جدول جو
جدول جو

معنی کباد - جستجوی لغت در جدول جو

کباد
(کُبْ با)
لغتی است که عامه آنرا ترنج اطلاق کنند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
کباد
(رَعْوْ)
رنج کشیدن و تحمل کردن کاری. (از اقرب الموارد). رنج کاری کشیدن و سختی دیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کباد
(کُ)
درد جگر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). و فی الحدیث: الکباد من الغب ّ. (اقرب الموارد) : و ضعیفی و درد جگر را (به تازی) کباد گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
کباد
جگر درد درد جگر ترنج از گیاهان نارنج
تصویری از کباد
تصویر کباد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عباد
تصویر عباد
(پسرانه)
بندگان، نام چندتن از خاندان بنی عباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غباد
تصویر غباد
(پسرانه)
قباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلباد
تصویر کلباد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ویسه برادر پیران پهلوان تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قباد
تصویر قباد
(پسرانه)
سرور، گرامی، شاه محبوب، پدر کیکاوس از پادشاهان کیانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کبال
تصویر کبال
ریسمان تابیده شده از لیف خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کباب
تصویر کباب
گوشت بریان شده بر روی آتش، قطعه گوشتی که به سیخ می کشند و روی آتش بریان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباد
تصویر لباد
نمد مال، نمد فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبود
تصویر کبود
نیلی رنگ، آبی سیر یا بنفش پررنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کساد
تصویر کساد
بی رواجی، بی رونقی، بی رواج، کساد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آباد
تصویر آباد
ویژگی جایی که مردم در آن زندگی می کنند، برای مثال مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲ - ۷۱۵)
ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است، خرم، برای مثال بدو گفت کای خواجۀ سالخورد / چنین جای آباد ویران که کرد؟ (فردوسی - ۶/۴۴۸)
جمع واژۀ ابد، همیشه ها
کنایه از دایر، برقرار، برای مثال بقاش باد که از تیغ او و بازوی اوست / بنای کفر خراب و بنای دین آباد (فرخی - ۳۴)
در دنبالۀ نام ده و شهر می آید و بیشتر مرکب با نام بنا کننده یا آبادکنندۀ آن ده یا شهر است مثلاً حسن آباد، فیروزآباد،
کنایه از شاداب، آکنده، غنی، پر، برای مثال همیدون سپهدار او شاد باد / دلش روشن و گنجش آباد باد (فردوسی - ۶/۱۳۶) سالم، تندرست، برای مثال تو را ای برادر تن آباد باد / دل شاه ایران به تو شاد باد (فردوسی - ۸/۴۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکباد
تصویر اکباد
کبدها، جگرها، جمع واژۀ کبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباد
تصویر لباد
چوبی که هنگام شخم زدن بر گردن گاو می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباد
تصویر قباد
نوعی ماهی بی فلس که در خلیج فارس پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباد
تصویر مباد
برای بیان دعا و نفرین به کار می رود، نیست باد، خدا نکند، برای مثال در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یارب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
از ادوات ورزش باستانی شبیه کمان که از آهن ساخته می شود و دارای زنجیر و پولک های فلزی است و آن را بر سر دست حرکت می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عباد
تصویر عباد
عبدها، بندگان، جمع واژۀ عبد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ کبد و کبد: و فلان یضرب الیه اکبادالابل، ای یرحل الیه فی طلب العلم و غیره. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کبد. (دهار) (از اقرب الموارد) : اولادنا اکبادنا، فرزندان ما جگرگوشگان ما هستند. (امثال و حکم دهخدا ج 1) : پسران ایشان ما را به محل اولادبل بمنزلت افلاذ اکبادند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
- سوادالاکباد، دشمنان. (ناظم الاطباء). دشمنان را سوادالأکباد گویند مانند این قول: هم الاعداء و الاکباد سود. (از اقرب الموارد). و رجوع به کبد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
آلتی است آهنین که حلقه هایی مانند زنگ دارد و در زورخانه با آن ورزش کنند. (حاشیۀبرهان چ معین) :
به کباده چو بری دست تو ای رشک ملک
چون کباده ست به خمیازه کشی کار فلک.
میرنجات (از آنندراج).
تیر فلک در هوای آتش طبعت
پر بفکنده ست همچو تیر کباده.
کمال اسماعیل.
سختی رسد زد هر به سستی فتاده را
زنجیر آهنی به سر افتد کباده را.
ملاطغرا (از آنندراج).
چاک چاک کبادۀ مردان
زور سنگ و مخیرگردان.
اوحدی.
