جدول جو
جدول جو

معنی کالفتن - جستجوی لغت در جدول جو

کالفتن
آشفته شدن، پریشان حال شدن
تصویری از کالفتن
تصویر کالفتن
فرهنگ فارسی عمید
کالفتن
(مَ کَ دَ)
آشفتن. شیدا و دیوانه شدن
لغت نامه دهخدا
کالفتن
آشفته شدن پریشان حال گشتن، شیدا شدن دیوانه گشتن
تصویری از کالفتن
تصویر کالفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
چاک دادن، چاک کردن، پاره کردن، دریدن، شکاف خوردن، چاک شدن، چاک خوردن، دریده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالفته
تصویر کالفته
آشفته، پریشان حال، برای مثال تو را علت جهل کالفته کرد / کزاین صعب تر نیست چیز از علل (ناصرخسرو - ۴۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
درهم شدن، آشفته شدن، ژولیده شدن، گریختن، دور شدن، برای مثال ز کالیدن یک تن از رزمگاه / شکست اندر آید به پشت سپاه (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافتن
تصویر کافتن
شکافتن، چاک دادن، برای مثال سپاه آن صدف ها همی کافتند / به خروار درّ هر کسی یافتند (اسدی - ۱۲۵)، سوراخ کردن، کندن، حفر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفختن
تصویر الفختن
جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، الفنجیدن، الفخدن، الفاختن، الفغدن، الفندن، الفیدن، برای مثال آنکه مرادش درم الفختن است / پیشۀ او سوختن و سختن است (امیرخسرو۱ - ۱۰۰)، رو بخور و هم بده ورنه شوی پشیمان / هرکه نخورد و نداد هیچ نیلفخت (رودکی - لغت فرس۱ - الفخت حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ /تِ بَ کَ دَ)
شکافتن. ترکاندن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 251). دریدن. چاک کردن. (ناظم الاطباء) :
همی بست از گرد تک چشم مهر
همی کافت از شیهه گوش سپهر.
اسدی (گرشاسب نامه).
کفتن. کافتیدن. غاچ دادن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کندن: گرد اردوی خود خندق کافتند. (تاریخ شاهی احمد یادگار ص 138).
شنیدم که روزی زمینی بکافت
عظام زنخدان پوسیده یافت.
سعدی.
، کاویدن. جستجو کردن. تجسس و تفحص نمودن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بحث. (نصاب) ، تفتیش. (نصاب). لیکن میان شکافتن و کاویدن فرقی هست زیرا شکافتن بریدنی باشدبدرازی و کاویدن عمق پیدا کردن است در زمین. (برهان) (آنندراج) ، سوراخ کردن. (ناظم الاطباء) :
سپاه آن صدفها همی کافتند
به خروار در و گهر یافتند.
(گرشاسب نامه).
- موی کافتن، مجازاً به غور مطلبی رسیدن. نیک دقت کردن:
که او در سخن موی کافد همی
به تاریکی اندر شکافد همی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَهْ شُ دَ)
تبریک کردن. تبریک گفتن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَهْ کَ دَ)
بالستن. تبریک گفتن. (ناظم الاطباء). دعا کردن در حق دیگری. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نام دریاچۀبزرگی است در مجارستان که 75 هزارگز طول و 8 هزارگزعرض دارد و بوسیلۀ رود سیو و چند مرداب به دانوب متصل میشود. این دریاچه به آلمانی ’پلاتن سی’ خوانده میشود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206 شود
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ / تِ)
پریشان. (برهان) (آنندراج). شیدا و دیوانه مزاج. (برهان). دیوانه منش. آشفته. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) :
فرود آید ز پشتش پور ملعون
شده کالفته چون خرسی خشینه.
لبیبی.
ترا علت جهل کالفته کرد
کزین صعبتر نیست چیز از علل.
ناصرخسرو.
یک خیل خوک وار درافتاده
با یکدگر چو دیوان کالفته.
ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فارفتن
تصویر فارفتن
جاروب کردن باز روفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامستن
تصویر کامستن
بر هم زدن، معامله دبه در آوردن، : (و به پری پوست آن دینار بخریدند و از آن گرانبها بود کامستندید و نزدیک بود که نخرندی) (کشف اسرار)، معامله را به هم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالفته
تصویر کالفته
شیدا و دیوانه مزاج، پریشان، آشفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارفتن
تصویر وارفتن
مجددا رفتن: (گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم) (مثنوی)، بازگشتن برگشتن: (آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واردم گویی که ای ابله بیا) (دیوان کبیر)، رفتن: (تدجی وارفتن بهر طرف)، برطرف شدن: (ابلنقع الکرب وارفت اندوه)، مضمحل شن متلاشی شدن له شدن، جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر از هم باز شدن: (کوفته هاوارفته)، گداختن ذوب شدن: (مثل یخ وارفت)، سست شدن بیحال گشتن، بر اثر امری نامنتظر دچار حیرت شدن هاج و واج ماندن: (وقتی که به پسرک گفتم در امتحان رد شده ای وا رفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگفتن
تصویر واگفتن
تکرار کردن، باز گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
درهم شدن، آشفتن، ژولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخفتن
تصویر ناخفتن
بیدارماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوستن
تصویر کاوستن
طاقت داشتن توانایی داشتن: (قالو ا طاقه لنا الیوم بجا لوت و جنوده گفتند: ما را امروز کاوستن نیست با جالوت و سپاههای وی) (کشف اسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپیتن
تصویر کاپیتن
ناخدای کشتی، کاپیتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافتن
تصویر کافتن
شکافتن، ترکاندن، چاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
مضراب، زخمه، شکفه، چوبی که بدان ساز نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
منفعل شدن از کرده یا گفته خود. پس ازآنکه طرف دلیلی آشکارا آودر مجاب شدن مغلوب گریدن، (قمار) ورق خود را که بنظر برنده نیست بعلامت عدم شرکت در بازی بزمین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالفته
تصویر کالفته
((لُ تِ))
آشفته، پریشان حال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفختن
تصویر الفختن
((اَ فَ تَ))
اندوختن
فرهنگ فارسی معین
((فَ تَ))
فرآورده های بلوری مات به صورت ظروف و اشیاء تزیینی نیمه شفاف که از نوعی خاک چینی ساخته شده اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
((ش تَ))
چاک دادن، پاره کردن، شکستن، پاره شدن، شق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامستن
تصویر کامستن
((مِ تَ))
بر هم زدن معامله، دبه درآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
((دَ))
آشفته شدن، ژولیده شدن، گریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگفتن
تصویر واگفتن
((گُ تَ))
بازگو کردن، دوباره گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارفتن
تصویر وارفتن
((رَ تَ))
از هم پاشیده شدن، یکه خوردن، گیج شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کافتن
تصویر کافتن
((فْ تَ))
دریدن، چاک کردن، ترکانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکافتن
تصویر شکافتن
اشتقاق
فرهنگ واژه فارسی سره