جدول جو
جدول جو

معنی کانال - جستجوی لغت در جدول جو

کانال
مجرای مصنوعی عبور آب برای حمل و نقل، ترعه مثلاً کانال پاناما، مجرای عبور آب برای آبیاری، انتقال فاضلاب و مانند آن ها، مجرایی از جنس ورق آهن گالوانیزه برای هدایت هوا مثلاً کانال کولر،
مسیری که برای عبور دادن کابل های برق یا مخابرات، لوله های گاز یا آب در زمین یا در دیوار ایجاد می کنند، شبکۀ تلویزیونی، کنایه از مسیر فکر یا عمل، وسیله
تصویری از کانال
تصویر کانال
فرهنگ فارسی عمید
کانال
آبراهه ای است که میان دو دریا یا دو آبگیر ایجاد کنند
لغت نامه دهخدا
کانال
بمعنای آبراهه ایست که میان دو دریا یا دو آبگیر ایجاد کنند
تصویری از کانال
تصویر کانال
فرهنگ لغت هوشیار
کانال
((اِ))
ترعه، مجرای وسیع بین دو دریا که برای عبور کشتی ساخته می شود، راه آب
تصویری از کانال
تصویر کانال
فرهنگ فارسی معین
کانال
آبراه
تصویری از کانال
تصویر کانال
فرهنگ واژه فارسی سره
کانال
آبراه، آبراهه، آب گذر، ترعه، شبکه، راه، طریق، مجرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاناز
تصویر کاناز
(دخترانه)
چوب ریشه خوشه خرما
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاناز
تصویر کاناز
قسمت انتهایی خوشۀ خرما که به شاخه چسبیده است، کنز، کناز، برای مثال من بدان آمدم به خدمت تو / که برآید رطب ز کانازم (رودکی - ۵۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانا
تصویر کانا
احمق، کودن، کم خرد، ابله، نابخرد، گول، شیشه گردن، لاده، غتفره، تپنکوز، ریش کاو، بدخرد، دبنگ، کهسله، غمر، گردنگل، دنگ، فغاک، تاریک مغز، چل، کاغه، کم عقل، بی عقل، خام ریش، کردنگ، دنگل، سبک رای، انوک، خل، خرطبع برای مثال مر تو را خصم و دشمن دانا / بهتر از دوستان همه کانا (سنائی۱ - ۴۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
آلات خانه باشد چون فرش و اوانی، و سیار (سپار) همین باشد، (فرهنگ اسدی چ هرن ص 80)، آلات خانه باشد از هر نوعی، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال)، آلات خانه بود از هرلونی که باشد از قماش و آنچه بدان ماند، (اوبهی)،
بمعنی کاچار است که آلات و ضروریات خانه باشد از هر گونه و بمعنی متاع و اسباب هم آمده است، (برهان) :
زود بردند و آزمودندش
همه کاچالها نمودندش،
عنصری،
بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت
نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال،
بهرامی،
زترکتاز حوادث در این فتن ما را
نه خانه ماند و نه مانه، نه رخت و نی کاچال،
شمس فخری،
مؤلف گوید: بگمانم مصحف کاخال باشد منسوب به کاخ مثل چنگال منسوب به چنگ و نظایر آن و نسخه بدل هم در شعر عنصری در فرهنگ اسدی چ هرن کاخال هست، تحقیقاتی من در کاچال و کاخال کرده ام، رجوع به کاخال شود، بعد از آن کلمه کاچار را در نسخۀ حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی یافتم، ازینرو گمان میکنم کاچارو کاچال و کاخال هر سه صحیح باشد
لغت نامه دهخدا
مردم شراب خور و بدمست را گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
میوۀ درخت داز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: کون، بن + آل، حرف نسبت، در اصطلاح بنایی، بن برون سوی دیواری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
توپ کوچکی که بر روی فیل بار کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چوب بن خوشۀ خرما را گویند یعنی جایی که به نخل چسبیده باشد، (برهان) (اوبهی) (آنندراج) (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 340)، گمان می کنم مراد غلافی است که شکوفۀ خرما از آن بیرون آید، چوب بیخ خوشۀ خرما چسبیده بدرخت، (یادداشت مؤلف)، کناز، کنز، تنلاب، طلع، طلعه:
من بدان آمدم بخدمت تو
تا برآید رطب ز کانازم،
رودکی،
عجب نباشد اگر از نحوست طالع
مخالفان ورا زهر روید از کاناز،
شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری)،
