جدول جو
جدول جو

معنی کبس - جستجوی لغت در جدول جو

کبس
فشردن، چیزی را میان دو چیز گذاشتن و فشار دادن، چاه را انباشتن، پر کردن
تصویری از کبس
تصویر کبس
فرهنگ فارسی عمید
کبس
(کِ)
خاک که بدان چاه و جوی را انباشند. (منتهی الارب) (از آنندراج). خاکی که بدان چاه و نهر را پر کنند. (از اقرب الموارد) ، غار در بن کوه. (از اقرب الموارد) ، سر بزرگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (شرح قاموس) ، خانه گلی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خانه ای است از گل. (شرح قاموس) ، کنز. (اقرب الموارد). گنج، بیخ و نژاد چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). اصل و نژاد چیزی. (ناظم الاطباء) (شرح قاموس). اصل. (اقرب الموارد). هو فی کبس غنی، ای فی اصله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ادخله فی الکبس، مقهور و خوار گردانید او را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کبس
(کُبْ بَ / کُ)
بلند و سخت. جبال کبس،کوههای صلب و سخت. (ناظم الاطباء). جبال سخت و شدید. (آنندراج) (اقرب الموارد). کبس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کبس
(رَ دَ)
به خاک انباشتن چاه و جوی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) : به ظاهر شهر نزول کردند وبه کبس خندق... اشتغال نمودند. (جهانگشای جوینی).
در پی سودی دویده بهر کبس
نارسیده سود افتاده به حبس.
مولوی.
، سر به گریبان فروکشیدن و پنهان کردن زیر جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). سر در جامه بردن. (تاج المصادر بیهقی). پنهان ساختن و فروکشیدن سر در جامۀ خویش. کبس رأسه فی جیب قمیصه، أدخله فیه. (اقرب الموارد) ، زیاد شدن یک روز به سال. (از اقرب الموارد) ، در بن کوه فرو شدن و بزیر کوه درآمدن. (از منتهی الارب) ، جای ناگاه به غارت فروگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). شبیخون بردن. (غیاث اللغات) ، کبس موی پیشانی بر آن، فروآویختن بر آن، کبس بر چیزی، استوار کردن آن را. (از اقرب الموارد) ، یک باره آرمیدن با زن بطرز کابوس، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). یکباره آرمیدن با زن و بروی آن افتادن مانند کابوس. (از ناظم الاطباء) ، درآمدن در چیزی، فروپوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بناگاه درآمدن درسرای و احتیاط نمودن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج). بناگاه هجوم بردن و محاصره کردن (خانه کسی را). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کبس
(کُ)
جمع واژۀ اکبس. (اقرب الموارد). رجوع به اکبس شود
لغت نامه دهخدا
کبس
(کُ)
رجوع به کبّس شود
لغت نامه دهخدا
کبس
انباشتن: چاه و جوی را، سر به گریبانی، فرو پوشیدن، شکم انباشتن سر بزرگ، بیخ نژاد چیزی، خانه گلی، گنج بخاک انباشتن چاه و جوی را، پر کردن شکم از غذا، شکم چرانی: (در پی سودی دویده بهر کبس نا رسیده سود افتاده بحبس) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
کبس
((کَ))
چاه را انباشتن و پر کردن، پر کردن شکم از غذا
تصویری از کبس
تصویر کبس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبستو
تصویر کبستو
کبست
زهر
هر چیز تلخ
کوشت، زهرگیاه
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، فنگ، علقم، خربزۀ ابوجهل، پژند، پهی، شرنگ، ابوجهل، کرنج، حنظله، پهنور، کبستو، هندوانۀ ابوجهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبسون
تصویر کبسون
گیاهی شبیه گشنیز با برگ های تند و تلخ و دانه های ریز و گرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبست
تصویر کبست
زهر
هر چیز تلخ
کوشت، زهرگیاه
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، گبست، فنگ، علقم، خربزۀ ابوجهل، پژند، پهی، شرنگ، ابوجهل، کرنج، حنظله، پهنور، کبستو، هندوانۀ ابوجهل برای مثال روز من گشت از فراق تو شب / نوش من شد از آن دهانت کبست (اورمزدی - شاعران بی دیوان - ۲۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
کپسول. رجوع به کپسول شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ تَ / تِ)
حنظل. (برهان) ، زهر گیاه. (برهان) :
با اینهمه لطافت و شیرینی سخن
با من به گاه طعنه زدن چون کبسته ای.
نزاری قهستانی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به کبست شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
کبست. کبسته. حنظل. (برهان) (از ناظم الاطباء). کدوی تلخ. (ناظم الاطباء) ، زهر گیاه. (برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به کبست شود
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ بِ)
چیز متراکم، و آنچه بر هم سوار باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر بسیار، یا شتران که نزدیک هزار رسیده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکابس. و رجوع به عکابس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاسپرده شدن. (ناظم الاطباء) ، بخاک انباشتن چاه را، سر در جیب پیراهن فروبردن مرد، تقحم بر چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
شرم زن بلند و برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوشتن آموختن کسی را. (ازاقرب الموارد) ، به دو دوال دوختن درز مشک را. (از ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نام خود را در دیوان سلطان نوشتن. (از منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَبْ بِ)
مرد سست چشم سرشتی وفرومایه یا آنکه ناگاه به مردم درآید و فروپوشد آنها را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مطرق یا کسی که ناگاه به مردم درآید و آنان را فروپوشد. (از محیط المحیط). و رجوع به مطرق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
رستنیی باشد تلخ شبیه به دستنبوی که به عربی حنظل و به فارسی خربوزۀ تلخ گویند. (برهان). نام فارسی حنظل است. (حاشیۀ برهان چ معین). حنظل. (آنندراج) (مفاتیح العلوم) (از فرهنگ جهانگیری) ، گیاهی است که همچون زهر سخت ناخوش باشد. (اوبهی). گیاهی باشد طلخ. (فرهنگ اسدی). گیاهی باشد بغایت تلخ. (برهان). گیاهی است زهر. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). کبسته. (فرهنگ جهانگیری) (مفاتیح العلوم). کبستو. (فرهنگ جهانگیری). شجرۀ خبیثه. (یادداشت مؤلف) :
که بارش کبست آید و برگ خون
بزودی سر خویش بینی نگون.
فردوسی.
دگر کژی آرد بداد اندرون
کبستش بود خوردن و آب خون.
فردوسی.
به شاخی همی یازی امروز دست
که برگش بود زهر و بارش کبست.
فردوسی.
عیشهای بت پرستان تلخ کردی چون کبست
روزهای دشمنان دین سیه کردی چو قار.
فرخی.
روز من گشت از فراق تو شب
نوش من شد از آن دهانت کبست.
(فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 45).
وین عیش چو قند کودکی را
پیری چو کبست کرد و خربق.
ناصرخسرو.
نوش خواهی همی ز شاخ کبست
عود جویی همی ز بیخ زرنگ.
مسعودسعد.
زین حریفان وفا و عهد مجوی
از درخت کبست شهد مجوی.
سنائی.
لفظ او شیرین تری دعوی کند برانگبین
این کسی داند که داند انگبین را از کبست.
سوزنی.
خاییدۀ دهان جهانم چونیشکر
ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی.
خاقانی.
گر انگبین دهدت روزگار غره مشو
که باز در دهنت همچنان کند که کبست.
سعدی.
منکر سعدی که ذوق عشق ندارد
نیشکرش در دهان تلخ کبست است.
سعدی.
، زهر هلاهل. (ناظم الاطباء) (برهان) ، در مؤید الفضلاءپوست نیشکر را نیز گفته اند. (برهان). و رجوع به حنظل و کبسته و کبستو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
برگ نبات وحبی است که از بلاد حبشه می آورند و آن شبیه به گشنیزشامی است و با تندی و تیزی و تلخی و حب آن مدور. (مخزن الادویه) ، برنج. (دزی ج 2 ص 439)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جبس
تصویر جبس
افسرده، ترسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبس
تصویر حبس
بازداشتن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکس
تصویر بکس
غلبه کردن بر خصم و دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبس
تصویر خبس
به مشت گرفتن، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربس
تصویر ربس
کار زشت، بسیار زدن با دست، پر کردن مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبستو
تصویر کبستو
هندوانه ابوجهل
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کپست کبست (هندوانه ابوجهل حنظل) از گیاهان فرو گیری (غافلگیری) تاخت ناگهانی هندوانه ابوجهل: (با این همه لطافت و شیرینی سخن با من بگاه طعنه زدن چون کبسته ای) (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
برنج یا کبسون حبشی. گیاهی که دارای خاصیت لینت و ضد کرمهای روده است و در حبشه روید (دزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکبس
تصویر مکبس
دستگاه فشار منگنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبست
تصویر کبست
هندوانه ابوجهل: (عیشها بت پرستان تلخ کردی چون کبست روز های دشمنان دین سیه کردی چو قار) (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبسه
تصویر کبسه
هندوانه ابوجهل
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه، دوساب شیره گروه مردم بسیار بارانی آسمان بارانی شیره خرما دوشاب خرما، شیره انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبست
تصویر کبست
((کَ بَ))
گیاهی است تلخ، حنظل، هندوانه ابوجهل، گبست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حبس
تصویر حبس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کبد
تصویر کبد
جگر
فرهنگ واژه فارسی سره