جدول جو
جدول جو

معنی کاکوش - جستجوی لغت در جدول جو

کاکوش
بنفشه، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، و آن گلی باشد معروف و مشهور، (برهان) (شعوری ج 2 ورق 243)، بنفسج، رجوع به بنفشه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
کاکوش
بنفشه
تصویری از کاکوش
تصویر کاکوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاکو
تصویر کاکو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تازی نبیره ضحاک در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاووش
تصویر کاووش
(پسرانه)
جستجو، بررسی، تحقیق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی، برادر مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
جستجو، تفحص، کندن زمین، کنایه از رخنه، نفوذ، برای مثال پرستیدن داور افزون کند / ز دل کاوش دیو بیرون کند (فردوسی - ۷/۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
راهزن افسانه ای معروف که در کوه اون تن واقع در نزدیکی تیبر به ایتالیا مأوی داشت
لغت نامه دهخدا
کاکوی، نام نوادۀ ضحاک بود که فریدون را کشت، (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
نبیرۀ سپهدار ضحاک بود
شنیدم که کاکوی ناپاک بود،
فردوسی (از آنندراج)،
، لقبی بود که بعضی از امرای تنکابن داشتند از جملۀ آنان کاکو اردشیر و کاکو حسام و کاکو دارای امیره بوده اند، (رجوع به مازندران و استراباد تألیف رابینو چ تهران 1336 ص 204 شود)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد. در چهل هزار و پانصد گزی جنوب باختری مهاباد و نوزده هزار و پانصد گزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است. زمینش کوهستانی هوای آن سردسیر و سالم است. و3855 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بادین آباد تأمین میشود. محصولاتش غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه های آن مالرو است. در دو محل بفاصله هزار گز بنام کاکش بالا و پائین مشهور است. تعداد سکنۀ کاکش پایین 177 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
کاویدن. حفر. کندگی. نقب، تفتیش وتجسس و تفحص، غور و تفکر و تأمل. (ناظم الاطباء) ، نفوذ. تأثیر:
پرستیدن داور افزون کنید
ز دل کاوش دیو بیرون کنید.
فردوسی.
، (اصطلاح باستانشناسی) حفاری در خرابه های بناهای تاریخی و مطالعه در آثاری که از صنایع و فرهنگ مردمان روزگاران پیش بدست می آید
لغت نامه دهخدا
خالو و برادر مادر، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، که در مازندران معروف و مستعمل است و آن را کاکویه نیز گویند و چون ابوجعفر احمد بن محمد ملقب به علاءالدوله خالوی مجدالدوله دیلمی بوده است او را کاکویه میخوانده اند چنانکه پدر را بابویه خوانند، عربان نیز در آن اسماء تصرف نموده کاکویه و بابویه (بفتح هر دو واو) خوانند از قبیل آل بویه و سیب بویه و امثال آن، (از آنندراج) :
کاکو بچه حال و در چه حال است
بابوبچه روز و روزگار است،
ابن حسام خوافی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بمعنی کاکل است که موی میان سر مردان و پسران و اسب و استر باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به کاکل شود، اسم هندی شقاقل است، رجوع به شقاقل در مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
نام دیگر آن قلاتون است دهی است از دهستان و بخش سیمگان شهرستان جهرم که در 23هزارگزی شمال باختر کلاکی کنار راه مالرو سیمگان به میمند واقع است، زمینش جلگه ای و هوای آن گرمسیرو مالاریائی است و 165 تن سکنه دارد آب آن از رود خانه سیمگان تأمین میشود، محصولاتش غلات، برنج و شغل مردم آن زراعت است از صنایع دستی گلیم بافی معمول و راههای آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ییلاق بخش قروه شهرستان سنندج واقع در 40 هزارگزی جنوب باختر قروه، کنار راه فرعی قروه به سنقر واقع و زمین آن کوهستانی و هوای آن سردسیر است، 450 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه است محصولاتش غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است، در دو محل و بفاصله یک کیلومتر بنام کاکوی بالا و کاکوی پائین نامیده میشود، بالا جزء دهستان ییلاق و پایین جزء اسفندآباد است تعداد سکنۀ پایین 260 تن است از صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی معمول است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
مرکب از:چهارده + میم ماقبل مضموم، پسوند عدد ترتیبی، و مراد از آن بیان مرتبۀ عدد است. رجوع به چاردهم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
خالو، دایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
کندگی، کاویدن، حفر، تجسس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوش
تصویر کالوش
نوعی آش: (بیاورد کالوشه ای بر نهاد و زان رنج مهمان همی کرد یاد) (بیخت و بخوردند و می خواستند یکی مجلس دیگر آراستند)
فرهنگ لغت هوشیار
کاکل بنگرید به کاکل موی میان سر (مردان و چار پایان) فش (در چار پایان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکوی
تصویر کاکوی
برادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
((وُ))
جستجو، تفحص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
برادر مادر، دایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی
فرهنگ واژه فارسی سره
بررسی، تتبع، تجسس، تحقیق، تدقیق، تفتیش، تفحص، جستجو، کندوکاو، وارسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد