جدول جو
جدول جو

معنی کافوریه - جستجوی لغت در جدول جو

کافوریه(ری یَ / یِ)
نوعی از اسپرغم است. (تذکرۀ ضریر انطاکی). ریحان الکافور، و نزد بعضی کافوریه اسم اقحوان است. رجوع به کافوری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کافورمو
تصویر کافورمو
آنکه موهای سفید دارد، سفیدمو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافوردم
تصویر کافوردم
آنکه دم سرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاتوره
تصویر کاتوره
سرگشته، سرگردان، گیج، حیران، سرگشتگی، سرگردانی، برای مثال هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو / جز که از فریاد و زخمه ات خلق را کاتوره خاست (رودکی - ۵۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وافوری
تصویر وافوری
کسی که عادت به کشیدن تریاک دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافوری
تصویر کافوری
تهیه شده از کافور، در علم زیست شناسی گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ اسفناج، کنایه از به رنگ کافور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافوربیز
تصویر کافوربیز
کافوربیزنده، کافوربار، کنایه از بارندۀ برف، برای مثال هوا کافوربیزی می نماید / هوای ما اگرسرد است شاید (نظامی۲ - ۲۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، 62هزارگزی شمال باختری کرمان، 4هزارگزی شمال راه فرعی چترود به راور. سکنه 10 نفر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ده کوچکی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 82هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4هزارگزی باختر شوسۀ مسجد سلیمان به هفتگل واقع است. و50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کافوربار. کنایه از ابر برف بار:
کافور و پیل اینک به هم پیل دمان کافوردم
کافور هندی بر شکم بر دفع گرما ریخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِزَ)
کافور بیزنده، کافوربار،
- ابر کافوربیز، ابری که برف بارد
لغت نامه دهخدا
(یَ/ یِ)
کافور یهودی گیاهی است چون او را در دست بمالند بوی کافور از او به مشام رسد قوه او به قوه کافور مشابه بود. (ترجمه صیدنۀ بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
جامها. رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
هرچیزی که بوی کافور دارد:
می کافوربو در جام ریزیم
وزین دریا در آن زورق گریزیم،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ فی یَ)
کیفیه. حالت و صفت چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به کیفیه و کیفیت شود
لغت نامه دهخدا
(یَ ری یَ)
صنفی از فرقۀ غالیۀ منسوب به محمد بن یعفور. (مفاتیح). از فرق شیعۀ امامیه، معاصرین ابومحمد هشام بن حکم. (از خاندان نوبختی ص 267). و رجوع به مقالات اشعری ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
نوعی کشتی. (دزی ج 2 ص 434)
لغت نامه دهخدا
(طَ ری یَ)
ظرف توگود. (دزی). رجوع به طیفور شود: فاتی علی الزله، و رفع الطیفوریه فازعهً. (معجم الادباء مارگلیوث ج 1 ص 400)
لغت نامه دهخدا
یحیی بن عبدالملک بن احمد بن شعیب کافوری حلبی مکنی به ابوزکریا، او در سال 476 ه، ق، در حلب متولد شد و با شیخ حماد مصاحبت و ملازمت داشت و از ابوحسین بن طیوری و غیره حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی سماع حدیث کرد، (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
تأنیث سابوری. رجوع به سابوری شود، گزی بوده است که در برخی شهرهای ایران از آن جمله در همدان معمول بوده است. در ترجمه تاریخ قم آمده است: ابو علی کاتب در کتاب همدان حکایت میکند: ’ذراعی که اهل همدان بدان مساحت میکردند پیش از روزگار مأمون، او راذراع سابوری میگفتند. و آن ذراع عبارت از دوازده قبضه بود، و مثال آن بر ستون مسجد اعظم منقش کرده اند ونشان و نمودار آن تا الیوم باقی است. پس این گز که مثال آن مصور است در مسجد سهل بن السبع بمیدان البسع (در قم) گزی است که حمزه بن الیسع از نزدیک هارون الرشید آورد. و آن ذراع بقم به رشیدیه معروف و مشهور است و به همدان به سابوریه همچنین ابوعلی در کتاب همدان حکایت میکند، ’ذراعی که عبداﷲ خردادبه بدان مساحت کرد آن نه قبضه و دو انگشت بود چنانچ میان آن ذراع و ذراع سابوریه تفاوت و نقصان بربع و ثلث عشر باشد. و آن ذراع که به همدان بوده است و در دیوان آن، هشت قبضه و دو انگشت بوده است، محمد بن الحسن از آن گز هیچ نبرید و کم نکرد الا یک انگشت. (تاریخ قم ص 29)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
ایام باحوریه،روزها باشد که در آن بحران واقع شود. قسمی از آن بحران تام است و آن در این بیت مذکور است:
در یدک و کا کدو کز میدان یقین
لابالد و لزم ایام بحارین را گزین.
و قسمی غیرتام و آنرا ایام روز و واقع در وسط نیز گویند. و آن در این بیت مذکور است: ج ده و وط و یا بازیج است ویز همچنین. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
فرقه ای ازفرق میان عیسی و محمد علیهم االسلام. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(رِ یِ)
مؤنث بیک، بانو. بی بی. خاتون. خانم. بیگم. سیده. ستی. حرّه. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیک و بیکم شود
لغت نامه دهخدا
(فِ ی یَ)
بنائی است در مراغه از آثار هولاکوخان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 172)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
قریه ای است بر کنار فرات و مقابل بالس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به کافور که نوعی عطر است، فروشندۀ کافور، (انساب سمعانی)، هرچیز خالص و صاف بسیار سفید، (ناظم الاطباء)، سفیدگون، برنگ سفید:
بافت زربفت خزانم علم کافوری
من همان سندس نیسان به خراسان یابم،
خاقانی،
دیده کافوری و جان قیری کند
در سیه کاری سپیدی خوی تو،
خاقانی،
در زمستان جامه کافوری میپوشید تا سردی نیفزاید، (نظام قاری ص 169)،
- دیدۀ کافوری، چشم نابینا، (شعوری ج 1 ص 444)،
- شمع کافوری، رجوع به شمع کافوری در همین لغت نامه شود،
- طبع کافوری، طبعی که شهوت جماع ندارد:
ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت
طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند،
خاقانی،
،
رستنیی باشد که آن را بابونه گویند و به عربی اقحوان خوانند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، کافور یهودی، کافوریه، ریحان الکافور، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به بابونه و اقحوان شود، نوعی از گل بابونه هم هست که آن را گل گاوچشم گویند، (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ص 265)، که عربان عین البقر مینامند و آن را خشک کرده بسایند و با سکنجبین بیاشامند اسهال بلغم کند و بوئیدن آن خواب آورد، (برهان)، رجوع به گاوچشم شود
لغت نامه دهخدا
کافوری، دارای بوی کافور یا رنگ کافور: خانهای زرین و جواهر و عنبرین ها و کافورین ها و مشک و عود بسیار در آنجا نهادند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاتوره
تصویر کاتوره
سرگشته، حیران، سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار
دروندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر، درووندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکویه
تصویر کاکویه
برادر
فرهنگ لغت هوشیار
کافوری کاپورین سپنداری که از کاپور سازند منسوب به کافوز دارای بو یا رنگ کافور
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است یکساله یا دوساله از تیره مرکبان که دارای ساقه ای بارتفاع 50 سانتیمتراست. منشااولیه این گیاه را عربستان ذکر کرده اند ولی امروزه در نقاط دیگر نیز کشت میشود. برگهای این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغهای ظریف و نازک است. در سطح پهنک آن (مخصوصا سطح تحتانی پهنک) رگبرگهای بر جسته مشاهده میشود. گلهایش منفرد و شامل برگه های خاردار در پایین کاسه و گلهای لوله یی برنگ زرد یا ارغوانی بر روی نهنج است. میوه اش فندقه و دارای دسته تار نازک در قسمت انتهایی است. از گلبرگهای این گیاه ماده ای برنگ زرد زیبا و محلول در آب و ماده دیگری برنگ قرمز بنام کارتامین که آن نیز در آب محلول است بدست آورده اند. دانه این گیاه که به کافشه موسوم است شامل تا 30 تا 37 درصد از مواد پروتیدی و 45 تا 46 درصد از مواد چربی است که پس از تصفیه میتواند مورد مصرف قرار گیرد. گل و مخصوصا دانه های کاجی دارای اثر مسهلی است که بصورت جوشانده 12 تا 24 در هزار مصرف میشود. از دانه های این گیاه روغنی استخراج میکنند که دارای اثر مسهلی است و سابقا بصورت مالیدن بر روی عضو در روماتیسم و فلج مورد استفاده قرار میگرفت. این گیاه در اکثر نقاط جنوبی اروپا و مناطق بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران میروید (در خراسان و تبریز و تفرش فراوان است) قرطم عصفر احریض بهرام بهرم بهرمان بهرامه سکری خریع مریق کازیره کاژیره کاجره اصبور اصفور زعفران کاذب پالان زعفران فنیفس خسک دانه کافشه کافیشه قنطادوس کابیج گل زردک گل رنگ تاقالا اطرقطوس بهرامن خسک. توضیح دانه این گیاه را خسک دانه و حب العصفر نیز نامند و آن بعنوان مسهل در طب قدیم مصرف میشده است و در بازار بنام تخم کاجیره نیز عرضه میشود. توضیح، ماده رنگی که از گلبرگهای این گیاه استخراج میشود بنام زردج و ما العصفر مشهوراست. یا تخم کاجیره. دانه کاجیره. یا کاجیره صحرایی. یکی از گونه های کاژیره که بطور خود رو در مزارع میروید و برگهایش دارای کرک میباشند زعفران بیابانی قرطم بری
فرهنگ لغت هوشیار
کاپوری سپیده سپید، کاپور فروش، بابونه از گیاهان منسوب به کافور: هر چیز بسیار سپید و صاف: (در زمستان جامه کافوری میپوشد تا سردی نیفزاید) (نظامی قاری 169) یا شمعلک کافوری. شمعی که از موم سپید سازند، فروشنده کافور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافور ینه
تصویر کافور ینه
خوشبویی که از کافور ترتیب دهند: (خانه های زرین و جواهر و عنبر ینه ها و کافور ینه ها و مشک و عود بسیار در آنجا نهادند) (بیهقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاموری
تصویر کاموری
کامیابی کامرا نی، توفیق فیروز مندی
فرهنگ لغت هوشیار