جدول جو
جدول جو

معنی کبوتران - جستجوی لغت در جدول جو

کبوتران
(کَ تَ)
دهی است از دهستان منگره بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. سکنه 204 تن. محصول غلات، انار، انجیر، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبودان
تصویر کبودان
سیاه دانه، گیاهی خودرو با برگ های بنفش و دانه های ریز سیاه که مصرف دارویی و خوراکی دارد، غرمج، بوغنج، سیسارون، سنز، سیاه تخمه، شونیز، سنیز، کرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبوتردم
تصویر کبوتردم
در خوشنویسی، نوعی قلم نی که سر آن مانند دم کبوتر تراشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبوترخان
تصویر کبوترخان
محل آشیانه های کبوتران، جایی که کبوتران آشیانه می سازند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تَرْ)
چون کبوتر. مانند کبوتر. کبوترآسا:
دیده ام سرچشمۀ خضر و کبوتروار آب
خورده و پس جرعه ریزی در دهان آورده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. 85 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است در میان دریاچۀ اورمیه که بر جزیره ای قرار داشته است. و اما اندر دریای ارمینیه (صحیح اورمیه) یک جزیره است بر او یک ده است آنرا کبودان خوانند جایی با نعمت و مردم بسیار. (حدودالعالم چ ستوده، ص 23). ابی دلف در سفرنامه گوید: کوهی است میان دریاچۀ اورمیه در آن قریه هایی وجوددارد که محل سکونت و توقف دریانوردان و کشتی های دریاچه است. (سفرنامۀ ابودلف در ایران ترجمه ابوالفضل طباطبائی ص 48). پرفسور مینورسکی در توضیح عبارت سفرنامه افزاید: کبوذان (کبودان) نام خود دریاچه است. ولی مسعودی معتقد است که نام دریاچه، از نام قلعۀ قریه گرفته شده است. عبارت ما، به جملۀ مسعودی (کتاب التنبیه ص 75) نزدیک است وی می نویسد: ’و بحیره کبودان... لایتکون ذی روح فیها و هی مضافه الی قریه جزیرهفی وسطها تعرف بکبوذان یسکنها ملاحوا المراکب التی یرکب فیها فی هذه البحیره و تصب الیها انهار کثیره’، در دریاچۀ کبوذان جانداری وجود ندارد و آن ضمیمۀ قریه ای است واقع در میان جزیره ای که کبودان نامیده می شود و ملوانانی که با کشتی در این دریاچه رفت و آمد می کنند در آن قریه سکونت دارند و رودخانه های بسیار بدانجا می ریزد. (تعلیقات مینورسکی بر سفرنامۀ ابودلف در ایران ترجمه ابوالفضل طباطبائی ص 107 و 108)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
صاحب برهان و به تبع او صاحب آنندراج گوید: تخمی باشد که سیاه دانه خوانند. و در فرهنگ جهانگیری نیز سیاه دانه دانسته شده است و در فهرست مخزن الادویه، اسم عربی شاهدانه مذکور گردیده است اما کلمه مصحف کنودان است بمعنی شاهدانه. رجوع به کنودان و کبودانه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
بنده و خر، یا بنده و گورخر
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ ثُ / ثَ)
کافور خوشبوی. (مهذب الاسماء). گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، کار سخت، شر، ناخوش، درخت بسیارخار که کسی که بدان افتد خلاص نیابد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت، دارای 80 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش خرماست، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
که کبوتر باختن کار دارد. که در کار پرورش و پرواز دادن و باختن کبوتر اهتمام دارد. کسی که با کبوتران بازی می کند و در طیران و پرواز آنها گرو می بندد. (ناظم الاطباء) ، کبوتربان. (ناظم الاطباء). زجّال. (ملخص اللغات حسن خطیب) ، کنایه از محیل و مکار است، کنایه از رند پرکار است. (آنندراج) :
کی جواب نامه آید زان سراپا ناز من
کرد ضبط نامه بر شوخ کبوترباز من.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
دهی است میان نیشابور و سرخس در 24 فرسنگی راه مروالرود به شبرقان. رجوع به نزهه القلوب مقاله سیم چ اروپا ص 175 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ نَ / نِ)
جایی که برای کبوتران اهلی سازند. کبوترخان. ورده. (از یادداشت مؤلف). آنجا که کبوتران خانه کنند. برج کبوتر. بنایی که به آشیانۀ کبوتر اختصاص دارد وآن معمولاً بصورت برجی باشد: و اندر وی کاخی و کبوترخانه ای ساخت. (تاریخ بخارای نرشخی ص 35).
کعبۀ ملک است صحن بارگاهش کز شرف
باغ رضوان را کبوترخانه اندر ساختند.
خاقانی.
و رجوع به کبوترخان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ دَ)
کنایه از بوسۀ با صدا، کنایه از بوسۀ خاطرخواه. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). بوسۀ خاطرخواه. (غیاث اللغات). بوسۀ خاطرخواه خوردن باشد. (برهان) ، کنایه از دهان بر دهان مطلوب گذاشتن و زبان مطلوب را مکیدن. (برهان) :
در بزم وصال دوش دل محرم بود
خاطر چو نهال آرزو خرم بود
گنجشک نهاده سینه بر سینۀ باز
تا صبح مدار بر کبوتردم بود.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
به رنگ کبوتر:
هست روی هوا کبوترفام
ز آتش ارزن فشان کنید امروز.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
لغوی نحوی. او راست: کتاب الاعتقاب در لغت و کتاب الاستدراک علی الخیل فی المهمل و المستعمل و جماعتی بر این کتاب نقض نوشته اند. (ابن الندیم). و رجوع به محمد بن جعفر همدانی... شود
از متأخرین شعرای ایران، معاصر شاه عباس اول صفوی. مولد او جوشقان و منشاء وی کاشان و در سال 1026 هجری قمری درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
از مردم نصیبین. او گمان میکرد در صنعت کیمیا بعمل اکسیر تام دست یافته است و وی را در نزد اهل این صناعت محل و اعتباری است و ابن وحشیه از او نام میبرد. او راست: شرح کتاب الرحمۀ جابر. کتاب الخمائر. کتاب البلوغ. کتاب شرح الأثیر. کتاب التصحیحات. کتاب البیض. کتاب الفرقین المسبع. کتاب الاشاره. کتاب التمویه. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
لانۀ کبوتر. آشیانۀ کبوتر
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
دهی است از دهستان قیلاب، بخش اندیمشک شهرستان دزفول. سکنه 150 تن. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ نَ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه در 24 هزارگزی جنوب تربت حیدریه و 20 هزارگزی خاور شوسۀ عمومی تربت به زاهدان. جلگه ای و معتدل است 128 نفر سکنه دارد. آب از قنات. محصول: غلات، ابریشم، پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
برج حمام. برج کبوتر. کفترخان. کبوترخانه. باروگونه ای که کنند و در آن لانه های کبوتران سازند. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح بنّایی سوراخها که در زیر حمام برای نقل حرارت سازند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کبوترخانه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
پرورنده و تربیت کننده کبوتران. نگهبان کبوتران، کبوترباز. (از ناظم الاطباء). رجوع به کبوترباز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
منسوب به کبوتر. رجوع به کبوتر شود
لغت نامه دهخدا
از رستاق طبرش (تفرش) است. (از تاریخ قم ص 120 و 139)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبوثران
تصویر عبوثران
درمنه یهودی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیتان
تصویر کبیتان
کپیتن بنگرید به کپیتن کاپیتان (قاجار یه) : (کبیتان پری دو جانشین بالیوز موقتی (بندر بوشهر)) (مراه البلدان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبود ان
تصویر کبود ان
سیاه دانه
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که کبوتر در آن آشیان سازد. توضیح در بعضی نواحی برجها یی میساختند بنام مذکور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوتراب
تصویر بوتراب
بابا خاکی بر نام پیشوای شیعیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوتراب
تصویر بوتراب
((تُ))
پدر خاک، کنیه حضرت آدم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبودان
تصویر کبودان
((کَ))
سیاه دانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبوترخانه
تصویر کبوترخانه
((~. نِ یا نَ))
کبوترخان، اتاقک یا برجی که کبوتر در آن آشیانه سازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبوترباز
تصویر کبوترباز
کسی که به نگاه داری و پرورش کبوتران می پردازد، کنایه از حیله گر، مکار
فرهنگ فارسی معین
بوالهوس، حشری، شبق، شهوتی، هوسباز، هوسران
فرهنگ واژه مترادف متضاد