جدول جو
جدول جو

معنی کالبوت - جستجوی لغت در جدول جو

کالبوت
مرغی که در دام بندند تا مرغهای دیگر فریب خورده و در دام افتند، (ناظم الاطباء)، پایدام، ملواح، خروهه، و رجوع به پایدام شود، فریب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
عقب ماندۀ ذهنی
کر، ناشنوا
سرگشته، حیران، کالیو، کالیوه رنگ، سرگردان، گیج و ویج، گیج و گنگ، مستهام، گیج، واله، پکر، آسیون، آسمند، خلاوه، هامی برای مثال شبی مست شد و آتشی برفروخت / نگون بخت کالیوه خرمن بسوخت (سعدی۱ - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالجوش
تصویر کالجوش
اشکنۀ کشک، اشکنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالباس
تصویر کالباس
مخلوطی از گوشت، ادویه و مواد دیگر که داخل پوششی قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
(لی وَ / وِ)
بمعنی کالیو است. نادان. احمق. سرگشته. (برهان) (صحاح الفرس). آسیمه. (صحاح الفرس). دیوانه مزاج. (برهان). کندفهم. (شعوری ج 2 ورق 259). کالویه و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء) ، پریشان. (ناظم الاطباء) :
نالۀ بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیوا کند.
منوچهری.
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگه بنزد من حق بود.
ابوسعید خطیری.
شد سرم کالیوه عقل از سر بجست
خاصه این سر را که مغزش کمترست.
مولوی.
آن رهی که پخته سازد میوه را
و آن رهی که دل دهد کالیوه را.
مولوی.
روستائی در تملق شیوه کرد
تا که حزم خواجه را کالیوه کرد.
مولوی.
، بمعنی کر باشد یعنی آنکه گوشش نشنود. (از برهان). رجوع به کالیو شود
لغت نامه دهخدا
(کالیوی)
هذیان. هجر: چون بکوبند (عاقرقرحا را) و اندر سرکه آغارند و در دندان نهند درد دندان ساکن گرداند و لرز و آزیش که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه). و از اندام شکنج را که با کالیوی بود فوتنج (پودنه) سود دارد. (الابنیه عن حقایق الادویه). و (عاقرقرحا) لرز و آزیش ببرد که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَءْ)
مخفف کار بستن. اعمال
لغت نامه دهخدا
(بُ)
فرانسوا ژوزف. یاغی و فتنه انگیز فرانسوی متولد در پاریس به سال 1756 که به سال 1801 میلادی اعدام گردید
لغت نامه دهخدا
(بُ)
حاکم نشین کانتن ’کارون علیا’ از ناحیۀ ’تولوز’ در ساحل ’کارون’. سکنه 2250 تن. راه آهن دارد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
رجوع به کاربن شود
لغت نامه دهخدا
قوم قدیم ’گل’ در عصر ژول سزار که در سرزمین ’شارتر’ اقامت داشتند
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ کاسب در حالت رفعی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از مردم آتن و یکی از شاگردان افلاطون است، (تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 24)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ طالب در حالت رفعی. جویندگان
لغت نامه دهخدا
قومی از اقوام مغول که بسال 578 هجری قمری با اونک خان و چنگیزخان جنگیدند، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 16، 18 و 19 شود
لغت نامه دهخدا
ولایت قندهار را گویند، (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
بمعنی کالجوش است، (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 242)، و آن نان ریزه ریزه کرده باشد که با کشک و روغن و مغز گردکان و ادویه گرم جوشانیده خورند و آن را در خراسان اشکنه قروتی گویند، (برهان)، اشکنۀ کشک دار، رجوع به کالجوش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام ولایتی است در میانۀ هند بنا بروایت سنگهت. (تحقیق ماللهند ص 153)
لغت نامه دهخدا
برگشته و متحیر و حیران، (برهان) (آنندراج)، کالبو، مصحف کالیو و کالیوه، رجوع به کالیوه شود، نادان و هیچمدان، (برهان) (آنندراج)، خام پوی یعنی کسی که راه بیحاصل رود و خام پوید، چه کال بمعنی خام است و پوی یعنی پوینده، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سلولهای مشابه و متحدالمرکزی که مولد اپیدرم و طبقۀ موهای کشنده و کلاهک می باشند، (گیاه شناسی ثابتی ص 289 و 475)
به هندی اسم نوعی از بیش است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
کالبوی، کالپوی، رجوع به کالبوی شود
لغت نامه دهخدا
گوشت گاو و چربی خوک (درقدیم) و گاهی پره های سیر که پزند و درون روده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالبوز
تصویر دالبوز
پرستو، نوعی از وطواط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالبیت
تصویر غالبیت
کنش ساختگی چیرگی غالب بودن غلبه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوی
تصویر کالیوی
کالیو بودن، هذیان: (چون بکوبند (عاقر قرحا را) و اندر سر که آغارند و در دندان نهند درد دندای ساکن گرداند و لرزو آزیش که با کالیوی بود) (ابنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
ابله، نادان، سر گشته، شیدا
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیست
تصویر کالیست
فرانسوی آهکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربیت
تصویر کاربیت
ترکیب دوتایی کربن و یک فلز، کربوز، جسم جامدی به رنگ سیاه مایل به خاکستری که برای تولید گاز استیلن در جوشکاری به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
مخلوطی از گوشت و چربی و حبوبات چرخ کرده و پخته شده که بیشتر به صورت سرد مصرف می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالبو
تصویر کالبو
سرگشته، حیران، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالجوش
تصویر کالجوش
کله جوش، اشکنه، نوعی غذای حاضری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دالبوز
تصویر دالبوز
((زِ))
پرستو، دالبزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاربست
تصویر کاربست
آپلیکیشن
فرهنگ واژه فارسی سره