جدول جو
جدول جو

معنی کالموک - جستجوی لغت در جدول جو

کالموک
نام قومی از مغول که در جنوب اتحاد جماهیر شوروی و بین دن و ولگا و سیبری پراکنده اند، تاتارهای سواحل ولگا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالجوش
تصویر کالجوش
اشکنۀ کشک، اشکنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسجوک
تصویر کاسجوک
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالوسک
تصویر کالوسک
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، باقلی، کوسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
عقب ماندۀ ذهنی
کر، ناشنوا
سرگشته، حیران، کالیو، کالیوه رنگ، سرگردان، گیج و ویج، گیج و گنگ، مستهام، گیج، واله، پکر، آسیون، آسمند، خلاوه، هامی برای مثال شبی مست شد و آتشی برفروخت / نگون بخت کالیوه خرمن بسوخت (سعدی۱ - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
(لی وَ / وِ)
بمعنی کالیو است. نادان. احمق. سرگشته. (برهان) (صحاح الفرس). آسیمه. (صحاح الفرس). دیوانه مزاج. (برهان). کندفهم. (شعوری ج 2 ورق 259). کالویه و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء) ، پریشان. (ناظم الاطباء) :
نالۀ بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیوا کند.
منوچهری.
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگه بنزد من حق بود.
ابوسعید خطیری.
شد سرم کالیوه عقل از سر بجست
خاصه این سر را که مغزش کمترست.
مولوی.
آن رهی که پخته سازد میوه را
و آن رهی که دل دهد کالیوه را.
مولوی.
روستائی در تملق شیوه کرد
تا که حزم خواجه را کالیوه کرد.
مولوی.
، بمعنی کر باشد یعنی آنکه گوشش نشنود. (از برهان). رجوع به کالیو شود
لغت نامه دهخدا
کاشف شهر طیب و کسی است که الفبای فینیقی را به یونان آورد، (تاریخ ادبی ایران ج 1 ص 78)
لغت نامه دهخدا
نام فرقه ای است از قوم عیسائیان که به رومن کیتهولک معروف اند، از سفرنامۀ شاه ایران، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کاسمو، موی خوک بود که کفشگران بر رشته بندند، (لغت فرس)، موی سبلت خوک و روباه باشد که کفشگران دارند، (صحاح الفرس)، موی خوک نر را گویند چه کاس بمعنی خوک نر هم آمده است بعضی گویند موی سبلت خوک است و آن را به عربی هلب خوانند و بعضی گفته اند موی سبلت روباه است، (برهان)، موی خوک، چه کاس بمعنی خوک است، (غیاث)، هلب، (دهار)، هلبه:
چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ
چو شاخ بید درختان او تهی از بار،
فرخی،
و رجوع به کاس شود، رشتۀ باریکی را نیز گفته اند که کفشگران و موزه دوزان بر سر سوزن کشند و ریسمان گنده ای را که بدان کفش و موزه دوزند و به آن پیوند کنند، (برهان) :
آب تو از تغاره و کسبت ز کاسموی،
سوزنی،
چو نیست رخصت در شرع خام کردن خوک
ادیم کردن و بفروختن بزرّ و بسیم
بهجو باز کنم کاسموی روی سهیل
دهم به کفشگران رایگان به حکم حکیم،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
کاسج است که خارپشت کلان تیرانداز باشد، (برهان)، معنی لغوی این لغت یعنی چوک او که زنخ باشد باریک و درازاست چون کاس که خوک باشد، (انجمن آرا) :
از آن پیچد دل من همچو ماری
که هجرانش بر او چون کاسجوک است،
مولوی (از جهانگیری)،
و رجوع به کاسج شود
لغت نامه دهخدا
(کالیوی)
هذیان. هجر: چون بکوبند (عاقرقرحا را) و اندر سرکه آغارند و در دندان نهند درد دندان ساکن گرداند و لرز و آزیش که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه). و از اندام شکنج را که با کالیوی بود فوتنج (پودنه) سود دارد. (الابنیه عن حقایق الادویه). و (عاقرقرحا) لرز و آزیش ببرد که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه)
لغت نامه دهخدا
بمعنی کالجوش است، (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 242)، و آن نان ریزه ریزه کرده باشد که با کشک و روغن و مغز گردکان و ادویه گرم جوشانیده خورند و آن را در خراسان اشکنه قروتی گویند، (برهان)، اشکنۀ کشک دار، رجوع به کالجوش شود
لغت نامه دهخدا
(لُ مِ)
یا کالمل گردی است سفید بسیار نرم و سنگین و بی بو و بی طعم که در آب و آلکل و اتر و روغنها غیر محلول می باشد و تحت تأثیر قلیاها به رنگ خاکستری درآمده و تحت تأثیر ایدروژن سولفوره و سولفورهای قلیائی سیاه میشود. تحت تأثیر نور آفتاب و یا اجسام آلی کالومل تجزیه شده و جیوه و سوبلیمه بدست می آید بنابراین نباید کالومل را به شکل پاستیل که از اجسام آلی و نشاسته درست شده تجویز نمود. اگر کالومل را در روی زخمها بگذارند به ترکیبات محلول تبدیل شده و خاصیت ضد عفونی پیدا میکند وممکن است برای بافتها کم و بیش محرک باشد در داخل دستگاه گوارش بتدریج حل شده و تبدیل به کلرور مضاعف جیوه و سود میگردد. در چنین حالت خاصیت ضدعفونی و ضد کرم و در بعضی دامها تأثیر مسهلی نیز پیدا میکند.
