معنی کالفتن - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با کالفتن
کالفته
- کالفته
- آشفته، پریشان حال، برای مِثال تو را علت جهل کالفته کرد / کزاین صعب تر نیست چیز از علل (ناصرخسرو - ۴۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
کالفته
- کالفته
- پریشان. (برهان) (آنندراج). شیدا و دیوانه مزاج. (برهان). دیوانه منش. آشفته. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) :
فرود آید ز پشتش پور ملعون
شده کالفته چون خرسی خشینه.
لبیبی.
ترا علت جهل کالفته کرد
کزین صعبتر نیست چیز از علل.
ناصرخسرو.
یک خیل خوک وار درافتاده
با یکدگر چو دیوان کالفته.
ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
کافتن
- کافتن
- شکافتن، چاک دادن، برای مِثال سپاه آن صدف ها همی کافتند / به خروار درّ هر کسی یافتند (اسدی - ۱۲۵)، سوراخ کردن، کندن، حفر کردن
فرهنگ فارسی عمید