جدول جو
جدول جو

معنی کاکش - جستجوی لغت در جدول جو

کاکش
(کِ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد. در چهل هزار و پانصد گزی جنوب باختری مهاباد و نوزده هزار و پانصد گزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است. زمینش کوهستانی هوای آن سردسیر و سالم است. و3855 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بادین آباد تأمین میشود. محصولاتش غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه های آن مالرو است. در دو محل بفاصله هزار گز بنام کاکش بالا و پائین مشهور است. تعداد سکنۀ کاکش پایین 177 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاکی
تصویر کاکی
(پسرانه)
نام پدر ماکان دیلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تازی نبیره ضحاک در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر، برادر بزرگ تر، غلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاکل
تصویر کاکل
دسته ای از موی میان سر که آن را بلند نگه دارند، موی جلو سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
کاش، در هنگام خواهش، آرزو و طلب چیزی به کار می رود برای مثال کاشک تنم بازیافتی خبر دل / کاشک دلم بازیافتی خبر تن (رابعه بنت کعب - شاعران بی دیوان - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاکش
تصویر کشاکش
به هر طرف کشیدن، از هر طرف کشیدن، پی در پی کشیدن، به این طرف و آن طرف بردن، کنایه از گرفتاری و حوادث، برای مثال مرد باید که در کشاکش دهر / سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی - لغت نامه - کشاکش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
جستجو، تفحص، کندن زمین، کنایه از رخنه، نفوذ، برای مثال پرستیدن داور افزون کند / ز دل کاوش دیو بیرون کند (فردوسی - ۷/۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لَ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند و در 7هزارگزی جنوب باختری بیرجند واقع است زمین آن جلگه و معتدل و تعداد سکنۀ آن 3 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر بزرگ، بمعنی غلام هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
کندگی، کاویدن، حفر، تجسس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
کم شدن و نقصان پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکش
تصویر کراکش
سلاک کش (مکاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکش
تصویر کشکش
تاه تای چین جامه، نوار که بر جامه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاکش
تصویر کشاکش
از هر سو کشیدن و بردن و آوردن: (مرد باید که در کشا کش دهر سگ زیرین آسیا باشد)، (سعدی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی، امر و نهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکش
تصویر لاکش
که یک جانب دیواره دارد و جانب دیگر ندارد رومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکل
تصویر کاکل
موی میان سر پسران و مردان و اسب و استر و غیره را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکوش
تصویر کاکوش
بنفشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
خالو، دایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
ادات تمنی است و دال بر تاسف و افسوس و آرزو و حسرت، کاشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاکش
تصویر جاکش
بی ناموس، بی غیرت، دلال محبت، آنکه مردان را با زنان آشنائی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر آن سوار شوند چون اسب و خر و اتومبیل و درشکه و غیره چاروا مرکوب مطیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکی
تصویر کاکی
تازی گشته خرمالو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
((وُ))
جستجو، تفحص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر بزرگتر، غلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکل
تصویر کاکل
((کُ))
موی سر، موی پیشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
برادر مادر، دایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکی
تصویر کاکی
گرده نان، قرص نان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
مربی خان زادگان، لله بزرگ زادگان، اتابیک، غلامی قدیمی که در خانه پیر شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاهش
تصویر کاهش
((هِ))
کاستی، نقصان، کاستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاکش
تصویر جاکش
((کَ یا کِ))
کسی که امکانات ارضاء شهوت دیگران را فراهم آورد، دلال محبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
عمو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کامش
تصویر کامش
اراده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واکش
تصویر واکش
جلب
فرهنگ واژه فارسی سره