ناسازگاری - بعضیها معتقدند که کالومل در مجاورت اسیدها و کلرورها تبدیل به کلرور مرکوریک شده است ولی هیچوقت تجربه این قسمت را ثابت نکرده است از این جهت تا موقعی که تجربه دقیقی بعمل نیامده باشد این عقیدۀ قدیمی را باید محترم شمرد. کالومل با یدورها و اسید سیانیدریک و سرانجام با اجسام اکسیدان و قلیاها ناسازگاری میدهد. کالومل را برای درمان که راتیت مزمن و زخمهای سفیدۀ چشم بکار می برند. (از درمان شناسی عطائی ج 1 ص 203)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ ظالم
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
جمع واژۀ کاظم. (ناظم الاطباء). رجوع به کاظم شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت که در 7هزارگزی شمال کوچصفهان سر راه مالرو عمومی کوچصفهان به خشکبیجار واقع و جلگه ای و معتدل و مرطوب است 450 تن سکنه دارد و از نورود، سفیدرود مشروب میشود. محصولات آن برنج، صیفی و شغل اهالی زراعت و راههای آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ناحیۀ تجارتی است در آنور یا آنورس (Anvers) سکنۀ آن 7500 تن است
لغت نامه دهخدا
شهر و بندری است در جنوب سوئد مرکز ایالت کالمار که 27900 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
باقلا را گویند، (برهان) (شعوری ج 2 ورق 248)، به فارسی باقلی است، (فهرست مخزن الادویه)، فول، باقالی، باقلی
لغت نامه دهخدا
اتحاد کالمار، قراردادی بود که بر طبق آن کشورهای دانمارک، سوئدو نروژ از تاریخ 1397 تا 1521 میلادی متحد شده بودند
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ عالم (در حالت رفع)
لغت نامه دهخدا
به هندی اسم نوعی ارز است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
نوعی است از خربزه که عرب آن را صنعه خوانند و عجم دستنبو خوانندو خاصیت آن مانند خربزه است، (نزههالقلوب)، ظاهراً مصحف کالک است، رجوع به کالک در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وارموک
تصویر وارموک
جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوسک
تصویر کالوسک
باق
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کرمکش از دارو ها نام تجارتی پروتو کلرورد و مرکور است که بصورت گردی سفید رنگ میباشد و اقل از قرن سیزدهم ترکیبش شناخته شده و در پزشکی و صنعت بکار رفته است. در پزشکی خصوصا بعنوای داروی ضد کرم های دستگاه گوارش و ضد سیفیلیس بکار میرفته است و چون در مجاورت کلرورهای قلیایی (از قبیل نمک طعام) تبدیل به کلرورد و مرکور (سوبلیمه) که سمی شدید است میشود از این جهت مدت کمی قبل و بعد از تجویز و خوردن کالومل اغذیه بدون نمک باید تجویز گردد. کلمل
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
ابله، نادان، سر گشته، شیدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوی
تصویر کالیوی
کالیو بودن، هذیان: (چون بکوبند (عاقر قرحا را) و اندر سر که آغارند و در دندان نهند درد دندای ساکن گرداند و لرزو آزیش که با کالیوی بود) (ابنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسجوک
تصویر کاسجوک
خارپشت کلان تیر انداز ریکاشه کاسجوک: (بروی صف شده از زخم یاسج همه اعضاش همچون پشت کاسج) (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
موی خوک که کفشگران و موزه دوزان بر سر سوزن کشند و ریسمان گنده ای را که بدان کفش و موزه دوزند بدان پیوند کنند: (چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ چو شاخ بید درختان او تهی از بار) (فرخی)، موی زبر و خشن
فرهنگ لغت هوشیار
ستمکار ستمگر مردم آزار جمع ظلام ظلمه ظالمون ظالمین، جمع ظالم، بنگرید به ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالجوش
تصویر کالجوش
کله جوش، اشکنه، نوعی غذای حاضری
فرهنگ فارسی معین
میوه ی نارس، کاسه کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی