناظم الاطباء) : مشهدی کوخ، کرم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوخ
تصویر جوخ
پارچه پشمی ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
خانه باشد که آنرا از چوب و نی و علف سازند و نیز خانه بی روزن را هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
گل خشک شده: (آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بکو سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا ک) (دیوان کبیر)، لختها دیوار افتاده و خاک بر هم چسبیده سخت شده، خشت پاره (خام و پخته)، شخص خشک طبیعت و بی همت. یا کلوخ راه. کلوخی که در راه مردم افتاده باشد، مانع حایل. یا کلوخ بر لب زدن (مالیدن)، مخفی داشتن امری پنهان داشتن مطلبی را: (لبش تر بود از می خوردن شب کلوخ خشک را مالیده بر لب)، (جامی) یا کلوخ در آب افکندن، خواهان فتنه و جنگ و آشوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجوک
تصویر کجوک
مرضی است کهنکو عرق النسا: (از درد کجوک آنکه گردد محزون تا دم بدمش الم نگردد افزون . {} خلطی که سبب شد این عارضه را باید که کند از بدن خود بیرون) (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدوخ
تصویر کدوخ
((کَ))
حمام، گرمابه، جام و پیاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوخ
تصویر کلوخ
((کُ))
گل خشک شده و به هم چسبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوخ
تصویر کوخ
خانه ای که از علف و نی و چوب ساخته شود
فرهنگ فارسی معین
کلوخ
فرهنگ گویش مازندرانی