آن جای که کاه انبارند، کهدان، کاه انبار، (از یادداشتهای مؤلف) : خری در کاهدان افتاده ناگاه نگویم وای بر خر وای بر کاه، نظامی، با فلان کس در فلان کاهدان فساد کردی و چون اثر آن در تو ظاهر شد ... از خود دفع کردی، (انیس الطالبین)، - امثال: دزد نادان به کاهدان می زند، کسی که راه و رسم کاری را بلد نیست آن را بد انجام می دهد، کاه از تو نیست کاهدان از توست، رجوع به کاه انبار شود
آن جای که کاه انبارند، کهدان، کاه انبار، (از یادداشتهای مؤلف) : خری در کاهدان افتاده ناگاه نگویم وای بر خر وای بر کاه، نظامی، با فلان کس در فلان کاهدان فساد کردی و چون اثر آن در تو ظاهر شد ... از خود دفع کردی، (انیس الطالبین)، - امثال: دزد نادان به کاهدان می زند، کسی که راه و رسم کاری را بلد نیست آن را بد انجام می دهد، کاه از تو نیست کاهدان از توست، رجوع به کاه انبار شود
جایی که در آن کاه و علف ستوران نهند. (آنندراج). کاهدان. متبن. متبنه. انبار کاه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وینها که نیند از تو سزای که و کهدان مر حور جنان را تو چه گویی که سزااند؟ ناصرخسرو. تو چه گویی که جهان از قبل اینهاست که دریغ آید زیشانت همی کهدان. ناصرخسرو. دیگ شکم از طعام لبریز مکن گر کاه نباشد ز تو کهدان از توست. میرالهی همدانی. - امثال: مردان در میدان جهند و ما در کهدان جهیم. (امثال و حکم ص 1512). ، جایی که در آن جهت خوابیدن سگ کاه می ریزند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) : افسر زرین تو را و دولت بیدار وآنکه تو را دشمن است بد سگ کهدان. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 636). - امثال: گر سگی بانگی کند بر بام کهدان غم مخور. ؟ (از امثال و حکم ص 1295)
جایی که در آن کاه و علف ستوران نهند. (آنندراج). کاهدان. مَتْبَن. مَتْبَنه. انبار کاه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وینها که نیند از تو سزای که و کهدان مر حور جنان را تو چه گویی که سزااند؟ ناصرخسرو. تو چه گویی که جهان از قبل اینهاست که دریغ آید زیشانْت همی کهدان. ناصرخسرو. دیگ شکم از طعام لبریز مکن گر کاه نباشد ز تو کهدان از توست. میرالهی همدانی. - امثال: مردان در میدان جهند و ما در کهدان جهیم. (امثال و حکم ص 1512). ، جایی که در آن جهت خوابیدن سگ کاه می ریزند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) : افسر زرین تو را و دولت بیدار وآنکه تو را دشمن است بد سگ کهدان. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 636). - امثال: گر سگی بانگی کند بر بام کهدان غم مخور. ؟ (از امثال و حکم ص 1295)
در حال کاستن، (یادداشت مؤلف)، کاهنده، کم کننده، کوتاه کننده، - عمرکاهان، کاهندۀ عمر، مرگ آور، کوتاه کننده زندگانی: اژدها گرچه عمرکاهان است هم نگهبان گنج سلطان است، سنایی، ، در حال کاسته شدن، (یادداشت مؤلف)
در حال کاستن، (یادداشت مؤلف)، کاهنده، کم کننده، کوتاه کننده، - عمرکاهان، کاهندۀ عمر، مرگ آور، کوتاه کننده زندگانی: اژدها گرچه عمرکاهان است هم نگهبان گنج سلطان است، سنایی، ، در حال کاسته شدن، (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان کرون بخش نجف آباد شهرستان اصفهان. دارای 850 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بادام، انگور، سیب زمینی و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان کرون بخش نجف آباد شهرستان اصفهان. دارای 850 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بادام، انگور، سیب زمینی و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
نام جدید دزداب است که قصبه ای است در بلوچستانات ایران. (فرهنگ نظام). از شهرستان های استان هشتم کشور ایران و خلاصۀ مشخصات آن بشرح زیر است: حدود آن: محدود است از طرف شمال بکویر لوت و شهرستان زابل. از طرف خاور بمرزهای افغانستان و پاکستان، از طرف جنوب به شهرستان سراوان و شهرستان ایرانشهر و از طرف باختر به بخش فهرج از شهرستان بم و کویرلوت. آب و هوا: هوای این شهرستان در قسمت جنوب (بخش خاش و میرجاوه) گرمسیر و در قسمت شمال (بخش نصرت آباد) گرم و معتدل است. بطور کلی هوای قسمت شمال و شمال باختری آن بعلت مجاورت با کویر لوت و همچنین عدم وجود دریا و دریاچه خشک می باشد و ممکن است در 24 ساعت چندین بار تغییر یابد. بدین طریق که هرگاه باد از سمت شمال (سمت لوت) بوزد درجۀ حرارت آناً تقلیل یابد و اگر از سمت شورگز و یا سایر جهات بوزد، درجۀ حرارت دفعهً بالا میرود. ارتفاعات: ملک سیاه کوه و کوه میرجاوه در شمال و خاور این شهرستان واقع است که خطالرأس آن تشکیل مرز ایران و پاکستان را میدهد و بزرگترین قلۀ آن ملک سیاه کوه به ارتفاع 1618 متر است. دیگر کوه تفتان است. این کوه در بین بخش خاش و میرجاوه قرار داردو در قدیم آتش فشان بوده و فعلاً خاموش میباشد و از دهانۀ آن دود و بخار خارج میشود. در زمستان بخار از مسافت دور کاملاً دیده میشود. فشار گاز آن شدید است. بطوری که اگر سنگی در حدود 10 کیلوگرم بدهانۀ کوه بیندازند در حدود 20 متر آن سنگ را به هوا پرتاب میسازد. ارتفاع بلندترین قلۀ این کوه 3910 متر است. شهرستان زاهدان از بخشهای زیر تشکیل شده است: 1- بخش میرجاوه شامل دهستان لادیز سنگان و تمین. 2-بخش نصرت آباد. 3- بخش خاش، شامل دهستان خاش، نازیل، ایرانداگان، کارواندر، گوهرکوه ده بالا، کلنکور، گوشه و اسکل آباد... جمعیت این شهرستان و بخشهای آن بشرح زیر است: زاهدان 10000 تن، بخش میرجاوه (125 آبادی) 15500 تن، بخش نصرت آباد (15 آبادی) 5000 تن و بخش خاش (121 آبادی) 23000 تن. بنابر آمار فوق شهرستان زاهدان از 261 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 53500 تن اند. زبان مادری ساکنین این شهرستان بلوچی و فارسی و مذهب آنان اسلام است. شهر زاهدان درقدیم، آبادی کوچکی بنام دزداب بوده است. در 36 سال پیش که مصادف با جنگ بین الملل اول بود چند خانواده پلاس نشین بلوچ در آن ساکن بودند و آب مشروب خود را بوسیلۀ چند چاه که در آنجا وجود داشت تأمین میکردند. محل اقامت بلوچهای پلاس نشین از نظر سوق الجیشی و همچنین مجاورت با مرز دو کشور بیگانه اهمیت خاصی را حائز بود لذا توجه دولت ایران بدان معطوف شد و مأمورین بدان نقطه اعزام گردیدند. و چون باب تجارت ایران و هندوستان از همین نقطه (دزدآب) مفتوح گردیده و مواصلات مهمی تشکیل شده بود لذا دولت مصمم شد که به تأسیس دوایری مبادرت ورزد. دوایر و کارمندان کم کم افزایش یافت و احتیاجات روزانه آنان موجب شد که عده بازرگانان بدان نقطه رهسپار شوند. کارمندانی که به دزدآب رفته بودند اقدام به ساختن منازلی کردند. بازرگانان نیزبرای فروش امتعۀ خود شروع بساختن مغازه هائی کردند عده زیادی از بازرگانان هندی و جمعی از پیشه وران یزدی و مشهدی دسته ای از کارگران بلوچ و زابلی به این نقطه عزیمت کردند و متدرجاً شالوده و اساس شهر قبلی استوار گردید و نام آن همان دزداب بود تا در زمان رضاشاه پهلوی به اسم زاهدان تبدیل گردید بنابراین زاهدان شهری است جدیدالاحداث که در 517کیلومتری خاوری کرمان سر سه راه کرمان به مشهد و کرمان به چاه بهار و نزدیک مرز پاکستان واقع و مشخصات آن بشرح زیر است: طول 60 درجه و 51 دقیقه و 25 ثانیه. عرض 29 درجه و 30 دقیقه و 45 ثانیه، اختلاف ساعت آن با تهران 36 دقیقه است. (تهران ساعت 12 و زاهدان ساعت 12 و 36 دقیقه). هوای شهر زاهدان گرم و معتدل است ولی در تابستان شبهای خنکی دارد. آب شهر از چاههای عمیق تأمین شده و بوسیلۀ لوله کشی در دسترس قرار گرفته... راه آهن پاکستان به ایران به این شهر منتهی میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). زاهدان مهمترین شهرهای سرحدی دزداب است که دارای 5000 نفر جمعیت است و راه آهن کلات که در میرجاوه داخل خاک ایران میشود به دزداب منتهی میشود و از این بابت اهمیت تجارتی و نظامی دارد مخصوصاً اگر از وضعیت اقتصادی سیستان استفاده شود اهمیت زیاد خواهد یافت. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 260)
نام جدید دزداب است که قصبه ای است در بلوچستانات ایران. (فرهنگ نظام). از شهرستان های استان هشتم کشور ایران و خلاصۀ مشخصات آن بشرح زیر است: حدود آن: محدود است از طرف شمال بکویر لوت و شهرستان زابل. از طرف خاور بمرزهای افغانستان و پاکستان، از طرف جنوب به شهرستان سراوان و شهرستان ایرانشهر و از طرف باختر به بخش فهرج از شهرستان بم و کویرلوت. آب و هوا: هوای این شهرستان در قسمت جنوب (بخش خاش و میرجاوه) گرمسیر و در قسمت شمال (بخش نصرت آباد) گرم و معتدل است. بطور کلی هوای قسمت شمال و شمال باختری آن بعلت مجاورت با کویر لوت و همچنین عدم وجود دریا و دریاچه خشک می باشد و ممکن است در 24 ساعت چندین بار تغییر یابد. بدین طریق که هرگاه باد از سمت شمال (سمت لوت) بوزد درجۀ حرارت آناً تقلیل یابد و اگر از سمت شورگز و یا سایر جهات بوزد، درجۀ حرارت دفعهً بالا میرود. ارتفاعات: ملک سیاه کوه و کوه میرجاوه در شمال و خاور این شهرستان واقع است که خطالرأس آن تشکیل مرز ایران و پاکستان را میدهد و بزرگترین قلۀ آن ملک سیاه کوه به ارتفاع 1618 متر است. دیگر کوه تفتان است. این کوه در بین بخش خاش و میرجاوه قرار داردو در قدیم آتش فشان بوده و فعلاً خاموش میباشد و از دهانۀ آن دود و بخار خارج میشود. در زمستان بخار از مسافت دور کاملاً دیده میشود. فشار گاز آن شدید است. بطوری که اگر سنگی در حدود 10 کیلوگرم بدهانۀ کوه بیندازند در حدود 20 متر آن سنگ را به هوا پرتاب میسازد. ارتفاع بلندترین قلۀ این کوه 3910 متر است. شهرستان زاهدان از بخشهای زیر تشکیل شده است: 1- بخش میرجاوه شامل دهستان لادیز سنگان و تمین. 2-بخش نصرت آباد. 3- بخش خاش، شامل دهستان خاش، نازیل، ایرانداگان، کارواندر، گوهرکوه ده بالا، کلنکور، گوشه و اسکل آباد... جمعیت این شهرستان و بخشهای آن بشرح زیر است: زاهدان 10000 تن، بخش میرجاوه (125 آبادی) 15500 تن، بخش نصرت آباد (15 آبادی) 5000 تن و بخش خاش (121 آبادی) 23000 تن. بنابر آمار فوق شهرستان زاهدان از 261 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 53500 تن اند. زبان مادری ساکنین این شهرستان بلوچی و فارسی و مذهب آنان اسلام است. شهر زاهدان درقدیم، آبادی کوچکی بنام دزداب بوده است. در 36 سال پیش که مصادف با جنگ بین الملل اول بود چند خانواده پلاس نشین بلوچ در آن ساکن بودند و آب مشروب خود را بوسیلۀ چند چاه که در آنجا وجود داشت تأمین میکردند. محل اقامت بلوچهای پلاس نشین از نظر سوق الجیشی و همچنین مجاورت با مرز دو کشور بیگانه اهمیت خاصی را حائز بود لذا توجه دولت ایران بدان معطوف شد و مأمورین بدان نقطه اعزام گردیدند. و چون باب تجارت ایران و هندوستان از همین نقطه (دزدآب) مفتوح گردیده و مواصلات مهمی تشکیل شده بود لذا دولت مصمم شد که به تأسیس دوایری مبادرت ورزد. دوایر و کارمندان کم کم افزایش یافت و احتیاجات روزانه آنان موجب شد که عده بازرگانان بدان نقطه رهسپار شوند. کارمندانی که به دزدآب رفته بودند اقدام به ساختن منازلی کردند. بازرگانان نیزبرای فروش امتعۀ خود شروع بساختن مغازه هائی کردند عده زیادی از بازرگانان هندی و جمعی از پیشه وران یزدی و مشهدی دسته ای از کارگران بلوچ و زابلی به این نقطه عزیمت کردند و متدرجاً شالوده و اساس شهر قبلی استوار گردید و نام آن همان دزداب بود تا در زمان رضاشاه پهلوی به اسم زاهدان تبدیل گردید بنابراین زاهدان شهری است جدیدالاحداث که در 517کیلومتری خاوری کرمان سر سه راه کرمان به مشهد و کرمان به چاه بهار و نزدیک مرز پاکستان واقع و مشخصات آن بشرح زیر است: طول 60 درجه و 51 دقیقه و 25 ثانیه. عرض 29 درجه و 30 دقیقه و 45 ثانیه، اختلاف ساعت آن با تهران 36 دقیقه است. (تهران ساعت 12 و زاهدان ساعت 12 و 36 دقیقه). هوای شهر زاهدان گرم و معتدل است ولی در تابستان شبهای خنکی دارد. آب شهر از چاههای عمیق تأمین شده و بوسیلۀ لوله کشی در دسترس قرار گرفته... راه آهن پاکستان به ایران به این شهر منتهی میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). زاهدان مهمترین شهرهای سرحدی دزداب است که دارای 5000 نفر جمعیت است و راه آهن کلات که در میرجاوه داخل خاک ایران میشود به دزداب منتهی میشود و از این بابت اهمیت تجارتی و نظامی دارد مخصوصاً اگر از وضعیت اقتصادی سیستان استفاده شود اهمیت زیاد خواهد یافت. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 260)
دهی است از بخش عقیلی شهرستان شوشتر که دارای 500 تن سکنه، آب آن از کارون و محصول عمده اش غله و برنج است، ساکنان از طایفۀ بختیاری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش عقیلی شهرستان شوشتر که دارای 500 تن سکنه، آب آن از کارون و محصول عمده اش غله و برنج است، ساکنان از طایفۀ بختیاری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دانندۀ کار. شناسنده، هوشمند و عاقل و دانا و زیرک و قابل و هنرمند و حاذق و کارآزموده. (ناظم الاطباء). مطلع و خبیر. دانندۀ کار و خبردار از کار. بصیر. صاحب معلومات. کافی. قلّب: بهرام ملک برگفت و کاردان به شهرها فرستاد. (ترجمه طبری بلعمی). یکی مرد فرزانۀ کاردان بر آن مردم مرز بد مرزبان. فردوسی. هم از فیلسوفان بسیاردان سخنگوی و از مردم کاردان. فردوسی. همی گفت با هر که بد کاردان بزرگان بیدار و بسیاردان. فردوسی. شکر ایزد را که ما را خسرویست کارساز و کاربین و کاردان. فرخی. هم از کودکی بود خسرومنش خردمند و کوشنده و کاردان. فرخی. بوقت عطا خوش خوئی تازه روئی بروز دغا پر دلی کاردانی. فرخی. بوسهل حمدوی شاید مر این کار را که هم شهم است و هم کافی و هم کاردان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). بزرگا و بارفعتا که کار امارتست اگر به دست پادشاه کامکار و کاردان محتشم افتد. (ایضاً ص 386). خواجه عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت. (ایضاً ص 320). دولت کاردان و کار گذار در همه کار پیشکار تو باد. مسعودسعد. او خود سلطانی بود ساکن و عادل و کاردان و رعیت دوست. (کتاب النقض ص 414). آنها که به عقل کاردانند بید انجیر از چنار دانند. خاقانی. چنین زد مثل کاردان بزرگ که پاس شبانست پابند گرگ. نظامی. کنیزی کاردان را گفت آن ماه بخدمت خیز و بیرون رو سوی شاه. نظامی. زنی کاردانست و سامان شناس نداند کسی سیم او را قیاس. نظامی. چنین گوید آن کاردان فیلسوف که بر کار آفاق بودش وقوف. نظامی. کار کن ز آنکه بهتر است ترا کار کردن ز کاردان گفتن. عطار. بزرگ و زبان آور و کاردان حکیم و سخنگوی و بسیاردان. سعدی (بوستان). برآورد سر مرد بسیاردان چنین گفت کای خسرو کاردان. سعدی (بوستان). بر عقل من نخندی گر در غمش بگریم کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان. سعدی (طیبات). کار به کاردان سپارید. (منسوب به انوشیروان از تاریخ گزیده). دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سر میفروش. حافظ. بر این جان پریشان رحمت آرید که وقتی کاردانی کاملی بود. حافظ. ، نوکر. چاکر. خدمتگزار: چو دیدندشان کاردانان شاه نهادندشان عزت و دستگاه. شمسی (یوسف و زلیخا). گهی ساقی و کاردانش بود گهی چتر و گه سایبانش بود. اسدی. ، شاعر. (ناظم الاطباء) ، وزیر. (جهانگیری) (برهان). وزیر اول پادشاه. (ناظم الاطباء). کاردار. (جهانگیری) (برهان) : نیک اختیار کرد خداوند ما وزیر زین اختیار کرد جهان سر بسر منیر کار جهان به دست یکی کاردان سپرد تا زو همه جهان چو خورنق شد و سدیر. فرخی (از جهانگیری، و دیوان چ عبدالرسولی ص 191). ج، کاردانان: وزان پس همه کاردانان اوی [اردشیر شهنشاه کردند عنوان اوی. فردوسی
دانندۀ کار. شناسنده، هوشمند و عاقل و دانا و زیرک و قابل و هنرمند و حاذق و کارآزموده. (ناظم الاطباء). مطلع و خبیر. دانندۀ کار و خبردار از کار. بصیر. صاحب معلومات. کافی. قُلَّب: بهرام ملک برگفت و کاردان به شهرها فرستاد. (ترجمه طبری بلعمی). یکی مرد فرزانۀ کاردان بر آن مردم مرز بُد مرزبان. فردوسی. هم از فیلسوفان بسیاردان سخنگوی و از مردم کاردان. فردوسی. همی گفت با هر که بد کاردان بزرگان بیدار و بسیاردان. فردوسی. شکر ایزد را که ما را خسرویست کارساز و کاربین و کاردان. فرخی. هم از کودکی بود خسرومنش خردمند و کوشنده و کاردان. فرخی. بوقت عطا خوش خوئی تازه روئی بروز دغا پر دلی کاردانی. فرخی. بوسهل حمدوی شاید مر این کار را که هم شهم است و هم کافی و هم کاردان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). بزرگا و بارفعتا که کار امارتست اگر به دست پادشاه کامکار و کاردان محتشم افتد. (ایضاً ص 386). خواجه عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت. (ایضاً ص 320). دولت کاردان و کار گذار در همه کار پیشکار تو باد. مسعودسعد. او خود سلطانی بود ساکن و عادل و کاردان و رعیت دوست. (کتاب النقض ص 414). آنها که به عقل کاردانند بید انجیر از چنار دانند. خاقانی. چنین زد مثل کاردان بزرگ که پاس شبانست پابند گرگ. نظامی. کنیزی کاردان را گفت آن ماه بخدمت خیز و بیرون رو سوی شاه. نظامی. زنی کاردانست و سامان شناس نداند کسی سیم او را قیاس. نظامی. چنین گوید آن کاردان فیلسوف که بر کار آفاق بودش وقوف. نظامی. کار کن ز آنکه بهتر است ترا کار کردن ز کاردان گفتن. عطار. بزرگ و زبان آور و کاردان حکیم و سخنگوی و بسیاردان. سعدی (بوستان). برآورد سر مرد بسیاردان چنین گفت کای خسرو کاردان. سعدی (بوستان). بر عقل من نخندی گر در غمش بگریم کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان. سعدی (طیبات). کار به کاردان سپارید. (منسوب به انوشیروان از تاریخ گزیده). دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سر میفروش. حافظ. بر این جان پریشان رحمت آرید که وقتی کاردانی کاملی بود. حافظ. ، نوکر. چاکر. خدمتگزار: چو دیدندشان کاردانان شاه نهادندشان عزت و دستگاه. شمسی (یوسف و زلیخا). گهی ساقی و کاردانش بود گهی چتر و گه سایبانش بود. اسدی. ، شاعر. (ناظم الاطباء) ، وزیر. (جهانگیری) (برهان). وزیر اول پادشاه. (ناظم الاطباء). کاردار. (جهانگیری) (برهان) : نیک اختیار کرد خداوند ما وزیر زین اختیار کرد جهان سر بسر منیر کار جهان به دست یکی کاردان سپرد تا زو همه جهان چو خورنق شد و سدیر. فرخی (از جهانگیری، و دیوان چ عبدالرسولی ص 191). ج، کاردانان: وزان پس همه کاردانان اوی [اردشیر شهنشاه کردند عنوان اوی. فردوسی