جدول جو
جدول جو

معنی کوزدوک

کوزدوک
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
تصویری از کوزدوک
تصویر کوزدوک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کوزدوک

خوزدوک

خوزدوک
جانوری سیاه شبیه به جعل و خنفساء. خبزدوک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خبزدوک

خبزدوک
سِرگین گَردان، حشره ای سیاه و پِردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سِرگین غَلتان، سِرگین گَردانَک، خَروَک، خَبَزدو، خَزدوک، کَوَزدوک، چَلاک، چَلانَک، کَستَل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگَردانَک، بالش مار، کَوَز، جُعَل، قُرُنبا
خبزدوک
فرهنگ فارسی عمید

خبزدوک

خبزدوک
خبزدو. جُعَل. سرگین گردانک. خنفساء. (از برهان قاطع). جلانک (ظاهراً چلاک). دیکمل (ظاهراً دیلمک). سرگین غلطانک. سرگین گردانگ. گشنگ. گوی گردانک. گوی گردان. (از شرفنامۀ منیری). حنظب. خُنْفَسَه. قُمعوطَه. (از منتهی الارب). فاسیه. (از منتهی الارب) (بحر الجواهر). مَندوسَه. جلعلعه. موشرالعضدین. عَواسا. خِنفِس. (از منتهی الارب) :
خری زیر من چون خبزدوک لیکن
بر او من چنانچون کلاکوی اعور.
عمعق بخارائی.
بوی گل و لاله خبزدوک را
در دل و در مغز خلا دوک را.
امیرخسرو.
حریر عنکبوت وجامۀ غوک
نزیبد جز به اندام خبزدوک.
امیرخسرو.
، جانوری است کثیف و بدبو و سیاه که در خانه ها در زیر فروش (فرشها) می باشد و دراز اندام است. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

توزکوک

توزکوک
شاید توزگول، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، یکی ازیازده دریاچه های خوارزم که آبش شور است: دهم دریای توزکوک اندر خلخ، درازای او ده فرسنگ است، اندر پهنا هشت فرسنگ و اندرو نمک بندد، هفت قبیلت خلخیان را نمک از آنجاست، (حدود العالم چ ستوده ص 15)، رجوع به همین کتاب ص 82 و فهرست اعلام آن ص 217 شود
لغت نامه دهخدا

قوزدوی

قوزدوی
دهی است از دهستان کوهسارات بخش رامیان شهرستان گرگان، سکنۀ آن 100 تن. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آن برنج، غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا بافتن پارچۀ ابریشمی، کرباس و شال است. کوههای مجاور آن معدن گچ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

کوژنوک

کوژنوک
بمعنی کوژانوک است که پرۀ کلیدان درباغ و طویله و امثال آن باشد، (برهان)، به معنی پرۀکلید زیرا که نوکش کژ است، (آنندراج) (انجمن آرا)، و رجوع به کوژانوک شود
لغت نامه دهخدا

کوشلوک

کوشلوک
کوشلوک خان، لقب نوعی پادشاهان نایمان است، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به یادداشتهای قزوینی ج 6 ص 265 شود
لغت نامه دهخدا

کوزکوز

کوزکوز
دولادولا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به کوزکوز رفتن ذیل ترکیب های کوز شود
لغت نامه دهخدا