جدول جو
جدول جو

معنی کبس

کبس
(رَ دَ)
به خاک انباشتن چاه و جوی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) : به ظاهر شهر نزول کردند وبه کبس خندق... اشتغال نمودند. (جهانگشای جوینی).
در پی سودی دویده بهر کبس
نارسیده سود افتاده به حبس.
مولوی.
، سر به گریبان فروکشیدن و پنهان کردن زیر جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). سر در جامه بردن. (تاج المصادر بیهقی). پنهان ساختن و فروکشیدن سر در جامۀ خویش. کبس رأسه فی جیب قمیصه، أدخله فیه. (اقرب الموارد) ، زیاد شدن یک روز به سال. (از اقرب الموارد) ، در بن کوه فرو شدن و بزیر کوه درآمدن. (از منتهی الارب) ، جای ناگاه به غارت فروگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). شبیخون بردن. (غیاث اللغات) ، کبس موی پیشانی بر آن، فروآویختن بر آن، کبس بر چیزی، استوار کردن آن را. (از اقرب الموارد) ، یک باره آرمیدن با زن بطرز کابوس، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). یکباره آرمیدن با زن و بروی آن افتادن مانند کابوس. (از ناظم الاطباء) ، درآمدن در چیزی، فروپوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بناگاه درآمدن درسرای و احتیاط نمودن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج). بناگاه هجوم بردن و محاصره کردن (خانه کسی را). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا