جدول جو
جدول جو

معنی غباری

غباری
منسوب به غبار. گردآلود، غبار آلوده، مجازاً، اندوه، رنج، خطی خفی در غایت نازکی و باریکی که به چشم عادی به زحمت دیده شود
تصویری از غباری
تصویر غباری
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با غباری

غباری

غباری
اندوه رنج، گرتی گرته ای منسوب به غبار، گرد آلوده غبارآلوده، اندوه رنج، خطی خفی در غایت نازکی و باریکی که به چشم عادی بزحمت دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار

غباری

غباری
جیلانی. کماندار و غبارنویس است. ساز را هم بد میزند. این بیت ازوست:
یارب که بود این که تغافل کنان گذشت
کاین طرز آشنائی بیگانه من است.
(مجمع الخواص ص 310)
یزدی. جوانی است خوش صحبت و خط غبار را خوب مینوشت. این مطلع از اوست:
غبار خط شکرستان لعل یار گرفت
فغان که چشمۀ خورشید را غبار گرفت.
(مجمع الخواص ص 298)
لغت نامه دهخدا

غباری

غباری
طلح الَغباری، موضعی است در جبلین و متعلق به بنی سنبس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

حباری

حباری
هوبَره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، چَرز، جَرز، جَرد، اُبره، تودَره، شاست
حباری
فرهنگ فارسی عمید