جدول جو
جدول جو

معنی کبکه - جستجوی لغت در جدول جو

کبکه
(کَ بَ کَ)
صفحۀ سوراخ داری که از سقف می آویزند و بشقابها را روی آن می گذارند. (دزی ج 2 ص 440)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبکبه
تصویر کبکبه
جماعتی از مردم، گروهی از سواران، کنایه از عظمت، شوکت، جاه، جلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبره
تصویر کبره
پوسته، پوستۀ نازک روی زخم، چرک انباشته شده در دست و پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبجه
تصویر کبجه
خر دم بریده، خری که دمش را بریده باشند، برای مثال ندانی ای به عقل اندر خر کبجه به نادانی / که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی (غضایری - شاعران بی دیوان - ۴۶۶)، هر چهار پایی که زیر دهانش ورم کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبکه
تصویر شبکه
هر چیز سوراخ سوراخ، تور ماهیگیری، دام صیاد
چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم که در یک رشته کار می کنند، مفرد واژۀ شباک و شبکات،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبیکه
تصویر کبیکه
گیاهی شبیه گشنیز با برگ های پهن مایل به سفید، گل های زرد و ساقۀ بلند که معمولاً در کنار آب های جاری می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبچه
تصویر کبچه
کفچه، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه، کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه
فرهنگ فارسی عمید
(کُ کُ)
گرداندام درهم خلقت. (منتهی الارب). مجتمعخلق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کَ)
نام عشیره ای است از کرد که در کرکوک سکونت دارند. (از تاریخ کرد و پیوستگی نژادی او ص 124)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ کَ)
اصل و بیخ انگور. (آنندراج) ، پست لوله کرده. پارۀ پست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
بستنگاه بند ازار، نیفۀ ازار، رسن کمربند، تسمه ای که بدان سر کوهه را به میخهای پالان بندند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
موضعی است در صفراء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ کَ / بَ بِ کِ)
روغن با کشک آمیخته را گویند. (برهان) نان خورشی که از کشک با روغن آمیخته سازند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). روغن با کشک و شیر آمیخته. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ کَ)
ازدحام و آمد و رفت.
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبکه
تصویر عبکه
لوله کرده، پاره شکسته از چیزی، چربی ماسیده، سست سبک
فرهنگ لغت هوشیار
پیری سالخوردگی گناه بزرگ پوسته نازکی که روی زخم بندد. توضیح لخته خونی که روی زخم منعقد شود پرده الیافی خون که پس از زخمهای سطحی بر روی پوست و مخاط پدید آید، کلفت شدن پوست کف دست یا جای دیگر بسبب بسیاری کار و تماس با اشیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکه
تصویر شبکه
هر چیز سوراخ سوراخ را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبکه
تصویر هبکه
گول، زمین نرم
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که بدان آرد گندم بریان کرده را که خواهند با چیزی آغشته کنند بر هم زنند و بشور انند مجدح کفچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوکه
تصویر کوکه
جغد برادر رضاعی
فرهنگ لغت هوشیار
تخم مرغ مرغانه کیل: انگلیسی (ستون فقرات کشتی) شاه تیر کشتی، کشتی زغالکش، باژ بندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبسه
تصویر کبسه
هندوانه ابوجهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکب
تصویر کبکب
مرد چهار شانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکبه
تصویر کبکبه
عظمت و جاه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
نان خورشی که از کشک و روغن آمیخته سازد. توضیح در عربی بمعنی ازدحام آمد و رفت انداختن چیزی را بریکدیگر جنبانیدن برگردانیدن متاع بانگ کردن گوسفند ماده بچه را آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبوه
تصویر کبوه
درنگ باز ایستادگی
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه ها آله که می پنداشتند حشرات (از جمله بید) از بوی آن گریزانند شقیق ورد الحب آله ایرانی آله شرقی کبیکنج. توضیح: برخی کتب این گونه آله را با گونه دیگری از آله ها که بنام} زرد مرغک {موسوم است یکی دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبجه
تصویر کبجه
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبنه
تصویر کبنه
مونث کبن و نان خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکه
تصویر شبکه
((شَ بَ کَ یا کِ))
هر چیز سوراخ سوراخ، تور ماهی گیری، در فارسی چند مؤسسه یا دستگاه وابسته به هم را گویند که در یک رشته کار کنند، بانکی مجموعه سازمانی به هم پیوسته با هدف اجرای عملیات بانکی، کامپیوتری تعدادی کامپ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبره
تصویر کبره
((کَ بَ رِ))
سفت شدن پوست بعضی از قسمت های بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبچه
تصویر کبچه
((کَ چِ))
کبچه، کفگیر، کفچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبکبه
تصویر کبکبه
((کَ کَ بَ))
جماعت مردم، گروه سواران و شتران، عظمت و شوکت و جلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکبکه
تصویر بکبکه
((بَ بَ کِ))
نان خورشی که از کشک و روغن آمیخته سازند، فساد کننده، در عربی به معنی ازدحام، رفت و آمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبکه
تصویر شبکه
تار
فرهنگ واژه فارسی سره