رجوع به کباده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ / کَبْ با دَ / دِ)
کمان نرم بسیار سست را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). کمان بسیار نرم و بمعنی لیزم که پهلوانان کشند و چله اش از آهن باشد. (غیاث). کمان بسیار نرم که آن را چندجا چاک زنند تا از زور بیفتد و نهایت نرم گردد اعم از آنکه چلۀ آن از روده باشد که این در مشق تیراندازی بکار آید و خواه چلۀ آن از زنجیر باشد که در ورزش کشتی گیران بکار آید و کمان پولاد نیز همین است و از لطائف اللغه معلوم می شود که عربی است لیکن در قاموس و صراح و نهایه و جز آن بدین معنی یافته نشد این قدر هست که کبداء بمعنی کمان سطبر قبضه و کبد بمعنی کمان یعنی قبضۀ کمان نوشته اند و در قاموس است که کابده مکابده کبادا، ای قاساه ومقاساه رنج کشیدن است، پس چون در کشیدن کباده از جهت ورزش تیراندازی و غیره گونه رنجی کشیده میشود اگر مجازاً بدین معنی گفته باشند وجهی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَبْ با دَ / دِ)
آلتی است آهنین که حلقه هایی مانند زنگ دارد و در زورخانه با آن ورزش کنند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کمان مانندی از آهن که بر وتر آن حلقه های آهنین بسته باشند و ورزشکاران و زورخانه کاران به دستی قبضه و به دست دیگر میانۀ وتر آن را گیرند و بر فراز سر از جانبی بجانبی برند نیرومند شدن عضلات را
لغت نامه دهخدا
تصویری از عباد
تصویر عباد
جمع عابد، بندگان و بمعنای عبادت کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غباد
تصویر غباد
گونه ای ماهی بی فلس با گوشتی لذیذ که در خلیج فارس فراوانست
فرهنگ لغت هوشیار
بویک بویه ای که از کلن گربه دشتی (سنور الزباد) می تراود سر شیر، گل ستاره ای ماده معطری که از غده مشک جانوری استخراج میشود و چون مقداری کم آنرا در یک ماده روغنی حل کنند عطر بسیار خوشبوی و گرانبهایی به مقدار فراوانی بدست می آید. مدفوع جانور مذبور چون در موقع خروج از مقعد طبیعه با غده مترشحه مشک این حیوان تماس یابد بسیار خوشبوست بدین جهت مدفوع خشک شده جانور را هم به نام نوعی مشک به بازار عرضه کنند، پستانداری است از تیره گوشتخواران جزو راسته زبادها در ناحیه میان دو راه این حیوان غده ای وجود دارد که از آن غده مایعی خوشبو و بسیار معطر ترشح میشود که به نام نوعی مشک به بازار عرضه میگردد قد این حیوان باندازه گربه است و پشمهایش خاکستری و دارای خطوط سیاه رنگی میباشد. جانور مذکور در نواحی بسیار گرم آسیا و آفریقا میزید گربه زباد قط الزباد سنور الزباد رباح
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ابد، با رونق، جائی که آب و گیاه دارد معمور دایر برپا مقابل ویران خراب: قریه آباد کشورآباد، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی: خزانه آباد، سالم تن درست، بسامان منظم، مرفه در رفاه، آبادی معموره مقابل ویرانه خرابه: (به آباد و ویرانه جایی نماند) (فردوسی)، آفرین، احسنت، مرحباخ زه، آباد بر آن شاه، بصورت پسوند در آخر نامها مکان در آید بمعنی بنا شدهء... معمور . . .: علی آباد حسن آباد جعفر آباد. یا آباد بودن، معمور بودن دایر بودن بر پا بودن مقابل ویران بودن خراب بودن، مزروع بودن کاشته بودن، پر بودن ممتلی بودن: (... گنجش آباد باد) (فردوسی)، سالم بودن تن درست بودن، 5 بسامان بودن منظم بودن، مرفه بودن در رفاه بودن جمع ابد جاوید بودنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکباد
تصویر اکباد
جمع کبد، جگرها جمع کبد جگرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده
تصویر کباده
کمان نرم بسیار سست را گویند، یکی از ادوات ورزش
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است کوات غباد: نام ها، گونه ای ماهی گونه ای ماهی که در خلیج فارس فراوانست
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ بّ دِ))
یکی از وسایل ورزش باستانی شبیه کمان ساخته شده از آهن که آن را با دو دست بالای سر گرفته به چپ و راست تکان می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناد
تصویر کناد
اکسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکباد
تصویر اکباد
جگرها
فرهنگ واژه فارسی سره
چنانچه در خواب ببینید با کباده ورزش می کنید متعهد و موظف می شوید، یا وظیفه و تکلیفی را می پذیرید که اهمیت و صعوبت آن به اندازه بزرگی و سنگینی کباده ای است که در خواب دیده اید. اگر بیننده خواب ببیند که کباده ای سنگین و بزرگ در دست دارد تکلیفی مهم و وظیفه ای سنگین قبول می کند و بر دوش می گیرد و چنانچه کباده کوچک و سبک باشد کاری است کوچک و کم اهمیت تر که به هر حال پذیرفته است. خیلی چیزها هستند که در خواب های ما تکلیف و تعهد تعبیر می شوند که کباده یکی از آن هاست. کباده را به زمین گذاشتن یا رها کردن نشانه رد مسئولیت و تعهد است. احساس خستگی نیز تقریبا به همین معنی است که نمی توانید به انجام تعهد خویش ادامه دهید. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب