جدول جو
جدول جو

معنی کاواران - جستجوی لغت در جدول جو

کاواران
دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت، دارای 80 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش خرماست، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساوالان
تصویر ساوالان
(دخترانه و پسرانه)
نام کوه، باج گیر، سبلان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاف ران
تصویر کاف ران
فرج زن، برای مثال در تو تا کافی بود از کافران / جای گند و شهوتی چون کاف ران (مولوی۱ - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوچران
تصویر گاوچران
کسی که گلۀ گاو را به چراگاه ببرد، گاوبان
از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوّاء، عوا، بقّار، صیّاح، حارس الشّمال، حارس السّماء، طاردالدبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
واحدی از سواره نظام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاندران
تصویر کاندران
که اندر آن
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
شکافی که قریب بن ران است و این کنایه از فرج است. (غیاث) (مجموعۀ مترادفات ص 52) :
تا تو دربند زری چون کافران
جای گند و شهوتی چون کاف ران.
مولوی.
رجوع به کاف شود
لغت نامه دهخدا
از سرداران کریمخان زند وی در جنگ میان کریمخان و فتحعلی خان افشار شرکت داشته است، گلستانه گوید: کریمخان نیز سپاه خود را بدین ترتیب مرتب نمود شیخعلی خان را با یک دو نفر مانند ترابخان چگنی و اسماعیل خان زند بجانب میمنه و زکیخان را با محمدرفیعخان قاجار در سمت میسره مقرر کرد و خود با حیدرخان و شیخ مرادخان و کاکا خان و رستم خان عمارلو و مهرعلیخان در قلب سپاه جای گرفت، (مجمل التواریخ گلستانه ص 339)، چون حقیقت فساد باطنش معلوم گردید شیخ مرادخان زند و کاکاخان در وقتی که ابراهیم خان در مجلس بزم کریمخان نشسته بود گریبانش را گرفته ... (مجمل التواریخ گلستانه ص 357)
لغت نامه دهخدا
نام جایی است که قصه خوان آن بسیارگو بود، (آنندراج) :
کسی که گاه ثنا گستری گر (؟) تو بود
نفس درازتر از قصه خوان کالاوان،
آنندراج (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
از مفردات پزشکی و از گیاهانی است که سرشاخه اش در طب مورد استفاده است، (کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 215)، فوتنج نهری، حبق التمساح، حبق الماء، کلمنتون، نعناع بری، قلمنت، قلمنتون
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام یکی از بخش های شهرستان سنندج. خلاصه مشخصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: حدود: از طرف شمال به بخش حومه سنندج از طرف جنوب به دهستان میان دربند بخش روانسر از خاور دهستان بیلوار بخش مرکزی کرمانشاه و بخش سنقر کلیایی از باختر بخش پاوه از شمال باختر بخش زرآب از شهرستان سنندج وضع کلی: منطقه ای است کوهستانی رودخانه کاروددر محل شمال بخش از خاور به طرف باختر جاری، راه شوسۀ کرمانشاه به سنندج از وسط بخش یک هزارگزی جنوب کامیاران میگذرد راه اکثر قراء بخش مالرو است. محصولاتش غلات، لبنیات است. این بخش از چهار دهستان به شرح زیر تشکیل شده و شرح هر یک در جای خود داده شده است.
1- دهستان بیلوار 4 آبادی 14
هزار تن
2- دهستان سوسور 41 آبادی 7
هزار تن
3- دهستان کارود 38 آبادی 12
هزار تن
4- دهستان ژاوه رود 11 آبادی 5500
تن
بنابراین بخش کامیاران از 154 آبادی تشکیل شده دارای 38500 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام قریۀ منسوب به کاردار پسر مهر نرسه، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 302)، و رجوع به کاردار شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
دهی است از دهستان منگره بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. سکنه 204 تن. محصول غلات، انار، انجیر، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
از قرای طبرستان. (معجم البلدان). اکنون دهی به این نام نیست
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از دهستانهای اردبیل است. کلخوران: بعد از فوت پدر، در قریۀ کلخواران اقامت فرمود. (حبیب السیر چ تهران ص 323 ج 3) قطب الدین امین... در قریۀ کلخواران اقامت داشت تا وقتی که به سبب هجوم لشکر گرجستان به اردبیل نقل نمود. (حبیب السیرایضاً) با لشکری از دون صفتان... به جانب اردبیل در حرکت آمد و چون این خبر به قریۀ کلخوران رسید امیر قطب الدین... به شهر اردبیل خرامید. (حبیب السیر ایضاً). و رجوع به کلخوران شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 24 هزارگزی شمال دژ شاهپور و 6 هزارگزی مرز ایران و عراق، با 180 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ/ شِ)
نگهبان گاو. گاوگل بان. گوگل بان. چرانندۀ گاو و محافظ او. بقّار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان قلقل رود، شهرستان تویسرکان، واقع در 31000گزی باختر شهر تویسرکان و 400 گزی جنوب شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه. کوهستانی، سردسیر، دارای 161 تن سکنه. زبان آنان کردی و فارسی. آب آن از چشمه و چاه، محصول آنجا غلات، دیم، لبنیات، شغل اهالی آن زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین کانتن ’گارون علیا’ ناحیۀ ’تولوز’، جمعیت 1539 تن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام قریه ای ازقرای نسف است به ماوراءالنهر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ولاه، جمع واژۀ کاردار، رجوع به مدخل کاردار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. 13500گزی جنوب خاوری خدا آفرین 220هزارگزی شوسۀ اهر - کلیبر. کوهستانی و گرمسیر مالاریائی است دارای 91 تن سکنه است. آب این ده ازچشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ده قشلاقی جزء دهستان سیاه رود بخش افجۀ شهرستان تهران، فعلاً بدون سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز، در 17 هزارگزی جنوب خاوری شبستر و 2 هزارگزی شوسۀ تبریز به مرند و یک هزارگزی راه آهن جلفا واقع شده است، هوای آن معتدل و دارای 802 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان در 36هزارگزی جنوب روئین تن، دشت، دامنه سردسیر با 310 تن سکنه، اغلب ساداتند، آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات و حبوبات و صیفی و تریاک و توتون و لبنیات، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، و تابستان از طریق تالاندشت اتومبیل رفت و آمد میکند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
جمع واژۀ اسوار. سواران.
لغت نامه دهخدا
موضعی در مغرب فولادنجه (ساحل جنوب شرقی بحر خزر)
لغت نامه دهخدا
(وْ دَرْ رَ)
دهی است از دهستان قطور بخش حومه شهرستان خوی. واقع در 54هزارگزی جنوب باختری خوی در مسیر راه ارابه رو ترس آباد به قطور. محلی دامنه، آب و هوای آن سردسیر و سالم و سکنۀ آن 198 تن است. آب آن از درۀ نرس آباد تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگواران
تصویر ناگواران
ناگوارامقابل گواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوچران
تصویر گاوچران
آنکه گاوان را بچرا برد گاوبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاماراد
تصویر کاماراد
فرانسوی به روسی رفته یار همکار همخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار ران
تصویر کار ران
دانای کار مطلع، کار گزار پیشکار وکیل، دلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
جمع اسوار، برندگان اسب، فارسان، مقابل پیادگان، سپاهیان سواره (در زمان ساسانیان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارداران
تصویر کارداران
عوامل
فرهنگ واژه فارسی سره