مبادا (فعل صیغه دعا و نفرین) سوم شخص مفرد نهی از بودن: الف - مشود نباشد اتفاق نیفتد: بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ که کس مباد چو من در پی خیال محال. (حافظ) ب - نیست باد، محو بشود خ
دعایی و نفرینی) نفی باد که برای دعا باشد. (غیاث) (آنندراج). مبادا. کلمه دعا، یعنی نیست باد و نباد. و خدا نکناد. (ناظم الاطباء). مخفف ’مبود’ با اضافۀ ’آ’ برای نفرین، قبل از حرف آخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بگفتند این رنج دادی بباد سر نامور پر ز آتش مباد. فردوسی. بدو گفت خسرو جز این خودمباد که کردی تو ای پیر داننده یاد. فردوسی. بدو گفت بیژن که ای بدنژاد که چون تو پرستار کس را مباد. فردوسی. گفت هرگز مباد که من بر ملک برتری جویم و ترا چون بنده ام. (مجمعالتواریخ و القصص). خراب کردۀ هر کس، تو کرده ای آباد مباد هرگز آبادکردۀ تو خراب. معزی. بر سر ملک مباد آن ملک فرمانده که خدا را نبود بندۀ فرمانبردار. سعدی. یکی گفت کس را زن بد مباد دگر گفت زن در جهان خود مباد. سعدی. مباد آن روز کز درگاه لطفت بدست ناامیدی سر بخاریم. سعدی. گذار بر ظلمات است خضر راهی کو مباد کآتش محرومی آب ما ببرد. حافظ. کلید گنج سعادت قبول اهل دل است مباد آنکه در این نکته شک و ریب کند. حافظ. شاه نشین چشم من تکیه گه خیال تست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو. حافظ. رجوع به مبادا و باد و بادا و بادی شود
جمع اَبد، با رونق، جائی که آب و گیاه دارد معمور دایر برپا مقابل ویران خراب: قریه آباد کشورآباد، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی: خزانه آباد، سالم تن درست، بسامان منظم، مرفه در رفاه، آبادی معموره مقابل ویرانه خرابه: (به آباد و ویرانه جایی نماند) (فردوسی)، آفرین، احسنت، مرحباخ زه، آباد بر آن شاه، بصورت پسوند در آخر نامها مکان در آید بمعنی بنا شدهء... معمور . . .: علی آباد حسن آباد جعفر آباد. یا آباد بودن، معمور بودن دایر بودن بر پا بودن مقابل ویران بودن خراب بودن، مزروع بودن کاشته بودن، پر بودن ممتلی بودن: (... گنجش آباد باد) (فردوسی)، سالم بودن تن درست بودن، 5 بسامان بودن منظم بودن، مرفه بودن در رفاه بودن جمع ابد جاوید بودنها