جدول جو
جدول جو

معنی کالیم - جستجوی لغت در جدول جو

کالیم
از توابع خانقاه پی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلیم
تصویر کلیم
(پسرانه)
هم سخن، سخنگو، لقب موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
عقب ماندۀ ذهنی
کر، ناشنوا
سرگشته، حیران، واله، خلاوه، گیج، گیج و ویج، مستهام، آسمند، گیج و گنگ، کالیوه رنگ، کالیوه، هامی، سرگردان، پکر، آسیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالی
تصویر کالی
نگهبان، محافظت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیم
تصویر کلیم
کلیم الله، آنکه خداوند با او سخن گفته است، لقب حضرت موسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الیم
تصویر الیم
دردناک، دردآورنده، بسیار دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالیم
تصویر تالیم
عنصر فلزی، کمیاب، نرم و قابل مفتول شدن که از ترکیبات آن برای تولید سم و در شیشه سازی و تجهیزات الکترونیکی استفاده می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالم
تصویر کالم
بیوه، زن شوهرمرده، غیر دوشیزه
فرهنگ فارسی عمید
کالی ٔ، اسم فاعل از کلأ بمعنی تأخر،
بیعانه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، نسیئه: یقال عینه کالکالی، ای نقده و حاضره کالنسیئه، و فی الحدیث انّه صلی اﷲ علیه و سلم نهی عن بیعالکالی بالکالی و هو بیع الدین بالدین و النسیئه بالنسیئه، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)،
وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، محافظت کننده و نگاهبان، (برهان) (از آنندراج)، در اقرب الموارد کلأ بمعنی حفظ و حراست آمده است:
زندگانی خواجه عالی باد
ایزدش پاسبان و کالی باد،
(آنندراج)،
،
میل و خواهش، (ناظم الاطباء)، کسی که با زنان نان میخورد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میان دورود، بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 14 هزارگزی خاورساری و یکهزار گزی جنوب راه شوسۀ ساری به بهشهر، دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 420 تن سکنۀ شیعه فارسی و مازندرانی زبان، آب آن از چاه و چشمه، محصول آن غلات، صیفی، توتون، سیگار، شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
محله لالیم موضعی بین جنوب شرقی و مشرق نهر بادله در مازندران، (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 58)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دردگین. (منتهی الارب). الم ناک. دردناک. دردآور. موجع. مانند سمیع بمعنی مسمع. (از اقرب الموارد).
- عذاب الیم، عذابی که دردرسانی آن بغایت رسیده باشد، بطریق مبالغه است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از یاران و سپاهیان امیرتیمور گورکان در جنگ شاه منصور، (ظفرنامۀ شامی به نقل از تاریخ عصر حافظ، ص 434)
لغت نامه دهخدا
خربزه و هندوانۀ خام که در ترکی کلک گویند، (شعوری ج 2 ورق 229 الف)، کالک و خربزۀ نارس، (ناظم الاطباء)، رجوع به کالک شود
لغت نامه دهخدا
آلکساندر، نقاش و گراوورسازسوئیسی متولد به سال 1810 میلادی و متوفی به سال 1864، وی در ترسیم دورنما زبردستی و مهارت داشته است
لغت نامه دهخدا
نام محلی است در جزیره سامس، پس از آن یونانیها به طرف سامس راندند و چون به کالام رسیدند در نزدیکی معبد ژون لنگر انداختند و قوای خود را برای جنگ (با پارسیان) آماده کردند، (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 867)
لغت نامه دهخدا
شهری است در لهستان واقع در ناحیۀ وارتا که 68300 تن سکنه دارد، اقسام کلاه و جوراب و حلویات آن معروف است، پیمان آلیانس بین پادشاه پروس و تزار بر ضدناپلئون اول در سال 1813 میلادی در آنجا منعقد گردید
لغت نامه دهخدا
صفت برای برگها، صاحب زغب. کرکین. باردار. پرزدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کرک دار
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالی
تصویر کالی
وامی که تاخیر افتد، نگاهبان
فرهنگ لغت هوشیار
کالمه پارسی است زنی را گویند که شوهرش مرده و پیر بمانده عروس مدح تو بکر آمد از سراچه فکرم نه هم چو زان دگر شاعران عجوزه و کالم (ابن یمین) فرانسوی آرام آسوده فرو نشسته: چون درد یا خشم آسایش خاموشی فرو نشستگی زنی که شوهرش مرده یا طق گرفته باشد بیوه: (پای تو از میانه رفت و زنت ماند کالم که نیز نکند شوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیم
تصویر الیم
درد آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیم
تصویر کلیم
لقب موسی علیه السلام (کلیم الله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیس
تصویر کالیس
پیاله، جام
فرهنگ لغت هوشیار
آرمون پیش بها (بیعانه)، پسا دست (نسیئه)، پسینه (متاخر)، پس افت: وام یا پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
نادان، ابله، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالی
تصویر کالی
محافظت کننده، نگاهبان، متأخر، بیعانه، وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالم
تصویر کالم
((لُ))
بیوه، زن بیوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیم
تصویر کلیم
((کَ))
هم سخن، هم صحبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الیم
تصویر الیم
دردناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
((لِ))
سرگشته، حیران، ابله، احمق
فرهنگ فارسی معین
ابله، بی خبر، کالوس، نادان، اصم، کر، ناشنوا، حیران، حیرت زده، سرگردان، سرگشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
چارق، پای پوش چرمی که از رو آن را با بندی می بندند و جنس
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه ای دیدنی و مصفا در خطیرکوه سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
کدام
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در یانه سر هزارجریب بهشهر کلیا
فرهنگ گویش مازندرانی