جدول جو
جدول جو

معنی کالوی - جستجوی لغت در جدول جو

کالوی
(کالْ)
بندری است در جزیره کرس که مرکز ایالتی همان جزیره است و دو هزار تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالوی
تصویر بالوی
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کالوخ
تصویر کالوخ
تره، گیاهی دوساله با برگ های دراز و تاخورده. فاقد ساقه است و جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود. در پختن خوراک های سبزی دار نیز به کار می رود. ویتامین b و c و آهن دارد. ملین است و دستگاه هاضمه را تقویت می کند، گندنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالونی
تصویر کالونی
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالوس
تصویر کالوس
ابله، نادان، برای مثال ملول مردم کالوس بی محل باشد / مکن نگارا، این خوی و طبع را بگذار (ابوالمؤید بلخی - شاعران بی دیوان - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
عقب ماندۀ ذهنی
کر، ناشنوا
سرگشته، حیران، واله، خلاوه، گیج، گیج و ویج، مستهام، آسمند، گیج و گنگ، کالیوه رنگ، کالیوه، هامی، سرگردان، پکر، آسیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالوج
تصویر کالوج
انگشت کوچک دست یا پا، انگشت کهین، کلیک، کابلج، انگشتک، خنصر، انگشت خنصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابوی
تصویر کابوی
گاوچران، آنکه گلۀ گاو را به چراگاه ببرد، گاوبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاولی
تصویر کاولی
کابلی، از مردم کابل، تهیه شده در کابل، کولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالری
تصویر کالری
واحد اندازه گیری گرما، برابر با گرمایی که یک سانتی متر مکعب آب مقطر را یک درجۀ سانتی گراد گرم تر می کند، در علم زیست شناسی میزان گرما یا انرژی حاصل از سوخت و ساز مواد غذایی در داخل سلول های بدن
فرهنگ فارسی عمید
(کالْ وُ)
شارل. مؤلف آرژانتینی که در سال 1824 میلادی در بوئنوآیرس بدنیا آمد و در 1906 میلادی بدرود حیات گفت. وی مؤلف کتاب تئوری و عملی حقوق بین الملل است
لغت نامه دهخدا
(کالیوی)
هذیان. هجر: چون بکوبند (عاقرقرحا را) و اندر سرکه آغارند و در دندان نهند درد دندان ساکن گرداند و لرز و آزیش که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه). و از اندام شکنج را که با کالیوی بود فوتنج (پودنه) سود دارد. (الابنیه عن حقایق الادویه). و (عاقرقرحا) لرز و آزیش ببرد که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه)
لغت نامه دهخدا
امیر کاجوی از دلاوران درگاه دانشمند بهادر، دانشمند بهادر رااین کلمات خوش آمد به رفتن حصار راغب و مایل گشت پسر خود لاغری را پیش خواند و گفت با بیست تن از شجعان سپاه و مبارزان درگاه بحصار رود و در عقب او کاجوی را با ده مرد دیگر بفرستاد و پس از وی منکوی را با جماعتی دیگر روانۀ حصار گردانید چون امیرزاده لاغری بحصار درآمد جمال الدین محمد سام به بشاشت تمام او را به بارگاه ملک فخرالدین درآورد و متعاقب کاجوی و منکوی، در مدت یک ساعت قریب هشتاد مرد دلاور دانشمند حاضرشدند شراب و نقل و مایحتاج مجلس مهیا گردانیده بودند ایشان را بشراب مشغول گردانید ساعت بساعت جمال الدین سام پیش ایشان آمد و نعمتی دیگر می آورد و خدمتی میکرد لاغری و کاجوی او را میستودند و او کاسه میداشت ودر اثنای آن حال کاجوی نیم مست از خرگاه بیرون آمد و به اسم تفرج مناظره بر ابراج حصار به هر طرفی می افکند ناگاه چهارتن از دلاوران غوری را دید که با سلاح تمام در پس خم گردش دیوار در کمین نشسته بودند جمال الدین محمد را گفت ای پهلوان این طایفه چه کسانند مگر بجهت گرفتن ما مرد در کمین نشانده، جمال الدین محمدسام گفت هرگز مباد که من با خاندان شما بد اندیشم چماقی بگرفت و حمله به آن مردان کرد و ایشان را باده مرددیگر بفرمود تا از حصار بیرون کردند و این خبر بدانشمند بهادر رسید که جمال الدین محمد سام جماعتی را که سلاح پوشیده بودند بزخم چماق از حصار بیرون کرد دانشمند بهادر از آن معنی شادمان گشت و مطمئن خاطر شد ... (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 32)
لغت نامه دهخدا
(لَ وی ی)
ابوالمعالی، درویش بن محمد بن احمد الطالوی الارتقی. وی ادیب و دارای اشعار و ترسلات نیکو است. تولد و وفات وی در دمشق بود و اشعار و ترسلات خویش را در یک مجلد گرد آورده، و آن را ’سانحات دمی القصر’ نام نهاده است. تاریخ تولد وی به سال 950 و وفات وی به سال 1014 هجری قمری است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 442، 309) و رجوع به درویش شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی ازبزرگان عهد خسرو پرویز، (لغات شاهنامۀ ولف ص 41)
لغت نامه دهخدا
شیخ حامد بن حاج عبدالفتاح بالوی، او راست: زبده العرفان فی وجوه القرآن، در تعریف علم قرآن یا قراآت ده گانه، که در 1252 هجری قمری چاپ شده است، (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به بالویه که نام خاندانی از محدثان است، (از انساب سمعانی)، و رجوع به بالویی شود
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است که آن را به عربی سعتر میگویند، (برهان) (آنندراج)، رجوع به کاکوتی و سعتر در همین لغت نامه شود، مصحف کاکوتی است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لو یَ / یِ)
سرگردان ومتحیر که کاتوره نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 259 الف از جهانگیری). کاتوره. ظاهراً تصحیفی از کالیوه است. رجوع به کالیو و کالیوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالوب
تصویر کالوب
نمونه، تن و بدن، نقشه، قالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوش
تصویر کالوش
نوعی آش: (بیاورد کالوشه ای بر نهاد و زان رنج مهمان همی کرد یاد) (بیخت و بخوردند و می خواستند یکی مجلس دیگر آراستند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالری
تصویر کالری
واحد مقدار حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکوی
تصویر کاکوی
برادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاولی
تصویر کاولی
منسوب به کاول. از مردم کاول کابلی، کولی لولی غریب اشمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوی
تصویر کالیوی
کالیو بودن، هذیان: (چون بکوبند (عاقر قرحا را) و اندر سر که آغارند و در دندان نهند درد دندای ساکن گرداند و لرزو آزیش که با کالیوی بود) (ابنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
نادان، ابله، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی گیا پینه ماده ایست که فرمول شیمیایی آن شبیه و نزدیک به سلولز است و همراه سلولز در لوله های غربالی گیاهان عالی یافت میشود و در زمستان تولید دردی مینماید که منافذ داخلی لوله ها را مسدود میکند. این ماده در غشا های سلولزی حول سلولهای گیاهی که محتوی کربنات دو کلسیم باشند نیز وجود دارد و در غشا یاخته های ما در دانه های گرده نیز یافت میشود. کالوز برخی مواد رنگی از قبیل بلودو کوتن را جذب میکند و آبی رنگ میشود. از هیدرو لیزکالوز گلوکز حاصل میکنند. برای مشاهده کالوز در یاخته های گیاهی باید چند برش از اندامی را که حاوی کالوز است در محلول هیپو کلریت دو سود داخل کنیم سپس آن برش ها را با آبی که محتوی اسید استیک باشد شستشو دهیم و پس از آن برشها را با میکرسکوپ مشاهده کنیم کالز کلوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوس
تصویر کالوس
نادان، بی نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوخ
تصویر کالوخ
گندنا تره: (گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابوی
تصویر کابوی
((بُ))
گاوچران امریکایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالری
تصویر کالری
((لُ))
واحد اندازه گیری حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالوج
تصویر کالوج
انگشت کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالوخ
تصویر کالوخ
نوعی گیاه بدبو، گندنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالوس
تصویر کالوس
نادان، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
((لِ))
سرگشته، حیران، ابله، احمق
فرهنگ فارسی معین