جدول جو
جدول جو

معنی کاندوک - جستجوی لغت در جدول جو

کاندوک
ظرفی که در آن چای دم کنند، کتری چدنی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانیوک
تصویر مانیوک
(دخترانه)
نام گیاهی با ریشه های ضخیم و دارای نشاسته بسیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کانتور
تصویر کانتور
دایرۀ حسابداری در تجارتخانه، کارخانه یا شرکت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندوک
تصویر کندوک
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کنور، کانور، کندوله، کندو، پرخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاندول
تصویر پاندول
آویزی که در بعضی از ساعت های دیواری به چپ و راست حرکت می کند، در علم فیزیک جسم سنگین آویخته ای که حرکت نوسانی داشته باشد، آونگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوزدوک
تصویر کوزدوک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
جنگ جویی که تعلیمات ویژه را فراگرفته و برای ماموریت های ویژه و خطرناک آماده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسجوک
تصویر کاسجوک
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گراندوک
تصویر گراندوک
لقب بعضی از شاهزادگان در اروپا، آرشیدوک
فرهنگ فارسی عمید
(نِ مَ)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع در 63هزارگزی جنوب خاور کازرون جنوب رود خانه جره. ناحیه ای است واقع درجلگه. گرمسیر و دارای 230 تن سکنه. از رود خانه جره مشروب میشود. محصول عمده اش برنج است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
مرکز دهستان خانکوک بخش حومه شهرستان فردوس، واقع در شش هزارگزی شمال خاوری فردوس به گناباد است، ناحیه ای است واقعدر جلگه و گرمسیری دارای 653 تن سکنه که شیعی مذهب وفارسی زبانند، این ده از قنات مشروب میشود، محصولاتش غلات، پنبه، ارزن است، اهالی به کشاورزی، گله داری و قالیچه بافی اشتغال دارند، راه آنجا مالرو میباشد و یک باب دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام یکی از دهستان های بخش حومه شهرستان فردوس است، این دهستان از شمال خاوری به فردوس و خاور شوسۀ عمومی فردوس گناباد محدود است و از 19 آبادی تشکیل شده که دارای 2100 تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
رقاص (در ساعت)، رقّاصک، فندول، آونگ
لغت نامه دهخدا
(دُن)
سزار الکساندر. مارشال فرانسوی که در گرنوبل بسال 1795م. متولد و در سال 1871م. درگذشت. او در رام کردن و تسخیر قبیلۀ قابیلی الجزایر شرکت کرد و در سال 1851 بمقام وزارت جنگ فرانسه رسید
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری بخش و 15 هزارگزی راه شوسۀ تبریز به دهخوارقان، جلگه با هوای معتدل، سکنۀ آن 111 تن و آب آن از چشمه است، محصول آنجا غلات، حبوبات، سردرختی، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری، و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 403)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
اسم فارسی وج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
کاسج است که خارپشت کلان تیرانداز باشد، (برهان)، معنی لغوی این لغت یعنی چوک او که زنخ باشد باریک و درازاست چون کاس که خوک باشد، (انجمن آرا) :
از آن پیچد دل من همچو ماری
که هجرانش بر او چون کاسجوک است،
مولوی (از جهانگیری)،
و رجوع به کاسج شود
لغت نامه دهخدا
نام قومی از مغول که در جنوب اتحاد جماهیر شوروی و بین دن و ولگا و سیبری پراکنده اند، تاتارهای سواحل ولگا
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش بافت شهرستان سیرجان، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل واقع دریازده هزارگزی جنوب آستارا و دوهزارگزی شوسۀ آستارابه پهلوی، ناحیه ای است جنگلی، گرمسیر و دارای 961 تن سکنه، از رودخانه مشروب میشود، محصولاتش برنج و صیفی است، اهالی به کشاورزی و تهیۀ زغال از چوب جنگل گذران میکنند، محل سکنای ایل کانرود است، این ده را کاه ری نیز میگویند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
ظرفی باشد از گل مانند خم بزرگی که غله در آن کنند. و معرب آن کندوج است. (برهان) (آنندراج). آوند گلین فراخ که در آن غله ریخته نگه دارند. (ناظم الاطباء). کندو. (جهانگیری) :
ببیند سال قحط سخت درویش توانگر را
هم از گندم تهی کندوک و هم خالی ز نان کرسان.
حکیم نزاری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اندوه و اضطراب و غم و قلق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رامیان، این ناحیه در دشت قرار دارد و آب و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریایی است، دارای 270 تن سکنه می باشد که شیعی مذهبند و زبانشان فارسی و ترکی است، آب آنجا از چشمه سار و محصول برنج و غلات و توتون و سیگار و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و کرباس است راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کانتور
تصویر کانتور
دایره حسابداری در کارخانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره فرفیونیان که دارای گونه هایی بصورت گیاهان علفی بر افراشته و برخی گونه های درختچه یی و نیز بعضی گونه های درختی است. برگهایش منفرد و یا مرکب پنجه یی است. در حدود 80 گونه از این گیاه شناخته شده که اکثر متعلق به کشورهای برزیل و پرو میباشند. از گونه های مختلف این گیاه کائوچوک استخراج میکنند و ریشه های غده یی شکل آن بمصرف تغذیه میرسد منهوت
فرهنگ لغت هوشیار
عنوان و لقبی است که بعض شاهزادگان اروپای غربی دارا بودند، عنوان شاهزادگان خاندان سلطنتی روسیه
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از سربازان که تعلیمات خاصی فرا گیرند و در حمله های ناگهانی خدمات مهمی انجام دهند کماندو گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کندو: ببند سال قحط سخت درویش و توانگر را هم از گندم تهی کندوک و هم خالی زنان کرسان. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسجوک
تصویر کاسجوک
خارپشت کلان تیر انداز ریکاشه کاسجوک: (بروی صف شده از زخم یاسج همه اعضاش همچون پشت کاسج) (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمندوک
تصویر سمندوک
سمندر آذرشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راندوو
تصویر راندوو
فرانسوی پیمان دیدار، دیدارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاندول
تصویر پاندول
رقاصک، فندول
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ نُ دُ))
دسته ای از نظامیان که آموزش های ویژه دیده اند برای شبیخون زدن و حملات غافلگیرانه، تکاور (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
جسم آویخته ای که حرکت نوسانی داشته باشد مانند آویز ساعت دیواری که به چپ و راست حرکت می کند، رقاصک، آونگ
فرهنگ فارسی معین
ظرف بزرگ و مسین که جهت گرم داشتن آب پیوسته در کنار آتش قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
زالو، روستایی در شهرستان کردکوی که نام دیگرش کنداب است
فرهنگ گویش مازندرانی