، خوشۀ خرما، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدبخت باشد، (فرهنگ اسدی ص 22)
لغت نامه دهخدا
نامی است که ببومیان کالدنیای جدید از جزایر اقیانوس آرام داده شده است
لغت نامه دهخدا
شهری است به مکران، (نخبهالدهر دمشقی ص 175)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اوگست. گیاه شناس سویسی. وی در ژنو به دنیا آمد (1778-1841 میلادی) و از نخستین کسانی است که جغرافیای گیاهی را طرح کرده اند
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین کانتون در شهرستان سن مالو در دریای مانش و 6029 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
کازال مون فراتو، شهر نظامی ایتالیا از ایالت ’الکساندری’ در ساحل رود ’پو’ عده سکنۀ آن 25000 تن است کار خانه ریسندگی ابریشم و سیمان سازی دارد
لغت نامه دهخدا
قباله، قبالا، قبله، در عبری بمعنی سنت و روایت، شرح و تفسیررمزی تورات در نزد یهودیان که از عهد آدم یا ابراهیم ببعد توسط گروهی از مطلعان جمع و تدوین شده است
لغت نامه دهخدا
اثاث البیت، فرش و اوانی، آلات خانه، مبل، در فرهنگها همه جا این کلمه را ’کاجال’ یا ’کاچال’ ضبط کرده اند، تنها در لغت فرس چ پاول هورن برای ’کاچال’ نسخه بدل ’کاخال’ با خاء معجمه نیز هست و برای ’کاچالها’ در شعر عنصری:
زود بردند و آزمودندش
همه کاچالها نمودندش
نسخه بدل ’کاحالها’ با حاءحطی است و من گمان میکنم این کلمه کاخال باشد با خاء معجمه نه ’کاجال’ و نه ’کاچال’ و نه ’کاحال’ و مرکب است از کاخ بمعنی کوشک و قصر و غیره و ’ال’ حرف نسبت و این معنی را گذشته از اینکه نسخه بدل اسدی پاول هورن تأیید میکند، بودن لفظ کاخ در بیت بهرامی بقصد جناس، مؤید دیگری است و مصراع بهرامی هم که در فرهنگها شاهد ’کاچال’ آورده اند، شاید در اصل اینطور بوده:
بخواست آتش وآن کند را بکند و بسوخت
نه تاج ماند و نه تخت و نه کاخ و نه کاخال
و کاتب تحریف کرده باشد، رجوع به کاچال و کاچار و آل شود
لغت نامه دهخدا
اسم عجمی است، و دانال نام پیغمبری است و یا همان دانیال است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهری است در ناحیۀ داهومی واقع در خلیج گینه بین نیجریه و توگو نزدیک آبومی شهر مقدس قدیمی که مقبرۀ شاهان در آنجا بوده است و امروز بصورت ویرانه است
لغت نامه دهخدا
او نخستین کسی است که در بخارا سکه زد: ... پادشاهی بود نام او ’کانا’ بخارا خدات و او سی سال بخارا را پادشاه بودو در بخارا بازارگانی به کرباس و گندم بود وی را آگاه کردند که در دیارهای دیگر سیم زده اند و او فرمان داد تا در بخارا سکه زدند از سیم ناب و بر آن صورت وی را با تاج نقش کردند، (تاریخ بخارا صص 34 - 36)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاناز
تصویر کاناز
بن خوشه خرما آنجا که بنخل چسبیده: (من بدان آمدم بخدمت تو که بر آید رطب ز کانازم) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی راز تو را (تورات) دانشی پنهانی در شناخت درون و چم راستین واژگان تو را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
کاچار: (بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال) (بهرامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانا
تصویر کانا
نادان ابله احمق: (خویشتن کانا ساخته بود چیز هایی کرد که مردمان از آن بخندید (ند)،) (تاریخ سیستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاناز
تصویر کاناز
کناز، بن خوشه خرما، آن جا که به نخل چسبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
ضروریات، وسایل خانه از هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کانا
تصویر کانا
نادان، ابله، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
اثاث
فرهنگ واژه فارسی سره
ابله، احمق، خل، زودباور، کالوس، کالیو، کودن، مدمغ، نادان، ناقص العقل
متضاد: عاقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد