جدول جو
جدول جو

معنی کالیکول - جستجوی لغت در جدول جو

کالیکول
برگه هایی که در زیر کاسۀ گل جمع میشوند و کاسۀ ثانوی گل را تشکیل میدهند: در زیر کاسۀ بعضی از نباتات مانند میخک و پنیرک و توت فرنگی برگه ها و یا قطعات سبزرنگ دیگری بنام کالیکول دیده میشود و کاسۀ گل را مضاعف میسازد، (از گیاه شناسی ثابتی ص 410 و 446)
لغت نامه دهخدا
کالیکول
کاسه گل اضافی بر کاسه اصلی گل برخی گیاهان مانند پنیرک میخک و توت فرنگی. این کاسه گل اضافی از مجموعه ای از برگها و قطعات کاسبرگ مانند اضافی پدید میاید
فرهنگ لغت هوشیار
کالیکول
کاسه گل اضافی بر کاسه اصلی گل برخی گیاهان مانند پنیرک، میخک، توت فرنگی
تصویری از کالیکول
تصویر کالیکول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
عقب ماندۀ ذهنی
کر، ناشنوا
سرگشته، حیران، کالیو، کالیوه رنگ، سرگردان، گیج و ویج، گیج و گنگ، مستهام، گیج، واله، پکر، آسیون، آسمند، خلاوه، هامی برای مثال شبی مست شد و آتشی برفروخت / نگون بخت کالیوه خرمن بسوخت (سعدی۱ - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاپیتول
تصویر کاپیتول
کلابرگ، ساقه یا نهنجی که گل های کوچک بسیار بر روی آن قرار می گیرند مانند گل آفتابگردان، کاپیتول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
عقب ماندۀ ذهنی
کر، ناشنوا
سرگشته، حیران، واله، خلاوه، گیج، گیج و ویج، مستهام، آسمند، گیج و گنگ، کالیوه رنگ، کالیوه، هامی، سرگردان، پکر، آسیون
فرهنگ فارسی عمید
نام خانواده ای معروف در انگلستان از نواحی نرماند و از قریه ای بنام بایول، این خاندان در تاریخ دو قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی کشور انگلستان تأثیر فراوان داشته است و معروفترین افراد آن خانواده ’گی دوبایول، برنارددوبایول، و ژان دوبایول’ بودند، سرمایه دار، پولدار، توانگر، مایه ور:
مرد بامایه را گر آگاه است
شحنه باید که دزد در راه است،
نظامی،
و رجوع به مایه شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی کالجوش است، (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 242)، و آن نان ریزه ریزه کرده باشد که با کشک و روغن و مغز گردکان و ادویه گرم جوشانیده خورند و آن را در خراسان اشکنه قروتی گویند، (برهان)، اشکنۀ کشک دار، رجوع به کالجوش شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی کاکل است که موی میان سر مردان و پسران و اسب و استر باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به کاکل شود، اسم هندی شقاقل است، رجوع به شقاقل در مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(کالیوی)
هذیان. هجر: چون بکوبند (عاقرقرحا را) و اندر سرکه آغارند و در دندان نهند درد دندان ساکن گرداند و لرز و آزیش که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه). و از اندام شکنج را که با کالیوی بود فوتنج (پودنه) سود دارد. (الابنیه عن حقایق الادویه). و (عاقرقرحا) لرز و آزیش ببرد که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه)
لغت نامه دهخدا
اسم دیگر رقّه و یا رفقه است و آن شهری است واقع در جزیره قدیم (سرزمین بین دجله و فرات در شمال بغداد) . (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شهر و بندری است در مدرس هند که در خلیج اومان واقع است، امروزه کوزیکود گویند و 126000 تن سکنه دارد، نام این شهر بر روی پارچه های پنبه ای گذاشته شده است، و اولین بندری است که واسکو د گاما در سال 1498 بدانجا رسید
لغت نامه دهخدا
نام محلی در کنار راه رشت و انزلی میان رشت و سرداب چاه، واقع در 344 هزارگزی تهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لی وَ / وِ)
بمعنی کالیو است. نادان. احمق. سرگشته. (برهان) (صحاح الفرس). آسیمه. (صحاح الفرس). دیوانه مزاج. (برهان). کندفهم. (شعوری ج 2 ورق 259). کالویه و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء) ، پریشان. (ناظم الاطباء) :
نالۀ بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیوا کند.
منوچهری.
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگه بنزد من حق بود.
ابوسعید خطیری.
شد سرم کالیوه عقل از سر بجست
خاصه این سر را که مغزش کمترست.
مولوی.
آن رهی که پخته سازد میوه را
و آن رهی که دل دهد کالیوه را.
مولوی.
روستائی در تملق شیوه کرد
تا که حزم خواجه را کالیوه کرد.
مولوی.
، بمعنی کر باشد یعنی آنکه گوشش نشنود. (از برهان). رجوع به کالیو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام ولایتی است در میانۀ هند بنا بروایت سنگهت. (تحقیق ماللهند ص 153)
لغت نامه دهخدا
کاکل بنگرید به کاکل موی میان سر (مردان و چار پایان) فش (در چار پایان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیکل
تصویر کلیکل
سست کند کار، از پای در آمده مانده، ناتوان، گرگ رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
نادان، ابله، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
ساده ترین چند الکلیها است زیرا فقط دارای دو اتم کربن است که هر یکی از آنها دارای یک عامل الکی است. جسمی است شیرین و چون محلولش در آب دیر منجمد میشود دراتومبیل ها بعنوان ضد یخ بکار میرود گلیکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیکول
تصویر کتیکول
فرانسوی فسانسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
ابله، نادان، سر گشته، شیدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوی
تصویر کالیوی
کالیو بودن، هذیان: (چون بکوبند (عاقر قرحا را) و اندر سر که آغارند و در دندان نهند درد دندای ساکن گرداند و لرزو آزیش که با کالیوی بود) (ابنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشوکول
تصویر کاشوکول
شال گردن (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپیتول
تصویر کاپیتول
ایتالیایی بارو باروی رم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
((لِ))
سرگشته، حیران، ابله، احمق
فرهنگ فارسی معین
ابله، بی خبر، کالوس، نادان، اصم، کر، ناشنوا، حیران، حیرت زده، سرگردان، سرگشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوسته ی روی زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لفور واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشته شده، خربزه های نارس روی هم چیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی