جدول جو
جدول جو

معنی کباری - جستجوی لغت در جدول جو

کباری
(کِ / کُ)
منسوب است به ذی کبار. رجوع به الانساب سمعانی ذیل کلمه کباری و کباری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبایر
تصویر کبایر
کبیره ها، کنایه از گناهان بزرگ مانند قتل و زنا، کبیرها، جمع واژۀ کبیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حباری
تصویر حباری
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، چرز، جرز، جرد، ابره، تودره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جباری
تصویر جباری
سلطه داشتن، اقتدار، بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباری
تصویر حباری
پارسی تازی گشته هوبره جرز چرز تودره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباری
تصویر تباری
با هم معاوضه، تعارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباری
تصویر عباری
جمع عبری، زنان اشک ریز چشمان پراشک
فرهنگ لغت هوشیار
اندوه رنج، گرتی گرته ای منسوب به غبار، گرد آلوده غبارآلوده، اندوه رنج، خطی خفی در غایت نازکی و باریکی که به چشم عادی بزحمت دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبایر
تصویر کبایر
بعمنی گناه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباره
تصویر کباره
سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کباب: بصورت و هیئت کباب، کبابفروش. کباب پز. یا گوشت کباب. قسمتهای کم ارزش گوشت گوسفند از جمله قلوه گاه و دنده ها که بیشتر مورد استفاده کبابیها برای کباب کوبیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کداری
تصویر کداری
ابر تنک
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته قناری بنگرید به قناری از کیناری هندی کدو سنتور سنتور هندی از سازها منسوب به کنار کرانی. یکی از انواع سنتور دستی که بجای کاسه طنین دارای کدو های میان تهی است که بقطعه چوبی نصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباری
تصویر سباری
ساق جوشه گندم یا جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباره
تصویر کباره
((کِ رِ یا رَ))
سبد، زنبیل، کبار، کواره، سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبابی
تصویر کبابی
کسی که کارش پختن کباب است، جایی که در آن کباب می فروشند، گوشتی که مناسب کباب است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبایر
تصویر کبایر
((کَ یِ))
جمع کبیره، گناهان بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غباری
تصویر غباری
منسوب به غبار. گردآلود، غبار آلوده، مجازاً، اندوه، رنج، خطی خفی در غایت نازکی و باریکی که به چشم عادی به زحمت دیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبابی
تصویر کبابی
Barbequed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کناری
تصویر کناری
Nextdoor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کناری
تصویر کناری
voisin
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کبابی
تصویر کبابی
grillé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کبابی
تصویر کبابی
на грилі
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کبابی
تصویر کبابی
a la parrilla
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کناری
تصویر کناری
vecino
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کناری
تصویر کناری
сусідній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کبابی
تصویر کبابی
grillowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کناری
تصویر کناری
соседний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کبابی
تصویر کبابی
жареный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کناری
تصویر کناری
sąsiedni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کناری
تصویر کناری
nachbarlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کبابی
تصویر کبابی
gegrillt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کناری
تصویر کناری
vizinho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کبابی
تصویر کبابی
grelhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کبابی
تصویر کبابی
grigliato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی