- کبح
- ریخبین خوردنی از آرد و شیر گوسبند
معنی کبح - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سر بریدن گاو و گوسفند و مانند آنها
بامداد، پگاه
نفع و سود که از تجارت حاصل میاید، منفعت، سودی که از قمار بدست می آید
دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح
تن، کالبد، سیاهی که از دور بنظر میرسد
سپیده دم یا اول روز، بامدادان
نزول، بهره، نفع، سود
ربح قانونی: بهره ای که از نرخ قانونی تجاوز نکند
ربح مرکب: هرگاه بهره در آخر مدت معین داده نشود آن را بر اصل سرمایه می افزایند و مجموع را از آغاز مدت جدید سرمایه قرار می دهند
ربح قانونی: بهره ای که از نرخ قانونی تجاوز نکند
ربح مرکب: هرگاه بهره در آخر مدت معین داده نشود آن را بر اصل سرمایه می افزایند و مجموع را از آغاز مدت جدید سرمایه قرار می دهند
زشتی، زشت بودن، بدگلی
درختچه ای خاردار، با برگ های پهن و گل های سفید که مصرف دارویی دارد و از غنچۀ آن ترشی تهیه می شود
بزرگی، بزرگ سالی، مقابل صغر، در فقه سن بلوغ که در دختران نه سالگی و در پسران پانزده سالگی است
کبر سن: سال خوردگی
کبر سن: سال خوردگی
سختی، رنج، دشواری، میانۀ چیزی
پرنده ای به اندازۀ کبوتر با بدن گرد، سر کوچک، دم کوتاه و پرهای خاکستری رنگ که برای استفاده از گوشتش شکار می شود
کف دست
کبک دری: در علم زیست شناسی، نوعی کبک درشت که در کوه یا درۀ کوه به سر می برد، در موسیقی از آهنگ های موسیقی
کف دست
کبک دری: در علم زیست شناسی، نوعی کبک درشت که در کوه یا درۀ کوه به سر می برد، در موسیقی از آهنگ های موسیقی
بزرگ منشی، خودخواهی، خودنمایی، نخوت
گوسفند شاخ دار، قوچ، کنایه از بزرگ قوم، جمع واژۀ کباش و اکباش و اکبش
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
صبح پسین: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
صبح سعادت: کنایه از آغاز خوشبختی
صبح کاذب: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، برای مثال صبح کاذب زند از صدق نفس / نور او یک دو نفس باشد و بس (جامی۴ - ۶۵۲)
صبح دروغین: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
صبح اول: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
صبح نخستین: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
صبح صادق: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، برای مثال چو صبح صادق آمد راست گفتار / جهان در زر گرفتش محتشم وار (نظامی۲ - ۱۱۷)
صبح دوم: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
صبح پسین: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
صبح پسین: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
صبح سعادت: کنایه از آغاز خوشبختی
صبح کاذب: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ،
صبح دروغین: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
صبح اول: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
صبح نخستین: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
صبح صادق: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم،
صبح دوم: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
صبح پسین: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
خفتان، نوعی جامۀ کژآگند که هنگام جنگ بر تن می کردند، گپر، گبر، قزاگند، تجفاف، برای مثال یکی کبر پوشید زال دلیر / به جنگ اندر آمد به کردار شیر (فردوسی - ۱/۳۱۲)
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کپی، گپی، قرد
زنبور،
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، نحله، منگ، منج،برای مثال همچنان کبتی که دارد انگبین / چون بماند داستان من بر این (رودکی۱ - ۵۰)
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، نحله، منگ، منج،
گلو بریدن، سر بریدن گاو یا گوسفند، خفه کردن، کشته، سربریده، گلوبریده
خاکستر
زشت شدن
روی کوه، بن کوه
بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن نخوت، خودنمائی، غرور، عجب، افاده
جگر، در اصطلاح فیزیولوژی بزرگترین غده های بدن که صفرا تولید می کند و در قسمت راست می باشد
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
باز گرداندن، خوار کردن، نابود کردن، رسوا کردن، بر زمین افکندن برابر با (زنبور عسل) پارسی است ور نکوفت ازورن (شهوه) و کوفت از کوفتن زنبور عسل مگس انگبین: (همچنان کبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من برین) (رودکی)
آخال، آخالدان، تراشه سونش
میمون (مطلقا) بوزینه قرده: (در آن وادی نگاه کردم همه وادی پر از قرده و خنازیر بود یعنی پر از کپی و خوک ترسیدم از آن حال) (تفسیر ابو اتلفنج)، میمون سیاه (خصوصا)
تو گذاشتن در درزیگری، رویگردانی، پنهان کردن، خودداری: از بد گویی، خودداری: از ارمغان دادن، ناپیدا کردن زدودن
بند نهادن، باز داشتن، مولش دادن، پوستین پر پشم، لبه لبه چرمی بند کنده کند پوستینی که از پوست گوسفندان بزرگ دوزند پوستین گوسفند کنسال
پرنده ایست از راسته مرغان خانگی که قدی کوتاه و تنه ای خپله دارد. دمش کوتاه و سرش کوچک و بدون کاکل است. منقارش کوتاه و ضخیم و استخوان تارس (با مقایسه استخوان آدمی میتوان گفت استخوان کف پا) در این حیوان نسبه بلند و بدون پر است
شتر دریایی نهنگ کوژ پشت از جانوران
گوسفند شاخدار